فصل اول
مقدمه
آگاهی از وجود تفاوتهای فردی بین انسانها چه کودکان، چه بزرگسالان به اندازه خلقت انسان قدمت دارد. زیرا انسانهای اولیه زمانی که در غارها یا جنگلهای زندگی می کردند، از متفاوت بودن یکدیگر آگاه بودند.
اگر تاریخ را ورق بزنیم در هیچ دورهای نخواهیم دید که انسانها خواه به صورت رسمی و خواه بصورت غیررسمی، اعضا و جامعه خود را گروه بندی کنند و برای هر گروه ویژگی های خاصی را قائل شوند. حتی وقتی ادبیات کهن و غنی سرزمین خود را مرور می کنیم، آنها هر کاری را به کسی نمی دادند و از همه کس نیز انتظارات یکسانی نداشتند. (گنجی، 1369)
در عمل روان شناسی نیز اصل تفاوتهای فردی بعنوان یک اصل مهم، لازم و ارزش حیاتی دارد. البته هرچند تفاوتهای فردی در دوران گذشته مورد توجه بوده ولی تاریخ مطالعه علمی تفاوتهای فردی بسیار کوتاه است.(ساعتچی، 1363)
درمطالعه علمی تفاوتهای فردی مطالعه دربارهی کودکان جایگاه ویژهای دارد، با کودکان عادی متفاوت هستند.
به زبان ساده تر چنین کودکانی دارای مسائل و برخوردار از استعدادهای ویژهای می باشند که در نحوه تفکر، دیدن، شنیدن، صحبت کردن، اجتماعی شدن و یا حرکات او تأثیر می گذارد (هالاهان، کافمن، ترجمه جوادیان، 1372)
بیان مسأله
آنچه که مسلم است کودکانی که فاقد پدر و مادر می باشند، به دلیل وجود این کمبود، خود را تا حدودی جدا از این دنیا می پندارند و خود را متعلق به دنیایی می دانند که ساخته و پرداخته دیگران است.
احساس حقارت، ضعف و سرافکندگی و اتکا به دیگران، جانشین روح سازنده، اراده قوی و اعتماد به نفس در آنها شده و موجبات تمایل آنان به دوری از افراد جامعه شده است. آنچه که مشهود است تأثیر این کمبود بر تواناییهای ادراکی کودکان است، پژوهش حاضر با این مسئله مواجه است که داشتن یکی از والدین و نوع جذبیت آن تا چه حد بر قابلیتهای اجتماعی افراد مؤثر واقع می شود.
خودآگاهی و رشد هیجانی و اجتماعی اولیه:
خودآگاهی خیلی زود بخش مهمی از زندگی هیجانی و اجتماعی کودکان می شود. خودآگاهی به اولین تلاشهای کودک برای پی بردن به دیدگاه دیگران نیز منجر می شود. برای مثال، خودآگاهی با پیدایی رفتار خود آگاهانه شدم و خجالت ارتباط دارد و با اولین نشانه های همدلی نیز همراه است.
توانایی پی بردن به حالت هیجانی دیگری و احساس کردن همراه با او، با پاسخ دادن هیجانی مانند او. برای مثال، کودکان نوپا آنچه را که خودشان تسلی بخش می دانند به دیگران می دهند – بغل کردن، اظهارات دلگرم کننده، عروسک و یا پتوی دلخواه، آنها در حال، در مورد اینکه دیگران را ناراحت کنند نیز آگاهی بیشتری نشان می دهند.
یک کودک 18 ماهه شنید که مادرش به کسی می گفت: «آنی خواهر کودک» واقعاً از عنکبوتها می ترسد. در واقع، مایک اسباب بازی عنکبوت برای او خریدیم که واقعاً از آن نفرت دارد، (دان، 1989، ص 157) . این کودک نوپا به طرف اتاق دوید تا عنکبوت را از جعبه اسباب بازی بردارد، بعد برگشت و آن را جلوی صورت آی تکان داد!
طبقه بندی خود
خودآگاهی به کودکان نوپا امکان مقایسه کردن خودشان با دیگران را می دهد درست به همان صورتی که ایشان مادی را گروه بندی می کنند.
کودکان بین 18 تا 30 ماهگی، خود و دیگران را از لحاظ سنی («بچه»، «پسر» یا «مرد») جنسی («پسر» یا «دختر») ویژگی های جسمانی («بزرگ» یا «قوی»)، و حتی خوبی و بدی («من دختر خوبی هستم» و «تامی بدجنس است») طبقه بندی می کنند. آگاهی کودکان نوپا از این طبقه بندی های اجتماعی خیلی محدود است، ولی این آگاهی را برای سازمان دادن رفتار خودشان بکار می برند. کودکان نوپا در 18 ماهگی، اسباب بازیهایی را انتخاب و با آنها بازی می کنند که برای جنسیت شان کلیشهای شده است. (لوراای، برک، 1383، سید محمدی).
پیدایی خویشتن داری
خودآگاهی شالوده خویشتن داری را نیز فراهم می آورد که عبارت است از توانایی مقاومت کردن در برابر ت= انجام دادن رفتاری که جامعه آن را تأیید نمی کنند. اولین نشانه های خویشتن داری به صورت اطاعت نمایان می شود . کودکان بین 12 تا 18 ماهگی نشان می دهند که از خواسته ها و انتظارهای والدین آگاهند و می توانند از درخواستها و دستورات ساده اطاعت کنند و همانگونه که هر والدی می داند می توانند تصمیم بگیرند درست بر عکس آن رفتار کنند!
یکی از راههایی که کودکان نوپا بر خودسختاریشان تأکید می کنند، مقاومت کردن در برابر رهنمودهای بزرگسالان است. اما در بین کودکان نوپایی که مراقبت صمیمانه و با عاطفه داشتهاند و انتظارات معقول برای رفتار پخته را تجربه کردهاند، مخالفت خیلی کمتر از اطاعت مشتاقانه شایع است. این نشان می دهد که آنها می خواهند رهنمود بزرگشان را درونی کنند (کوچانسکا، b1997، کوچانسکا، جیکس و فورمن 1998).
ضرورت و هدف پژوهش
پژوهش حاضر از دو دیدگاه علمی و نظری حائز اهمیت است:
از دیدگاه نظری اهمیت پژوهش بر شناخت بیشتر ویژگی های شخصیتی کودکانی است که با یکی از والدین خود زندگی می کنند مبتنی است. اما از دیدگاه عملی که بیشتر از نظر پژوهشگران حائز اهمیت است، این است که با شناخت بیشتر ویژگی های این کودکان در زمینه های اجتماعی و شخصیتی می توان راهبردهای مفید و صحیحی را در امر آموزش و توجه به محدودیتهای آنان ارائه نمود.
پژوهشگر به دنبال یک هدف عمده می باشد. با توجه به این که هر کمبود و ناتوانی در یک فرد، محدودیتها و ویژگی های رفتاری روانی خاص را در او ایجاد می نماید، این پژوهش بر آن است که دریابد وجود و یا عدم حضور پدر و یا مادر تا چه حد در میزان ارتباطات اجتماعی افراد تأثیر می گذارد. به عبارت دیگر هدف بررسی تأثیر عدم حضور مداوم یکی از والدین بر میزان قابلیت های اجتماعی کودکان آنهاست.
فرضیه پژوهش:
بین رشد اجتماعی افرادی که فاقد مادر هستند و افرادی که فاقد پدر هستند تفاوت وجود دارد.
سؤال پژوهش:
آیا بین رشد اجتماعی افرادی که فاقد پدر هستند با افرادی که فاقد مادرهستند تفاوت معناداری وجود دارد؟
تعریف عملیاتی متغیرها
در پژوهش حاضر، متغیرهایی ذیل، مدنظر پژوهشگر بوده است.
رشد اجتماعی: منظور میزان رشد و بلوغ تواناییهای اجتماعی فرد است که با استفاده از مقیاس رشد اجتماعی = اندازه گیری می شود.
کودک فاقد مادر: منظور آن دسته از کودکانی هستند که به دلایل متفاوتی بدون مادر مانده و تنها با پدر خود یا دیگران زندگی می کنند.
کودک فاقد پدر: منظور آن دسته از کودکانی هستند که به دلایل متفاوتی بدون پدر مانده و تنها با مارد خود یا دیگران زندگی می کنند.
فصل دوم
الف) رشد اجتماعی:
رشد اجتماعی به معنی تکامل روابط اجتماعی فرد است. رشد اجتماعی مستلزم هماهنگی با گروه اجتماعی و پیروی از هنجارها (موازین سلوک اجتماعی) و سنتهای آن است. احساس وحدت با گروه اجتماعی، درک روابط متقابل میان اعضاء آن و همکاری با دیگران از دیگر ملزومات رشد اجتماعی است. برای رسیدن به این مرحله از رشد اجتماعی کودک می بایست علایق خود را دگرگون کرده، شیوه های جدید رفتار را فراگیرد و دوستان جدیدی را برگزیند (رشد کودک ، احمدی و شکوه السادات بنی جمالی، 1371).
اهمیت رشد اجتماعی و اجتماعی شدن[1] در آن است که هر کس در جامعه به دنیا می آید، در آن نشو و نمو می کند، و جوانی و بزرگسالی و در واقع زندگی خود را در جامعه می گذراند. به این ترتیب فرایند اجتماعی شدن کودک شبیه رادار می کند:
علایم به خارج می فرستد که به هدفهای خاص ارتباط دارد. هنگامی که همسالان یا همبازیها این علایم را دریافت کردند، پاسخ آن را ارسال می دارند و فرد متوجه می شود تا چه حد مقبولیت دارد.
به بیان دیگر واکنش دیگران به او می گوید که چگونه است. البته ناگفته نماند که تفاوتهای فردی در روابط گروهی اثرات قابل ملاحظهای دارد.
در واقع، حساسیت کودکان در برابر تأثیرات اجتماعی متفاوت است، یعنی گروه در بعضی از کودکان بیشتر از بقیه تأثیر می گذارد.
کودک «تنها» ، یعنی کسی که بیشتر وقت خود را به مطالعه یا اندیشه یا بازی انفرادی می گذراند، یا درمغازه به پدرش کمک می کند، در مقایسه با کودکی که رهبر کودک است و اکثر اوقات خود را با دیگران می گذراند، تأثیرات اجتماعی بسیار کمتری دریافت خواهد کرد (شعاری نژاد، 1364).
از سوی دیگر تحقیقات نشان می دهد که تأثیر کودکان در یکدیگر از تأثیر بزرگسالان در کودکان زیادتر است، هرچند این تأثیر کوتاه مدت باشد. این تفاوت، به تفاوتهای دو دنیای کودکان و بزرگسالان بستگی دارد بطور کلی اگر تأثیر بزرگسالان و همگنان را بر کودک مقایسه کنیم که تأثیرگروه دوم بیشتر است.
همچنین، در مقایسه تأثیر معلم با تأثیر همگنان ، باز هم کفه به نفع گروه اخیر می =. در واقع، تحقیق نشان داده است که اگر بین خواسته های معلم و همگنان تعارض بوجود آید. کودکان مواقع تسلیم همگنان می شوند. هر چند بهتر است گفته شود که تأثیر والدین، معلمان همگنان مکمل یکدیگر است. (راجرز، عظیمی، 1373).
رشد اجتماعی در دورانهای مختلف:
اولین رفتار اجتماعی کودک با تفاوت گذاری میان شخص و شیء آغاز می شود اما به درستی زمان شروع تشخیص این جدایی را نمی توان مشخص کرد، زیرا تنها ملاک قضاوت ملاک واکنش های آنی کودک است که با مشاهده این واکنشها نمی توان مطمئن بود که چندمین واکنش است. (احدی و شکوه السادات بنی جمالی، 1371).
روان شناسی در بیشتر سالهای قرن حاضر بر روابط کودکان با کسانی که مراقبت از آنان را به عهده دارند تأکید کردهاند و این واکنشهای متقابل را اساس عمده رشد عاطفی و شناختی قلمداد کردند.
در زمینه رشد اجتماعی در دوران کودکی روان کاوی انگلیسی به نام جان بالبی و اتولوژیست امریکایی به نام هارلوتئوریی را به نام تئوری دلبستگی در سال 1958 ارائه نمودند. هارلو که بر روی میمونها تحقیق می نمود به این نتیجه رسد که نیاز کودک به حضور ما دوستی از نیاز به گرسنگی هم مهمتر است.
بالبی نیز رفتارهای کودکان، خندیدن، دنبال کردن مادر و مکیدن سینه و آویزان شدن کودک به مادر را به عنوان رفتارهای دلبستگی نامید.
اهمیت تئوری دلبستگی در این است که ارگانیسم بدن یک سیستم دریافت کننده دارد و یک سیستم عمل کننده که وقتی محرک دریافت می شود و وادار می شود، آن را دریافت می کنیم و سپس از طریق سیستم عمل کننده رفتارهایی را نشان می دهیم.
علاوه بر کارهای بالبی در سال 1970 اینزوورث[2] نظریات بالبی را پذیرفت و تحقیقات بیشتری در این زمینه انجام داد وی به این نتیجه رسید که نزدیکی = به افراد یک عامل ژنتیکی دارد یعنی او پذیرفت که انسان موجودی اجتماعی است. بعد از چندی ایزوورث چهار مرحله را در فرایند دلبستگی تشخیص داد:
مرحله اول: واکنش نامتمایز در برابر انسانها (جواب اجتماعی به شیوهای نامتمایز نسبت به افراد) که از تولد تا سه ماهگی می باشد. در این مرحله عکس العمل نسبت به محرکهای محیطی غیرانتخابی است.
مرحله دوم: تمرکز بر روی افراد آشنا یا تشکیل دلبستگی که از سه تا شش ماهگی می باشد.