فصل اول:
کلیات پژوهش
الف) بیان مسأله
دوران مدرن، دورانی سرگشته و پارهپاره است. دورانی است که هویّت آدمی در گیرودار زندگی گم میشود. حال در این میان، رمان به عنوان یکی از مهمترین قالب های ادبی در همین دوران، به خوبی نشانگر موضوعاتی از این قبیل است. داستانهایی همچون "مریم عشقی" و "تهران مخوف" به سرگذشت زن ایرانی و آشوب آن مینگرد. اما در داستان های زنان ایرانی چون "خواب زمستانی" و "چراغها را من خاموش میکنم"، سرگشتگی مرد و زن، به یکسان، حاصل از نفوذ مدرنیته به اتاقهای خلوت مرد کارمند و زن خانهدار است. در این داستانها و به خصوص در رمان "چراغها را من خاموش میکنم"، این سرگشتگی از جنس روزمرّه بودن و الصاق انسان به یک زندگی تیپ شده و به نوعی هبوط در آن و بیگانگی از خود رسیده است. این امر به طور زمانمند و هر روزه و در یک فضای مدرن، همچون شهر، خانه و محله برای هر هستیِ قابل تصوّرِ مدرن رخ میدهد.
در میان محققان علوم انسانی، ویلهلم دیلتای به بررسی تجربهی انسان از زندگی خود میپردازد. او معتقد است که هر زندگی باید از تجربهی خودِ زندگی گرفته شود. زندگی باید از تجربهی خود زندگی فهمیده شود(پالمر،1387: 114). او برای شناخت تجارب زندگی آدمها از روش هرمنوتیکی استفاده مینمود. و برای همین هم کل جهان اجتماعی تاریخی را به مثابهی متن در نظر گرفت تا فهم هر روایت کلامی میسر شود(شرت، 1387: 108). اما پس از او، ادموند هوسرل به بررسی شناخت انسان از اشیاء و عینیات پیش رو بر اساس باور و توجّهی به آنها پرداخت که به صورت فهمی برتر از صورت عینی آن می تواند قابل تصورباشد. او بیشتر از معنا، به توجّه و باوری که از آن در پیش انسان است میپردازد. از این رو هر انسانی از طریق ذهن خود در جهانی که زندگی میکند، تصوری نسبت به اشیاء و زندگی مجاور خود دارد. مارتین هایدگر(1389) نیز شاگرد ادموند هوسرل، موضوع پدیدارشناسی را هستی انسان دانست و آن قسمت از موضوع شناخت که در دیدگاه هوسرل، خودِ شناخت بود را عوض نمود. از نظر او، وجود یک انسان در جایی که هست برایش قابل شناسایی بوده و او این وجود را در حین این که مستغرق در زمان است، همچنان مقید به فضا نیز میداند.
اروینگ گافمن، معتقد است انسانها در زندگی خود یک نمایش اجرا میکنند و هر کس بخشی از نمایشی را که متعلق به زندگی او است، را برای اجرا در اختیار دارد. از نظر او هر انسان نقشهای نمایشی خاصی را بازی خواهد نمود که با این نقشها به صورت روزمرّه آشنایی پیدا کرده است. هارولد گارفینگل (استونز، 1388: 275) نیز معتقد است انسانها بر اساس مجموعهای از قواعد هنجاری و در جریان گفتوگو با هم به تعامل میپردازند و هرگاه بخشی از این جریان مخدوش شود، آنها دچار سردرگمی خواهند شد. با توجّه به دیدگاههایی که مطرح شد، موضوعاتی همچون هستی انسان، زندگی روزمرّه او و همچنین بُعد فضای زندگی به خصوص در متن ادبی یکی از اساسیترین مسائلی هستند که به خصوص در میان فلاسفه و نظریهپردازان مدرنیته مطرح شدهاند. در این تحقیق بررسی این هستی و چند و چون آن از لحاظ زبان، زمان و فضا، مد نظر محقق میباشد.
ب)سؤالات اصلی پژوهش
سوالات اصلی:
تداعی هستی، روزمرّگی و فضا در رمان " چراغها را من خاموش میکنم "چگونه است؟
سوالات فرعی:
هستی یا وجود استعلایی از منظر شخصیت اول زن داستان (کلاریس) چگونه تجربه میشود؟
یک زندگی روزمرّه در این رمان چگونه توصیف شده است؟
فضای زندگی «کلاریس» در رمان "چراغها را من خاموش میکنم" چگونه است؟
نفش زبان در به هم پیوستن مقوله های هستی، روزمرّگی و فضا چیست؟
فرایند معنا و گشودگی در زندگی «کلاریس» با توجّه به مقولههای هستی، روزمرّگی و فضا چگونه توصیف شده است؟
ج) فرضیات پژوهش
در این تحقیق که غالباً بر اساس نقد ادبی پدیدارشناسانه صورت میگیرد، اساس بر روی اپوخه یا در پرانتز گذاردن دانش محقق است و بیشتر به سوال تحقیق اکتفا میشود تا اینکه فرضیهای برای این چگونگیها مشخص شود. از این رو تحقیق حاضر دارای فرضیه نمیباشد.
د) اهداف پژوهش
1. نقد وضعیت وجود یک انسان در زندگیاش بر اساس روایت رمان " چراغها را من خاموش میکنم"
2. نقد روزمرّگی زندگی شخصیت اصلی داستان
3. نقد روایت موجود در داستان با تصویری از فضای زندگی پیرامون «کلاریس»
4. بررسی نقش زبان در مقولههای هستی، روزمرّگی و فضا
5. بررسی سیر روایی داستان در جهت فرا آمدن مقولههای مذکور برای «کلاریس»
ه) ضرورت و اهمیّت پژوهش
آثار زویا پیرزاد به عنوان نویسنده زن ایرانی به دلیل تواناییشان در نویسندگی، همواره مورد توجّه منتقدان قرار گرفته است. اکثر این منتقدان بیشتر از منظر یک زن با خصوصیات زنانه به او و آثار او نگریستهاند، نه به عنوان یک نویسنده به طور صرف. در واقع اکثر منتقدان ظاهراً به آثار این نویسنده از موضع تقابل جنسیت و از منظر فمینیستی نگریستهاند. اما در این تحقیق پارامتر جنسیت به عنوان نقش مؤثّر مطرح نیست. بلکه بیشتر سعی خواهد شد از پارامتر وجود و درک انسانی از موضع زندگی به داستان " چراغها را من خاموش میکنم" نگریسته شود. همچنین عامل دیگری که مورد توجّه قرار گرفت، زبان و بیان ویژه نویسندهی این کتاب است در نشان دادن فضای زندگی روزمرّه که آنچنان که باید، در آثار منتقدان قبلی، به عنوان موضوعی مهم جلوه نیافته است.
و) پیشینه ی پژوهش
رمان "چراغها را من خاموش میکنم" ، اثر برجستهی خانم زویا پیرزاد است. اگرچه پژوهشهایی در زمینهی نقد و شناخت این اثر شده است، اما توجّه به برخی زوایا در این اثر متروک مانده است. در واقع در مورد موضوع این پایان نامه ( مطالعهی هستی، روزمرّگی و فضا) در این رمان، تا کنون اثر مستقلی منتشر نشده است. اما صرفاً در مورد موضوعی همچون روزمرّگی و هستی به طور کلی، آثار متعدد و برجستهای نوشته شده است که در این قسمت به معرفی برخی از مهمترین آنها پرداخته میشود. همچنین پژوهشهای مختلفی در زمینهی نقد و شناخت اندیشه و سبک آثار خانم پیرزاد مخصوصاً کتاب "چراغها را من خاموش میکنم" ، انجام گرفته است که در ذیل به برخی از این یافتهها اشاره میشود:
محدّثه حمید زاده (1390) به بررسی تطبیقی سبک شناسی آثار داستانی زویا پیرزاد، شهرنوش پارسی پور و گلی ترقی پرداخته است. در این کارعناصر تشکیل دهندهی سبک (زبان، اندیشگان و ادبیات) آثار داستانی زویا پیرزاد بررسی گردیده است و در حوزهی ادبیات زنان در داستان، وجه تمایز آثار داستانی زویا در رابطه با ادبیات فمنیستی مشخص گردیده است و دلائل عمدهی اختلاف داستانی زویا پیرزاد با آثار شهرنوش پارسی پور و گلی ترقی معلوم گشته است.
نیکوبخت و دیگران (1391) در پژوهشی، نشان دادهاند از نخستین اثر نویسنده یعنی مجموعه داستان "مثل همه عصرها" تا رمان "عادت می کنیم" ، در سطوح مختلف متن (واژگان، جملات و سطح گفتمان) دیدگاه زنانه نمود یافته است. سیر تحول اندیشه که به تحول زبان منجر می شود، در آثار پیرزاد این گونه است: در مجموعه داستان هایی "مثل همه عصرها" ، "طعم گس خرمالو " و "یک روز مانده به عید پاک" زنان اسیر روزمرّگی اند و از خود اراده ای ندارند، در رمان "چراغ ها را من خاموش می کنم" جایگاه زن مورد پرسش قرار میگیرد و در رمان "عادت میکنیم" با تحول نقش زن به عرصه کنشگری و فعالیت اجتماعی، توصیفی دیگرگون از هویّت زنانه در نقش فاعلی ارائه شده است.
عبدالّهیان، حمیدی و فرجی (1385) در مقالهای به روایت شناسی بازاندیشی خویشتن زنانه پرداختهاند. زنان رمان نویس ایرانی در رمانهای منتشره، فضایی بازاندیشانه از زندگی زنان را به تصویر کشیدهاند و به چهار تیپولوژی از بازاندیشی زنان اشاره کردهاند. این چهار تیپولوژی به "فقدان بازاندیشی" ، "بازاندیشی در مناسک" ، "بازاندیشی در حوزه خصوصی" و "بازاندیشی در حوزه عمومی" در زندگی زنانی پرداخته اند که ویژگی نقشهای زنان در داستانهای نویسندگان ادبیات داستانی ایران هستند. داستان "عادت می کنیم" پیرزاد از جمله متنهای مورد بررسی این مقاله است که بازاندیشی در حوزه عمومی و خصوصی و بدن در این داستان صورت گرفته است.
حیدری و بهرامیان (1389) در یک مقاله به بررسی آثار زویا پیرزاد با رویکردی فمنیستی پرداخته و چگونگی روند رو به رشد جریان فمنیستی را در آثار پیرزاد از جنبه تسلیم یا سلطه زنان داستان مورد بحث و بررسی قرار دادهاند. از دیدگاه آنان، زنان که نقشهای اصلی و پیشبرنده روایت را در داستانهای پیرزاد دارا هستند، روندی صعودی طی میکنند، آنها به مرور متحوّل میشوند و از مطیع بودن و سر به راه بودن به در میآیند. بارقههای شعور و آگاهی و حفظ هویت زنانه در رمانهای پیرزاد کاملا بارز است.
گودرزی نژاد (1388) نیز در خصوص شخصیتپردازی "رمان چراغها را من خاموش می کنم" مطالعه نموده است. چرا که برگزیدن شخصیت یا شخصیتهای مناسب، با صفات و خصال و تواناییهای ویژه خود، یکی از فنون مهم و قابل دقّت در داستانپردازی است. در این مقاله با توجّه به اهمیت شخصیت در داستان، به بررسی شخصیتهای رمان "چراغها را من خاموش می کنم" اثر زویا پیرزاد پرداخته شده است.
ز) مواد و روششناسی پژوهش
در اجرای این پژوهش که از نوع بنیادی و به روش کتابخانهای است، روش کار، ارائهی یک نقد از کتاب "چراغها را من خاموش میکنم" نوشتهی زویا پیرزاد از منظر پدیدارشناسی و هرمنوتیک است. در فرایند اجرای نقد، مقولههای مربوط به هر یک از سؤالات طرح شده، از متن کتاب استخراج و از طریق انجام تفسیر، جمعبندی و ارائه یک تم نهایی از پاسخ هر سوال و بررسی ساختاری نقدهای انجام شده به ذکر نقدی پدیدارشناسانه اقدام خواهد شد..
فصل دوم:
مبانی نظری پژوهش
پدیدارشناسی
پدیدار شناسی یکی از اصطلاحات فلسفه متعارف است و در اواخر قرن هجدهم به معنی مطالعهی پدیدار، یعنی آنچه ظاهر و نمایان میشود، به کار برده شده است (ورنو و وال، 1387: 11). این اصطلاح را نخستین بار یوهانس هاینریش لامبرت که از معاصران کانت است در کتاب خود موسوم به «ارغوان جدید» به کار برده است. این لفظ همچنین درکتاب کانت موسوم به «مبادی مابعدالطبیعهی علوم طبیعی» و نیز در کتاب معروف هگل، «پدیدارشناسی روان» و در چند کتاب دیگر به کار رفته است. البته در هیچ یک از این نوشتهها اصطلاح پدیدارشناسی معنای واحدی ندارد و در هر مورد، معانی مختلفی از آن مراد شده است. با این حال ادموند هوسول نخستین کسی است که اصطلاح پدیدارشناسی را به معنی «یک روش دقیق و جامع تفکر» به کار برده است (ریختهگران، 1382: 4).
بر اساس فقهاللغه کلمات، «پدیدارشناسی» عبارت از مطالعه یا شناخت پدیدار است؛ چون هر چیزی که ظاهر میشود، پدیدار است. قلمرو پدیدارشناسی در عمل نامحدود است و نمیتوان آن را درمحدوده علم خاصی قرارداد؛ بنابراین نمیتوان مانع کسی شد که ادعای پدیدارشناسی دارد، به شرط آنکه نگرش وی به گونهای با ریشه کلمه پدیدارشناسی ربطی داشته باشد: «اگرتنها به ریشه کلمه اکتفا کنیم، درواقع هر کسی به نحوی به مطالعه ی ظهور و نمود چیزی میپردازد و در نتیجه، هر کسی که ظواهر یا نمودهای چیزی را توصیف میکند، پدیدارشناسی انجام داده است » (دارتیگ، 1391: 3). اصطلاح «پدیدار» ترجمه ی لفظ «فنومنون» است: این لفظ واژهای یونانی است و از فعلی که خود را «ظاهر ساختن» معنی می دهد، مشتق شده است. از این رو، فنومنون آن چیزی است که خود را ظاهر و آشکار می سازد. پدیدارشناسی در فلسفه قرن بیستم از اهمیّت بسیار زیادی برخوردار بوده است و در تفکر فلسفی تأثیرات شگرفی داشته، اگر چه این نحله نمایندگان متعددی دارد، بی تردید مؤسس حقیقی و بزرگترین نمایندهی آن ادموند هرسول (1359-1938) است. واژه ی پدیده در فرهنگ وِبستر به معنای «یک شیء یا یک جنبه و نمود شناخته شده از طریق حواس، نه از طریق تفکر» آمده است. پدیده معمولاً با اصطلاح معقولات به معنای «آنچه به وسیله ی تفکر دریافت می شود» در تقابل است. پدیده چیزی است که بر کسی ظاهر میشود یا خود را نشان میدهد؛ اما پدیدارشناسی، چیزی بیش از توصیف آن چیزی است که بر شخص ظاهر میشود. آنگونه که مرلوپونتی (1962) می گوید: «پدیدارشناسی مطالعه ی ماهیتها است و به تبعیت از آن برای همه ی مسائل میتوان تعاریفی از ماهیت ایشان ارائه نمود». برای تعریف ماهیت یکچیز، باید در پی یافتن نوعی ارتباط یا ساختار باشیم که در میان تعدادی از موقعیتهای مرتبط به طور ثابت و لا یتغیر باقی میماند. هدف اصلی پدیدارشناسی، بررسی، تحقیق و شناخت مستقیم و بی واسطهی پدیدههاست. در این شیوهی شناخت هر پدیده بدون اتکا به فرضیات قبلی و ادراکات ناآزموده به طور آگاهانه و صریح، بررسی و درک میشود. از آنجا که هدف، شناسایی ماهیت پدیدههاست باید در این روش تلاش نمود که با پدیدهها برخوردی خالص و دست اول و رها از نظریات و شائبههای قبلی صورت پذیرد و پدیدهها آنچنان که هستند، شناخته و بیان شوند (پرتوی، 1392: 28و27).
در تاریخ اندیشه، فلاسفه به طور گوناگون اصطلاح پدیدارشناسی را مورد استفاده قرار دادهاند؛ برای مثال امانوئل کانت از آن برای تمایز میان مطالعهی اشیاء و حوادث آنگونه که در تجربهی ما ظاهر میشوند و آنگونه که در خود هستند استفاده میکرد. هگل نیز اصطلاح پدیدارشناسی را در کتاب خود به نام پدیدارشناسی روح برای توصیف علمی که منجر به شناخت روح فینفسه میشود، به کار برده است. اما فقط با ادموند هوسرل است که پدیدارشناسی به یک فلسفه / روش توصیفی کامل تبدیل میگردد (همان: 28). هوسرل در پی آن بود که فلسفهای را پایه گذاری نماید که اصول آن همچون اصول علمی دارای ایقان و اعتبار باشد؛ فلسفهای که به پراکندگی و چند دستگی آراء و عقاید درباره ی مباحث شناختشناسی خاتمه دهد و علم را بر شالودههای نوینی استوار سازد (همان: 29). «از نظر هوسرل، پدیدارشناسی نشان دهندهی مرحلهی گذر و تحول فلسفه از وضع پیش از علمی به وضع علمی است ... پدیدارشناسی نه به عنوان نظریه ای دربارهی عالم مانند نظریههای دیگر، بلکه همچون نخستین تحقق فلسفه به عنوان علم معرفی شده است» (ورنو و وال، 1387: 22).
Abstract:
phenomenology is a method to analyse, research and know the phenomena directly; its a method to ponder about things we face in daily affairs, but anyhow we notice them the least and we ignore them for tendency to daily pleasures. In fact the main target of phenomenology is to describe human biology. a world that human must be considered more than other physiological entities, as Martin Heidegger (pioneer of phenomenology) calls them "entity in world", and addresses them in direct relation and proportion. he chose them the term "dasein" ( entity-in-world) from phenomenological point of view researching is knowing the method in which we experience the world. In this research we like to know the world in which we live as a human being. However romance as the most important and famous kind of literature frame in our age helps us to be the best kind and frame for it. For its like a entire mirror which shows us the life in real world and analyse the personals deeply with different mind and mentality. with facing to reality and analysing mentality, it creates new methods in literature. The Romance, "I turn of the lights" , as a representative of this literature kind shows well the kind of life which phenomenology is to comment it. The affairs which origin in daily life experiences.
Keywords: phenomenology, Heideggar, Entity, space, daily, I turn off the light