چکیده تحقیق:
در این تحقیق به بررسی ویژگی های شخصیتی زنان سردمزاج وعادی با آزمونMMPI پرداخته شد و پس از اینکه دو گروه 85 نفری نمونه های تحقیق، زنان سردمزاج و زنان عادی گزینش شدند آزمون MMPI مورد اندازه گیری قرارگرفت. در نهایت پس از محاسبه شاخص های آماری، از آزمون t استودنت گروههای مستقل استفاده به عمل آمد و به آزمون 8فرضیه تحقیق مبادرت ورزیده شد. با توجه به فرآیند آزمون فرضیه مشخص گردید که همه فرضیه های تحقیق رد و فرضیه های صفر تحقیق تایید گردیدند.
-1:مقدمه
بی تردید میتوان گفت یکی از رایج ترین مفاهیم روان شناسی در میان همگان شخصیت است. چنانکه با اندکی توجه در صحبت های روزمره متوجه فراوانی کاربرد این مفهوم می شویم. کاربردهایی که براساس معانی وتعابیر مختلف قرار دارند گاه دلالت بر صفات و ویژگی های بارز افراد اعم از مثبت معمولی و منفی می نمانید و گاه نشاندهنده مقام و مهارت های اجتماعی هستند.
کاربرد دیگر واژه شخصیت زمانی است که توانش های فرد برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران مورد نظر است.موارد ذکر شده غالبا قضاوت های سطحی و محدود در مورد افراد را بدنبال دارند.اما نظر خبرگان این زمینه یعنی روان شناسان چیز دیگریست.
در تعاریفی که از شخصیت شده تنوع و اختلاف بسیاری به چشم می خورد که ناشی از نظریه های گوناگونی است که نظریه پردازان درباره چگونگی تشکیل و تحول شخصیت و مفاهیم انگیزشی رفتار آدمی دارند(جمالفر،1373ص121)
ابتدا باید گفت تمام افراد صرفنظر از خصوصیات مطلوب و نامطلوبشان دارای شخصیت هستند. آنچه موجب تمایز آنها میشود چگونگی ومنحصر بفرد بودن شخصیتهاست. این تفاوت ها را با ابزارهای گوناگونی که در خود بحث خواهیم نمود میتوان شناسایی کرد.
شخصیت یک مفهوم انتزاعی است که معرف ترکیبی از اعمال افکار، هیجانات، و انگیزش های فرد به گونه ای بی همتاست و هیچ دو فردی دارای شخصیت یکسانی نیستند. هر چند که شخصیت افراد مختلف دارای وجوه اشتراکی نیز می باشند شخصیت یک فرد نسبتا ثابت باقی می ماند اما دو عامل رشد و تجربه می توانند آن را تغییر دهند.
شخصیت، مفهومی است که به ویژگی های مشخص و ملموس و واکنش های فرد در موقعیت های مختلف اطلاق می شود. واژه شخصیت ترجمه کلمه پرسونالیتی است که خود از پرسونا ی لاتینی به معنای ماسک اقتباس شده است نقابی که بازیگران تئاتر به فراخود نقش خود بر چهره می زده اند و بتدریج به خصوصیات اخلاقی و روانی افراد اطلاق شده است. در حالی که امروزه روانشناسان این مفهوم را به عنوان صفات معتبر و پایدار افراد آدمی به کار می برند.
منظور از شخصیت مجموع کیفیت های موروثی و اکتسابی است که خصوصیت فرد بوده و او را منحصر بفرد میکند. کیفیت های موروثی یا ذاتی تغییر ناپذیرند و فاقد جنبه اخلاقی بوده و مزاج نامیده می شوند در حالی که کیفیت های اکتسابی که منش می نامیم حاصل تجربیات فرد می بانشد و تاحدی تغییر پذیرند و تفاوت های این حوزه است که مشکلات اخلاقی را پدید می آورد و بیانگر مرحله ای است که فرد در هنر زیستن بدان رسیده است.
آلپورت که از او به نام بنیانگذار مطالعات نوین شخصیت نام می برند معتقد است شخصیت سازمان پویایی از سیستم های روان تنی فرد است که رفتارها و افکار خاص او را تعیین میکند.
گیلفورد، چنین اظهار می دارد که شخصیت الگوی منحصر بفرد صفات شخصیتی است. بالاخره کتل معتقد است که شخصیت امکان پیش بینی آنچه را که فرد در موقعیتی خاص انجام خواهد داد فراهم میکند. در مجموع باید گفت این سه به ترکیبی از اعمال ،افکار هیجانات وانگیزش های مشخص که در تعامل او با دیگران نمایان می شود توجه داشته اند.
در این باب هنری مورد نظری متفاوت ارائه داده است و به جای اینکه مانند آلپورت و آیزنک به صنعت و تیپ توجه نماید موضوع نیازهای را مطرح نموده و معتقد است آچه موجب شخصیت وپدیداری آن میشود انگیزه ها هستند که این انگیزه ها را می توانیم در باب نیازها بررسی کنیم.شخصیت یک سازه است که نمی توانیم آن را ببینم یا تعریف شخصی برایش ارائه دهیم اما با شناسایی عناصری که به میزان و کیفیت متفاوت آن را تحت تاثیر قرار می دهند و موجب تغییر و دگرگونی و رشد آن می گردند می توانیم به سنجش این سازه بپردازیم. برای این کار از روش های مختلفی چون تست های فرافکن و روان تحلیلی وآزمون های صفات شخصیت و آزمون های عینی استفاده می شود. معروف ترین آزمون فرافکن در جهان تست رور شاخ میباشد که تاکنون بش از هزار اثر تحقیقی در مورد آن در دنیا انتشار یافته است.
این ابزارها در طی فرآیند شناخت شخصیت افراد و تفاوت های فردی همچنین میتوانند نشان دهنده موارد اختلال ونابهنجاری نیز باشند. زیرا در بعد شخصیت نیز چون دیگر ابعاد وجودی انسان گاه شاهد نابهنجاری ها واختلالاتی هستیم.
وقتی صفات شخصیتی انعطاف ناپذیر و ناسازگارانه بوده واختلال کارکردی قابل ملاحظه یا ناراحتی ذهنی بوجود می آورند تشخیص اختلال شخصیت گذارده می شود (سیاسی ،1371،ص 141)
بحث سبب شناسی و درمان و طبقه بندی اختلالات شخصیت در دیدگاههای مختلف تعابیر متفاوتی را داراست که در این مختصر نمی گنجد.
یکی از اساسی ترین مباحث روان شناسی نظریه های شخصیت است. تا نتوانیم یکی الگویی برای انسان ارائه دهیم نمیتوانیم روی آن کار کنیم. شخصیت یک سازه است که میتوان آن را در بطن نظریه های دیگر نگاه کرد و به همین دلیل براساس رویکردهای مختلف تعاریف متفاوتی هم برای آن ذکر کرده اند.
در اینجا تنها از نظریاتی چند از جمله فروید می گوئیم که شاید اولین واستوارترین ونافذترین تئوری منش را به منزله یک سیستم کوشش ها که ماخذ رفتار است پایه گذاری کرد.
دیدگاه روان کاوی بنا به شرایط خاص آن زمان که دوران اتمیزم یا تجربه گرایی بود شخصیت را به شکل تفکیک شده وعناصر متشکله مورد بررسی قرار داده است. فروید ابتدا شخصیت را متشکل از سه جزءخود آگاه، نیمه خود آگاه وناخودآگاه دانسته و سپس تجدید نظر نموده و آن را شامل سه ساخت بنیادی به نام های نهاد ، خود و فراخود عنوان کرد. هر یک از این بخش ها وظیفه خاصی را به عهده دارد. اما تاثیر متقابل آنها در یکدیگر مهمترین عامل در تعادل شخصیت است وتعامل و تعارض پویای این سه ساخت تعیین کننده رفتار است(قرچه داغی، 1372،ص 98)
مروری گذرا نیز به دیدگاه رفتار گرایی داریم: الگویی که رفتارگرایان بر آن اساس شخصیت را توجیه می کنند همان الگوی یادگیری محرک-پاسخ و الگوی محرک-ارگانیزم-پاسخ است. در الگوی اول شخصیت فرد را صرفا ذاییده نوع پاسخ هایی می دانند که فرد در قبال محرک های مختلف محیطی از خود نشان میدهد. در الگوی دوم نوع تعبیر و تفسیر و برداشت فرد از محرک ها عامل مهمی در تعیین نوع پاسخ ها و چگونگی رفتار و شخصیت او به شمار می آید. در قالب نظریه رفتاری محرک ها وعوامل محیطی نقش قاطع و تعیین کننده ای در تغییر و تکوین شخصیت دارند و شخصیت افراد تابع محیطی قرار می گیرد که در آن رشد می یابند.
جدای از تعاریفی که برای شخصیت ارائه شده در پاره ای دیدگاههای به طبقه بندی هایی نیز بر می خوریم که در اینجا برای رعایت ایجاز تنها به نمونه هایی بسیار اندک بسنده می کنیم. این تقسیم بندی ها گاه دارای پیشینه تاریخی کهنه هستند. از این جمله تقسیم بندی بقراط است که همان چهار مزاج معروف دموی،صفراوی، سوداوی و بلغمی میباشد. پس از وی جالینوس نیز بر همین پایه به نتایجی رسید. پس از بقراط معروف ترین طبقه بندی ها از آن کرچمر وشلدن میباشد. این تحقیقات همه مبتنی بر مشاهده تفاوت های فردی در ساختار بدنی وتلاش برای ارتباط دادن این تفاوت ها با شخصیت است. رویکرد دیگر مشاهده خصایص شخصیتی افرادد مختلف و تلاش برای طبقه بندی آنها بر اساس سنخیتشان بدون توجه به خصوصیات بدنی آنهاست. تقسیم بندی یونگ که مبتنی بر تیپ درونگرا و برونگرا است و تقسیم بندی آیزنگ که شخصیت فرد را در دو بعد درونگرایی-برونگرایی واستواری- نااستواری هیجانی تحلیل میکند از این دست می باشند.فروم،شخصیت را متشکل از دو عنصر مزاج و منش می داند و چنین عنوان میکند که قضاوت ارزشی در مورد مزاج ها تابعی است از متغیر سلیقه در حالی که منش ها جنبه اخلاقی دارند و چنانچه معتقد به نسبی گرایی باشیم خواهیم دید که تفاوت های منشی نیز مربوط به سلیقه اند و تفکیک میان این دو از اهمیت خاصی برخوردار است. فروم سنج های شخصیتی فوق را که هر یک دارای ویژگی های خاصی هستند مطرح میکند: تیپ پذیرا تیپ استثمارکننده،تیپ بازاری، تیپ احتکاری، تیپ مولد، و تیپ ناشیستیک. او معتقد است که شکل های مختلفی از این سنخ ها را ممکن است افراد داشته باشند اما یک تیپ بیشتر عمل میکند وآن شکل شخصیتی را می سازد. گوناگونی شکل های شخصیتی معلول عوامل چندی است این عوامل موجب دگرگونی و رشد شخصیت می شوند.
آدمی، تکامل و رشد خود را به صورت تغییرات محسوس یا نامحسوس نشان میدهد. انسان ها در اثر گذشت زمان و تبدیل موقعیت ها تغییر می کنند. دگرگونی هایی را که در اثر مرور زمان به وقوع می پیوندد به رشد نسبت می دهیم اما تغییراتی که در اثر موقعیت های گوناگون در انسان به وجود می آید نشان دهنده انعطاف پذیری شخصیت میباشد و سازگاری نام دارد(قرچه داغی، 1372،ص99)
رشد در اثر دگرگونی و شدن حادث می گردد و ما آنگاه می توانیم صحبت از رشد شخصیت نمائیم که به تغییر وانعطاف پذیری آن قائل باشیم. پس ابتدا می پردازیم به مسا له ثبات در برابر انعطاف پذیری.دو دسته اعتقاد هست که یکی ثبات شخصیت را مطرح میکند و معتقد است شخصیت فرد از همان کودکی شکل می گیرد مانند نظریات فروید. اما گروه دیگری هستند که انعطاف پذیری را قبول دارند و می گویند شخصیت ثبات ندارد مثل اریکسون که قائل به رشد در طول زندگی است.
رشد شخصیت از نظر بسیاری از دانشمندان متفاوت است.مثلا از دیدگاه فروید شخصیت به وسیله رویدادهای گذشته زندگی تعیین می شود واما یونگ اعتقاد د ارد که رویدادهای گذشته در تاریخچه نژادی و نوعی فرد و در زندگی او موثر بوده و به شخصیتش شکل می بخشد و نه تنها شخصیت انسان را محصول گذشته می داند بلکه آینده را با تمام اهداف و آرزوهایش در آن موثر می داند و به نظر او انسان همیشه در حال رشد بوده وکوشش وی جهت رسیدن به چیزی در آینده است(پارسا ،1371،ص107)
در مبحث عوامل بر شخصیت باز شاهد همان بحث قدیمی وراثت و محیط هستیم. از یک طرف وراثت گرایان هستند که می گویند نود درصد رفتارهای مان منتج از ژن های ماست که منظور اطلاعاتی است که از طریق DNA انتقال پیدا میکند یعنی سلول های متفاوت جنسی و در انتها ساخت یک انسان جدید و نمودار شدن یک صفات مشخص. از طرف دیگر محیط گرایان هستند و رفتارگرایان مانند واتسون که معتقدند هر چه هست محیط است و این ذهن لوح سفیدی است که به مرور به واسطه تاثیرات محیطی نقوشی روی آن بسته می شود. گفتنی است این گروه اختلالات شخصیتی را نیز نتیجه عوامل نامساعد محیطی و نابهنجاری های جامعه می دانند. این دو دیدگاه افراط و تفریط دارند ودیدگاه درست تر این است که تعامل بین این دو موجب می شود یک سری صفات از راه وراثت منتقل شوند و در اثر میان کنش با محیط شخصیت ساخته شود. از میان معتقدان به تعامل محیط و وراثت ریموند. بی .کتل را می توان نام برد.
شخصیت سازه ای است که با بالا رفتن سن آدمی پیچیدگی بیشتری می یابد به طوری که هر چه زمان می گذرد رفتارها و واکنش های کلی کودک شکلی اختصاصی تر به خود می گیرند و نهایتا شخصیت سازمانی پویا و پایدار می شود که حاکم بر رفتار فرد است و به نسبت انسجام و وحدت درونی خود در موقعیت های مختلف واکنش های مقتضی از خود نشان میدهد(شفیع آبادی، 1373،ص115)
در این فرآیند رشد و تحول عوامل بسیاری دخلیند که در بحث وراثت می توان مفاهیمی چون:هوش ،استعداد،یادگیری ،حافظه ،خلاقیت ،انگیزش پذیری و… را مطرح نمود.همچین نحوه عملکرد غدد درون ریز از اهمیت بالایی برخوردار است. در مجموعه عوامل محیطی، ابتدا محیط قبل از تولد را داریم که تحت تاثیر عواملی چون رحم مادر، تغذیه و بهداشت تن و روان مادر قرار دارد. سپس به محیط بعد از تولد می رسیم که عناصری چون: والدین، خانواده، تغذیه، مدرسه، فرهنگ و وضعیت اقتصادی اجتماعی را در بر می گیرد.
وقتی عوامل موثر بر شخصیت را در بعد محیط بعد از تولد مورد بررسی قرار دهیم بی شک یکی از برجسته ترین عناصر مسائل جنسی است و ما بنا داریم از میان این عوامل با تاکید بیشتری به این بخش بپردازیم:
بی تردید تمایلات جنسی شخص، چنان با کل شخصیت او در هم آمیخته و بر برداشت او از خود روابط او با دیگران والگوهای کلی رفتار او اثر می گذارند که صحبت از شخصیت منهای مسائل جنسی به عنوان پدیده ای مستقل در واقع غیرممکن است. تمایلات جنسی هر شخص بستگی به سه عامل پیوسته به هم دارد: هویت جنسی او، جنسیت او، و رفتار جنسی او. این عوامل که در رشد، پیشرفت، وعملکرد شخصیت و تاثیرپذیری آن توسط تمایلات جنسی، تاثیر می گذارند مجموعه عوامل روانی-جنسی نامیده می شوند. واضح است که تمایلات جنسی چیزی بیشتر از سکس فیزیکی، خواه با مقاربت و خواه بدون آن و چیزی کمتر از تمام وجوه رفتار معطوف به کسب لذت است. رفتار جنسی انسان گوناگون است و تحت تاثیر متقابل عواملی پیچیده قرار دارد.
رفتار جنسی را میتوان در دو حوزه بهنجار و نابهنجار بررسی نمود هر چه تعریف دقیق هر یک از این دو شکل به نظر می رسد اما رویهمرفته رفتار جنسی نابهنجار را آسان تر می توان توصیف نمود: یعنی رفتار جنسی که برای خود یا دیگری مخرب است قابل هدایت به سوی یک شریک جنسی نیست تحریک اعضا جنسی اولیه را مستثنی میدارد به طور نامتناسبی با اضطراب و احساس گناه همراه است و حالت جبری دارد. با این حال تعیین مرزی دقیق و قاطع خالی از اشکال نیست. مثلا گاه روابط جنسی خارج از محیط زناشویی.خود ارضایی، وانواع مختلف تحریکات جنسی که به اعضای غیر از از دستگاه جنسی اولیه مربوط می گردد، بسته به زمینه کلی، باز هم ممکن است در محدوده بهنجاری قرار بگیرد.