پایان نامه
برای دریافت درجه کارشناسی علوم اجتماعی
هدف از پژوهش حاضر، بررسی مقایسه رفتار ناسازگار کودکان پیش دبستانی دارای مادر شاغل و خانهدار بود. جامعه پژوهش شامل دو مهد کودرک خصوصی و دولتی است. نمونه این تحقیق 30 کودک دارای مادر خانهدار ( 60 = n ) میباشد که مادران آنها بصورت داوطلبانه در تحقیق شرکت نمودند. برای جمعآوری دادههای پژوهش ، ازچک لیست رفتار ناسازگار کودکان (خودساخته) و پرسشنامه مشخصات عمومی استفاده شد. دادهها نیز با آزمون t مورد تحلیل قرار گرفت.
نتایج پژوهش نشان میدهد که بین رفتار ناسازگار کودکان پیشدبستانی ( مهدکودک) دارای مادر شاغل و خانهدار تفاوتی وجود ندارد. اما بین رفتار ناسازگار کودکان پیشدبستانی پسر و دختر تفاوت معناداری (P<0/01) بدست آمد. به عبارتی در این پژوهش میانگین رفتار ناسازگار در پسران بیشتر از دختران است .
مقدمه :
نگرش نسبت به کودک و تربیت او در طی قرون گذشته دچار فراز و نشیبهای زیادی شده است افلاطون به اهمیت آموزش و پرورش در دوران کودکی اشاره نموده است و این مسئله را در سازگاری و علاقه حرفهای بعدی کودک مهم میدانست . ولی در قرون وسطی این اندیشه از میان رفت و کودک را همچون بالغین ناپخته تلقی میکردند. کودکان را همچون بزرگان لباس میپوشاندند و از آنان انتظار رفتار بزرگسالان را داشتند. در مدارس قرون وسطی دروس به ترتیب سختی و آسانی ارائه نمیشد و کودکان را موجودات بیگناه نمیدانستند و آنان را از تجاوزات وحشیانه محافظت نمیکردند.
در قرون هفدهم تحولات عمیقی در نگرش نسبت به کودک بوجود آمد.مربیان سعی داشتند کودکان را از بزرگسالان و حتی نوجوانان جدا سازند. روش جدیدی در تعلیم و تربیت آغاز شد و مردم احساس منفی اخلاقی را به نگرشی مثبت، نسبت به کودکان تغییر دادند و کوشش همهجانبهای برای حفظ و حراست کودکان از خشونت و فساد اخلاقی به عمل آوردند (کرین[1] ، ترجمه فدایی ، 1367). روسو در قرون هفدهم مقالات متعددی در زمینه مسائل کودکان ارائه نمود و عنوان کرد که کودکان زمینه ذاتی تشخیص درست از نادرست را دارا هستند ولی تحت تاثیر قیود اجتماعی قرار گرفتهاند. وی معتقد بود که کودک ماهیتاً کاوشگر فعالی است که تواناییهای بیشماری دارد و اگر بزرگسالان زیاد دخالت نکنند توانائیهایش شکوفا خواهد شد. (دبس [2] ، ترجمه کاردان ، 1353) نظرات افرادی مانند فروید، تغییرات اجتماعی حاصل شده در قرون بیستم ، آسانگیری در تربیت را دوباره مطرح کرد. بطور خلاصه برخی از علما معتقدند کودک موجودی گیرنده و دارای مغز انفعالی است که صرفاً به عوامل محیطی مانند تشویق و تنبیه پاسخ داده و رفتارش را بر این اساس پایهگذاری میکند. برخی دیگر تصور میکنند که رشد و نمو کودک در اثر یادگیری فعالانه او با محیط است و به واسطه این کار و فعالیت به تجارب خودش شکل داده و مشکلاتش را حل میکند.
امروزه پژوهشگران و دانشمندان مطالعات گستردهای را در مورد نحوه رشد و پرورش کودکان دنبال میکنند. اغلب متخصصین دوران کودکی بویژه از تولد تا 5-6 سالگی را دوران پیریزی شخصیت و اساسی برای رفتارهای آتی خود میدانند . آنان معتقدند که شخصیت پدر و مادر و کیفیت رفتار آنان بیش از هر عامل دیگری در تربیت و تکوین شخصیت طفل اثر میگذارد.
والدین اولین کسانی هستند که در آینه حساس ضمیر کودک نقش میبندند. البته افراد دیگری به غیر از پدر و مادر در شکلگیری عادت و رفتارهای کودک مؤثر هستند. ولی کیفیت تأثیرپذیری نسبت به مادر و دوران اولیه زندگی ضعیف میباشد.
مطالعات نشان داده است که اختلافات خانوادگی و اشتباهات تربیتی و نیز بیاطلاعی والدین از تأثیر رفتار خود، عوامل مؤثری هستند که در سرنوشت آتی کودک، سازگاریها و ناسازگاریها ، خوشبختی و یا بدبختی او مؤثر هستند( قاسمی ، 1357).
روانشناسان در بیشتر سالهای قرن حاضر، بر روابط کودکان با کسانی که مراقبت از آنها را به عهده دارند تأکید کردهاند و این کنشهای متقابل را اساس عمده رشد عاطفی و شناختی دانستهاند ( ماسن [3] ، و هنکاران ترجمه یاسائی ، 1368).
نخستین تماسهای جسمی و روانی نوزاد در دوران شیرخوارگی با مادر است. روشی که مادران در مقابل پاسخگویی به نیازهای نوزادان اتخاذ میکنند متفاوت است. ممکن است صبورانه و گرم ، تند و خشن و عاری از حساسیت و بیتفاوتی باشند. از نظر تعلیم و تربیت برخوردهای اولیه مادر و کودک به هر کیفیتی که باشد نقطهای است که تولد روانی و عاطفی کودک از آنجا آغاز میشود.(ماسن و همکاران)
در گذشته عقیده بر این بود که والدین بطور یکطرفه کودکان خود را تربیت میکنند. اما پژوهشهایی که با نوزادان صورت گرفته بطور فزایندهای حاکی از آن است که چنین تأثیری جنبه متقابل دارد، یعنی رفتار نوزاد نیز پاسخهای والدین را شکل میدهد. بطور مثال نوزادی که با قرار گرفتن در آغوش مادر آرامی میگیرد احساس بسندگی را در مادر ازدیاد میبخشد . (اکینسون [4] ترجمه براهنی و همکاران 1368 ص 22).
ماسن و همکاران ذکر میکنند که بر طبق نظر بالینی نتیجه عمده کنش متقابل بین مادر و کودک بوجود آمدن نوعی وابستگی عاطفی است. این ارتباطات عاطفی سبب میشود که کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد بخضوص هنگامیکه احساس ترس و ناامنی میکند. این وابستگی به مادر ، نتایج طولانی دارد. این نتایج عبارت است از فراهم آمدن سرمایهای از امنیت عاطفی برای کودک و پیریزی شالوه رابطه بعدی کودک با والدینش و نیز نفوذی که آنها بعداً میتوانند در او داشته باشند(یاسائی، 1368).
هر چند که کودک انسان ، ظاهراً تمایلی فطری برای دلبستگی به دیگران دارد. اینک کودک به کدامیک از والدین وابسته شود. و نیز شدت و کیفیت وابستگی او تا حد زیادی به رابطه فردی والدین با کودک دارد . مطالعات نشان داده است که در اغلب خانوادهها تاثیر مادران در خلق و خوی کودکان بیشتر از پدران است. البته دلیل این امر شاید ناشی از آن باشد که قسمت اعظم مسئولیت پرورش فرزند به مادر محول میشود. این تأثیر مادری در صورتی که به حد افراط نباشد هیچگونه اثر سوئی به شخصیت کودکان به جای نمیگذارد.( راجرز[5] ترجمه سروری، 1357) اتکینسون و همکاران (ترجمه براهنی و همکاران 1368) ذکر میکنند که با وجود این ملاحظه شده است که کودکانی که علاوه بر مادر، پدرانشان نیز در مراقبت از آنها نقش فعالانهای به دنبال دارند به هنگام مواجهه با افراد غریبه اضطراب و پریشان کمتری از خود نشان دادهاند و در مقایسه با کودکانی که مراقیت از آنها صرفاً به عهده مادرانشان است تحمل جدایی بیشتری دارند.
برخی اعتقاد دارند که کودکان در صورتی که بطور گروهی نگهداری شوند آسیب میبینند. دلیل اول اینکه برای ایجاد احساس دلبستگی در کودک باید صرفاً یک نفر از او مراقبت کند. و در صورتیکه چند نفر از او مراقبت کنند در فرآیند ایجاد دلبستگی خلل ایجاد میشود و کودک دچار اضطراب میگردد این فرضیه را فرضیه (( تک مادری )) نامیدهاند.
دلیل دوم اینکه کودکان بصورت گروهی از علاقه ، توجه و انگیزش کمتری برخوردار میشوند و در نتیجه ممکن است رشد اجتماعی و شناختیشان کند شود. ( ماسن و همکران ترجمه یاسایی 1368 ص 158). اندرسون [6] ، نیکل [7] ، رابرتز [8] و اسمیت [9](1981) در تحقیق خودشن ذکر کردهاند که مراقبت گروهی که سلات روانی کودک را در نظر گرفته باشند همانند برخی محیطهای خانوادگی میتوانند شرایط رشد سالم کودک را فراهم کنند.
در سابق روانشناسان تصور میکردند که وابستگی کودک به مادرش از آن جهت است که مادر به عنوان منبع تغذیه یکی از اساسیترین نیازهای کودک را فراهم میکند ، اما این نظریه پاسخگوی برخی واقعیات نبود بعنوان مثال جوجهها و بچه اردکها اگر چه از بدو تولد خودشان غذا را تأمین میکنند اما به دنبال مادر خود میروند و وقت زیادی را در کنار او صرف میکنند. پس آرامشی را که آنها از بودن در کنار مادرشان احساس میکنند نمیتواند صرفاً از نقش مادر در تغذیه آنها سرچشمه بگیرد.
سلسله آزمایشات معروفی که توسط (هارلو[10]، 1971) بر روی میمونها انجام گرفت نشان دهنده آن است که در وابستگی مادر فرزند چیزی بیش از نیاز به غذا در کار است. اتکینسون در تحقیقات دیگری نشان داده است که کودک تنها به سبب کارهایی که والدینش برای ارضاء نیازهایش به آب و غذا و گرما و آسودگی از درد انجام میدهند به آنان دلبستگی پیدا نمیکنند. مدت زمانی نیز که کودک با هر یک از والدینش میگذارند تعیین کننده کیفیت رابطه کودک با والدینش نخواهد بود. ( فرودی و فرودی،[11]1982 ، ترجمه براهنی و همکاران).
بحث در مورد اشتغال مادر با فراز و نشیبهای بسیاری همراه بوده است و دیدگاههای مخالف و موافق بسیاری درباره آن مطرح شده است. تحقیقات انجام شده در این زمینه به نتایج متفاوت (گاه همسو با یکدیگر و گاه متضاد هم) رسیده است. برخی اظهار کردهاند که مادران به علت اشتغال در خرج از منزل از همان هفتههای نخست که فرزندشان نیازمند برقراری ارتباطات حسی با آنان است، ساعتها و گاه روزها او را از تماسها و مهر و محبت خود محروم میسازند و یا حضورشان فاقد کیفی لازم است. و کودکانشان در یافتن حیات عاطفی متعادل دچار مشکل میشوند ( موئل[12] ، ترجمه رضوی، 1367 ص 7). اشتغال تمام وقت مادر در خارج از منزل خستگی مفرط اولیاء در اثر فشار کار بیحوصلگی آنان در اثر مشغله زیاد و مشکلات رفت و آمد سبب واکنشهای عادی در برابر سروصدا و جنب و جوش فرزندان میشود. مضافاً به اینکه حضور در خانه نیز بدون ارتباط با فرزندان سپری میشود.
تحقیقاتی نیز نشان میدهد که اشتغال مدر اثرات مثبتی به همراه دارد. کودکی که در خانوادهای زندگی میکند که مادر شاغل است شاهد روابط مثبتی بر بربری بیشتری میان والدین خواهد بود. از افراد خارج از خانه توجه بیشتری میبیند و در خانه در مقایسه با سایر کودکان مسئولیتهای بیشتری خواهد داشت. (هافمن و نای [13] در مقایسه با سایر کودکان مادران خانهدار غالباً از سازگاری شخصیتی اجتماعی بهتری در مدرسه برخوردارند، در مفهوم جنسیت عقاید معقولانهتری دارند و در مورد فعالیتهای زن و مرد عقاید غالبی کمتری دارند ( هافمن ، 1979، هوستون[14] 1983) .
هاک [15]، (1980) در نتیجه تحقیقی که در ایران به منظور بررسی عوامل مؤثر در سازگاری پسران انجام شده است نیز نشان داده که بین اشتغال مادر و سازگاری پسران رابطه معناداری وجود ندارد. اما بین وضعیت اشتغال مادر و رضایت مادر از کار خود با سازگاری پسران رابطه معناداری وجود دارد.(احمدی 1369)
از شواهد چنین برمیآید که اثرات مثبت اشتغال، بیشتر متوجه دختران است . دختران مادرانی که اهداف بالایی دارند، اهداف بالایی خواهند داشت زیرا مادرانشان سرمشق خوبی برای تشویق حس استقلال در آنان خواهند بود.
به هر حال اشتغال مادر با به همراه داشتن درآمد بیشتر برای خانواده ، عزت نفس بالاتر برای مادر و عقاید قالبی کمتر در مورد نقش زن و مرد و الگوی نقش مثبت، بیشتر فوایدی را هم برای پسران و هم دختران در سالهای بعدی زندگیشان خواهد داشت (اسکار، فیلیپس و مککاتنی[16] ، 1989). بنابرانی با توجه به رشد روزافزون اشتغال زنان به کار خارج از منزل بویژه در کشور ما که این مسئله امری نسبتاً تازه است لازم است تا هر چه بیشتر تاثیرات مختلف اشتغال زنان بر روی ساخت و کارکرد خانواده، روابط والدین با یکدیگر، روابط والدین با کودکان و ابعاد مختلف رشدکودکان بررسی شود.
همانطور که گفته شد یکی از جنبههای مهم رشد کودکان سازگاری است و تحقیقات بسیاری در خارج از شکور در زمینه تأثیر اشتغال مادر بر سازگاری کودک انجام شده است و به نتایج همسو و گاهی متفاوت رسیدهاند. محقق نیز بر آن شده است تا سازگاری اجتماعی کودکان دارای مادر شاغل را بررسی کند و راهبردهای لازم را به خانوادهها ارائه نماید.
[1] - Crain
[2] - Debse
[3] - Massen
[4] - Atkinson
[5] - Ragers
[6] - Anderson
[7] - Nugel
[8] - Raberts
[9] - Smith
[10] - Harlow
[11] - Frodi & Frodi
[12] - Muell
[13] - Hafmen & Nay
[14] - Hoston
[15] - Hock
[16] - Scarr , Philips , Mccartney