چکیده:
دراین پژوهش به بررسی مقایسه سلامت روانی دانشجویان دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی با دانشجویان دانشکده علوم پایه دانشگاه شهید بهشتی پرداخته شد سوالهایاین پژوهش آن بوده است که آیا بین سلامتی روانی دانشکده علوم تربیتی با دانشجویان علوم پایه تفاوت معنی داری وجود دارد ؛ و سوال دوم بهاین شکل بود که آیا بین سلامت روانی دانشجویان پسر دانشگاه علوم تربیتی روا نشناسی با دانشجویان پسر دانشگاه علوم پایه تفاوتهای معنا داری وجود دارد ؛و سوال سوم بهاین شکل بود که آیا بین سلامت روانی دانشجویان دختر دانشگاه علوم تربیتی با دانشجویان دختر علوم پایه تفاوت معنی داری وجود دارد؟ و سوال چهارم بهاین مورد پرداخته بود که آیا بین سلامتی روانی دانشجویان دختر دو دانشکده با دانشجویان پسردو دانشکده تفاوت معنی داری وجود دارد؟ جامعه آماریاین پژوهش همه دانشجویان دودانشکده بود که از بیناین دانشجویان دو دانشکده تعداد 100 نفر به ‹‹ عنوان نمونه، از هر دو دانشکده با روش نمونه برداری تصادفی ساده انتخاب شد ابزار گرد آوری اطلاعات دراین پژوهش عبارت بود از آزمون سلامت روانی (scl-90-R). روش تحقیق دراین پژوهش روش همبستگی بود. آزمون t برای دو گروه مستقل.
بررسی سولات دراین پروژهش حاکی از آن است که ارتباط معنی داری بین سلامت روانی دانشجویان دانشکده علوم تربیتی و علوم پایه وجود نداشت و در مورد سوال دوّم و سوم هم سلامت روانی دانشجویان پسر و دانشجویان دختر دو دانشکده هم نتیجه مانند سوال اول بود یعنی تفاوت معنای داری بین سلامت روانی آنها وجود نداشت ولی در مورد سوال چهارم نتیجه بر عکس بود یعنیاینکه تفاوت معنای داری بین سلامت روانی دانشجویان دختر دو دانشکده در مقایسه با دانشجویان پسر دو دانشکده وجود داشت بهاین معنی که سلامت روانی دانشجویان پسر دو دانشکده بیشتر از سلامت روانی دانشجویان دختر دو دانشکده بوده است.
فصل اول
مقدمه:
هزاره سوم میلادی در شرایطی آغاز میگردد که جهان کماکان درگیر مشکلات عدیدهای چون تغییرات اجتماعی و پیامدهای آن در ابعاد روانی اجتماعی انسان است. پیشرفت و توسعه علی رغم آنکه تسهیلات فراوانی به همراه داشته است اما در برگیرنده مشکلات اساسی نیز هست. بدین ترتیب موضوع تغییرات اجتماعی و پیامدهای آن د رتعلیم و تربیت و سلامت روانی یا بیماریهای مرتبط با ان ،افزایش رضایتمندی از زندگی یا کاهش آن و هزاران موضوع دیگر ازاین دست پیش روی محققان است.
از آنجا که بهداشت روانی پدیدهای روانی اجتماعی، نیازمند درک و تفسیر درست از مسائل مرتبط است و باید آن را در چهارچوب عوامل اساسی زمینه ساز و یا در ارتباط مستقیم با عوامل زیانبخش برای سلامتی مورد توجه استاین موضوع از آن جهت مهم است که فراتر از متغیرهای مستقل و جداگانهای که به طور طبیعی نقش اساسی خود را در سلامت روانی و یا بیماریایفا میکنند. عوامل مشترک را نیز را که درایجاد یا تسهیل اختلافات روانی برعهده دارد مورد توجه قرار داده است و با رویکردی کل نگر به تنظیم چهارچوب موثر میپردازیم.
تغییرات شرایط اجتماعی،طی دو دهه گذشته،موجب تغییرات بنیادین در سطح خانواده و دوستان از یک سو و نیز موجب تغییرات وسیعی در تعلیم و تربیت و شیوه های آن و نیز سبک های زندگی از سوی دیگر گردیده است صرف نظر از مشکلات جاری که میتواند ما حصل شرایط بد اقتصادی و توسعه نیافتگی باشد دگرگونی های پی در پی در الگوهای زندگی تغییر درمطالبات اجتماع از فرد، تغییر در ارزش ها، باورها و فرهنگ به گونهای است که که می تواند به صورت مستقیم یا غیر مستقیم توانایی های سازشی فرد را تحت تاثیر قرار دهد.
بدین ترتیب سطوح مختلف اجتماعی به ویژه کودکان و جوانان در مواجه با تغییرات پی در پی پیرامونی مشکلات متنوع را تجربه میکنند و با مسائلی درگیر میشوند که ابعاد آن برای بسیاری از خانواده ها و مسئولان امرناشناخته است.
توانایی انسان در بهم ارتباط دادن حوادث محیطی و نشان دادن واکنش منطقی به رشد روانشناسی کمک فراوان کرده است از همه جالب تراینکه توانایی ماست که با اشخاص مختلفایجاد رابطه میکنیم و در صورت ناامیدی از آنها فاصله میگیریم توانایی انسان در استفاده از خلاق از قوه تصور و فکر خود و برخورد واقع بینانه که با امور یکی دیگر از نشانه های بلوغ و رشد فکری ماست.
ناراحتی های روانی لزوماً حاصل نیروهای اسرار آمیز و نفوذ ناپذیر نیستند بلکه اغلب در فرایندهای معمولی مانند اشتباه در یادگیری، استنباطهای اشتباه براساس اطلاعات نادرست یا ناکافی و تمیز ندادن تصور از واقعیت بوجود میآیند از آن گذشته اندیشه ا گر حاصل فرضهای اشتباه باشد میتواندغیر واقع بینانه گردد و رفتار اگر مبتنی بر طرز تلقی های غیر منطقی باشد غیر عقلانی نظر بهاینکه خویشتن نگری،فراست - آزمون واقعیت ها و یادگیری اصولاً فرایندهای شناختی هستنداین طرز برخورد با بیماریهای روانی را شناخت درمانی نامیده است
روانشناسی قرن بیستم بیشتر بر هیجانات منفی نظیر افسردگی و اضطراب تمرکز یافته است تا بر هیجانات مثبتی نظیر شادی و بهزیستی. هدف مطالعات روانشناختی بیشتر بر آن بوده است که بیماریهای روانی را مورد بحث و گفتگو قرار دهد و درمان آنها هدف اصلی بوده است. به عبارتی دیگر تعریف سلامت روانی مترادف با فقدان بیماریهای روانی و یا علایم بیمارگونه تلقی شده است در حالیکه از دهه 1980 به بعد در تعریف سلامت تغییر و تحول بسیاری پدید آمده است. متون مربوط باروانشناسی سلامت تنها به جنبه های منفی و رفع آثار منفی در افراد محدود نمیشود همانطور که در تعریف سازمان بهداشت جهانی به سلامت از جنبه مثبت آن تأکید شده است و فردی واجد سلامت شناخته میشود که به لحاظ زیستی روانی اجتماعی از شرایط معینی برخوردار باشد (بوم و همکاران، 2001،نقل از کرمینوری و همکاران 1381).
اختلالات روانی مشکلات جدی و شایع بوده که در سراسر دنیا مشاهده میشود و یکی ازناتوان کننده ترین بیماریها در طب محسوب میشود که هزینه های زیادی را به جامعه تحمیل میکند. سابقه شناخت اختلالات روانی و در کنار آن بحث سلامتی روانی به سابقه تاریخ و شناخت بشر از خود و تغییر رفتاری بعضی از انسانها نسبت به انسانهای دیگر باز میگردد. گاه مرز بیناین دو یعنی سلامت روانی از اختلال روانی چنان درهم میآمیزد که اطلاقاینکه فردی سالم یا بیمار است مشکل به نظر میآیداینست که افراد و یا مراکز علمیزیادی کوشیده اند تا تعریف واضح و دقیقی از موضوع سلامت روانی و اختلال روانی ارائه دهند که البته کلیه تعاریف ارائه شده با توجه به شرایط و موقعیت های اجتماعی سنن و فرهنگ بوده و اصولاً از دید کسانی که نگرشی طبیعی به سوال نگاه میکنند کسی سالم و بیمار است که اگر بیمار نباشد ویا کسی که بیمار است که سالم نباشداین امر در بعضی بیماریها مانند بیمار روانپزشکان و کسانی که با طب پیشگیری سروکار دارند برای تعریف سلامت روانی و بهنجاری از میانگین نرمال یا زنگوله معروف منحنی توزیع عمومیاستفاده میکنند و افراد را با خصوصیات افراد میانگین مقایسه کرده کهاین جنبه بالینی و درمانی نداشته و صرفاً جنبه آماری دارد و البته تعیین خصوصیات افراد میانگین که از طریق آماری بدست میآید خود مسئله قابل بحث است.
اصولاً فردی از نظر روانی سالم است که تعادلی بین رفتارها و کنترل او در مواجه مشکلات اجتماعی وجود داشته باشد. ازاین دیدگاه انسان و رفتارهای او در مجموع یک سیستم در نظر گرفته میشود که بر اساس کیفیت تاثیرمتقابل عمل میکند بااین دید سیستمیک ملاحظه میشود که چگونه عوامل متنوع زیستی انسان بر عوامل روانی اجتماعی او اثر گذاشته و بالعکس از آن تاثیر میپذیرد.
به عبارت دیگر بهداشت و تعادل روانی انسان به تنهایی مطرح نیست بلکه آنچه مورد بحث قرار میگیرد پدیده هایی است که در اطراف او وجود دارند و بر جمع سیستم و نظام او تأثیر میگذارند و از آن متاثر میشوند.
کارشناسان سازمان بهداشت سلامت فکر و روان رااین چنین تعریف میکنند:
سلامت فکر عبارت است از قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران تغییر و اصلاح فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی بطور منطقی و عادلانه و مناسب (میلانی فر بهروز بهداشت روانی، نشر قدس 1370 ص 653)
لونسیون (Levinson) و همکارانش در سال 1962 سلامت روانی رااین چنین تعریف کرده اند: سلامت روانی عبارت است ازاینکه فرد چه احساسی نسبت به خود دنیای اطراف محل زندگی اطرافیان و با توجه به مسئولیتی که در مقابل دیگران دارد. چگونگی سازش وی با درآمد خود و شناخت موقعیت زمانی و مکانی خویشتن.
کارل مینجر (Krlmeninger) میگوید سلامت روانی عبارت است از سازش فرد با جهان اطرافش به حداکثر امکان بطوریکه باعث شادی و برداشت مفید و مؤثر به کامل شود.
واتسون (watson) موسس مکتب رفتارگرایی میگوید “ رفتار عادی نمودار شخصیت سالم انسان عادی است که موجب سازگاری او با محیط و با نتیجه رفع نیازهای اصلی و ضروری او میشود ”.
تعریف گینزبرگ (Ginsburg)این چینین است “ تسلط و مهارتاینکه در ارتباط صحیح با محیط در سه فضای مهم زندگی عشق، کار، تفریح. این شخص و همکارانش برای توضیح بیشتر میگویند استعداد یافتن و ادامه کار. داشتن خانواده. ایجاد محیط خانوادگی خرسند. فرار از مسایلی که با قانون درگیری دارد لذت بردن از زندگی و استفاده صحیح از فرصتها و سلامت روان است.
با تعریفی که از بهداشت روانی شد میتوان استنباط کرد که بهداشت روانی علمیاست برای بهتر زندگی کردن. رفاه اجتماعی که تمام زوایای زندگی از محیط خانه گرفته تا مدرسه دانشگاه محیط کار و نظایر آن را دربر میگیرد. در بهداشت روانی آنچه بیش از همه مورد نظر است (احترام به شخصیت و حیثیت انسانی است) و تا هنگامیکهاین حیثیت و احترام برقرار نشود سلامت فکر و روان و بهبود روابط انسانی معنی و مفهومینخواهد داشت.
شاملو در مورد اهداف بهداشت روانی و اصول آن مینویسد. هدف اصلی بهداشت روانی پیشگیری است واین منظور بوسیلهایجاد محیط فردی و اجتماعی مناسب حاصل میگردد و بنابراین بهداشت افراد اجتماع و تمام مردم بطور دسته جمعی منظور نظر بهداشت روانی است و اصول بهداشت روانی عبارت است از:
احترام به شخصیت خود و دیگران
شناختن محدودیتها در خود و افراد دیگر
دانستناین حقیقت که رفتار انسان تحت تأثیر عواملی است
آشنایی بهاینکه رفتار هر فرد تابع تمامیت وجود اوست
شناسایی احتیاجات و محرکهایی که سببایجاد رفتار و اعمال گردد.
از آنجا که بهداشت روانی اجتماع را هم بطور انفرادی و هم بطور دسته جمعی در بر میگیرد لذا اصل کلی در بهداشت رو انی سالم سازی محیط فردی و اجتماعی است و اصول فوق برای نیل بدین منظوربکار میرود.
احساس یاس و یا ناامیدی از خود یکی از بارزترین علائم غِِِیر عادی و عدم تعادل و روانی بوده و بنابراین لازمه برخورداری از سلامت روانیاین است که شخص به خود احترام گذارده و اعتماد به نفس درانجام کارها و در ورابط بین فردی و برخورد با دیگر افراد جامعه را داشته و خود را دوست بدارد. شخص سالم احساس میکند افراد اجتماع او را دوست دارند و به او احترام میگذارند و او نیز متقابلاً به آنها احترام گذاشته و آنها را دوست دارد. عدم اعتماد به نفس باعث میشود که فردمبتلا اظهار کند که به کسی اعتماد ندارد. اجتماع برای او ارزش قائل نیست و بنابراین از برخی از وظایف اجتماعی خود صرف نظر کرده و از قبول هر گونه مسئولیت شانه خالی میکند. بر عکس حالت فوق نیز ممکن است بوجود بیاید یعنی فرد با تصور غیر عادی از خود و برای جبران نقصیه خود نیروی خود را بیش از حد تصور مصرف کرده و دست به کارهای خطرناک بزند.