چکیده
این پژوهش به منظور بررسی تاثیر آموزش فلسفه به کودکان بر پرورش مهارت های استدلال دانشآموزان مدرسه بیهق وسینا شهرمشهد انجام شده است. نمونه اصلی این پژوهش شامل 20 نفر معلم راهنمایی بود که به روش نمونهگیری تصادفی ساده انتخاب شدند. برای تحلیل دادهها از نرم افزار SPSS استفاده شد. ابزار جمعآوری دادهها در این پژوهش پرسشنامه بود. ارزیابى اعتبار صورى و محتوایى مقیاس این پژوهش با دقت نظر و مشاوره با چند تن از استادان ، کارشناسان در زمینه آموزش فلسفه صورت پذیرفت. با استفاده از نرم افزار SPSS ضریب پایایى آزمون 77% محاسبه گردید.فرضیه اصلی این پژوهش تاثیر برنامه آموزش فلسفه به کودکان بر پرورش مهارتهای استدلال دانشآموزان راهنمایی است. نتایج این پژوهش نشان داد که اجرای آموزش فلسفه در کلاس درس میتواند بر پرورش مهارتهای استدلال دانشآموزان تاثیر مثبتی بگذارد. نتایج این پژوهش با یافتههای تحقیقات انجام شده در خارج از کشور هماهنگ است.
واژگان کلیدی: آموزش فلسفه به کودکان، ، مهارت های استدلال
فصل یکم
معرفی پژوهش
بیان مسئله
فلسفه برای کودکان گرایش نوپایی است که در دهه هفتم سده بیستم میلادی ظهور کرد و در سی و پنج سال اخیر مورد اقبال عام قرار گرفت و بسط و توسعه فراوان یافت. رایجترین روی آورد در فلسفه برای کودکان، رهیافت لیپمن است. تربیت انسانهای صاحب اندیشه باید نخستین هدف تعلیم و تربیت باشد.( لیپمن , 1382 ) . جهتگیری عمده فلسفه برای کودکان در روی آورد رایج آن (یعنی رهیافت لیپمن و پیروانش)، افزایش مهارت تفکر منطقی است. اندرسون (1977) و هارتر (1980)[1] بر نقش اساسی جستجوی معنا در شناخت تاکید میورزند و معتقدند دانشآموزان باید به طور فعال تلاش کنند، اطلاعات جدید را با دانستههای قبلی خود وحدت بخشد و آنچه را مهم و با ارزش است استنباط و انتخاب کنند و به طور راهبردی درباره یادگیری خود بیندیشند. فلسفه، مطالعه تفکر از طریق تحلیل، استدلال و به کارگیری منطق را مورد تاکید قرار داده است. از دیرباز تاکنون در خصوص اینکه فلسفه چیست؟ پاسخهای مختلفی ارائه شده است که با جمعبندی این پاسخها میتوان آنها را در دو دسته جای داد. دستهای فلسفه را مجموعهای از آراء و عقاید فیلسوفان درباره موضوعات فلسفی میدانند و دسته دوم فلسفه را عبارت از عمل فلسفی در نظر میگیرند و فیلسوف را کسی میدانند که به طور فلسفی اندیشه میکند. سقراط به عنوان آغازگر فلسفه به معنای حقیقی، فلسفه را برابر فلسفیدن میدانست. هدف اصلی برنامه لیپمن، تبدیل دانش آموزان به کاوشگرانی ماهر و جوان است. مراد از کاوشگر بودن، جستجوگر فعال و پرسشگر مُصّر بودن، هوشیاری دایمی برای مشاهده ارتباطات و اختلافات، آمادگی همیشگی برای مقایسه، مقابله و تحلیل فرضیهها، تجربه مشاهده، سنجش و امتحان است (لیپمن، 1993، ص682). بنابراین در برنامه لیپمن، کلاس درس به یک جامعه پژوهشگر، بمنظور کاوش مشترک تبدیل میشود و کودکان با کار گروهی مهارت تفکر منطقی خود را افزایش میدهند. توجه به انگیزه لیپمن در ایجاد فلسفه برای کودکان، تصور وی را از آن نشان میدهد. لیپمن بعنوان استاد فلسفه با مشکل فقدان یا نقصان قدرت استدلال، قضاوت و داوری نزد دانشجویان خود روبرو شد و از 1960 تا 1970م مطالعات فراوانی را در تحلیل این مشکل و رفع آن سامان داد. از نظر وی عامل و ریشه عمده این وضعیت را در دوره کودکی و سنین 11 تا 12 سالگی باید جست.در برنامه لیپمن، کودکان بطریق آموزش در عمل ، یاد میگیرند که در مقام داوری و قضاوت به ملاک سنجش نیاز دارند و رد و اثبات نظریهیی بدون دلیل، اخلاقی و مقبول نیست. بنابراین در رهیافت وی، تلاش فلسفه برای کودکان، معطوف به تربیت کودکان بصورت محققانی است که از توانایی اندیشه ورزی روشمند و اخلاق پژوهش گروهی برخوردارند (امی و قراملکی، 1384). فلسفه برای کودکان در رهیافت لیپمن، برنامهای برای آموزش تفکر نقادانه و خلاق در درک ماهیت موضوعات فلسفی میان کودکان با تاکید بر سه محور خود اصلاحگری، داشتن حساسیت معقول نسبت به زمینه و داوری بر پایه اعتماد بر ملاکهاست.
و این در حالی است که در کشور ما سخن از آموزش فلسفه به کودکان هنوز امری بدیع و تازه می نماید . لذا به نظر می رسد که برای انجام هر چند آزمایشی این طرح در جامعه ما راه نسبتا درازی در پیش داریم .
فرضیه پژوهش
ﺁموزش فلسفه بر روی مهارت های استدلال دانش آموزان تاثیر مثبت دارد.
آموزش فلسفه باعث تقویت روحیه همکاری در دانش آموزان می شود.
سوالات تحقیق
عواملی که باعث بالا رفتن قدرت استدلال و داوری دانش آموزان می شود چیست؟
آیا می توان تفکر خلاق را به دانش آموزان آموزش داد؟
راههای آموزش روشمند کردن تفکر کودکان چیست ؟
مقدمه
یکی از تعاریف مقبول آموزش آن است که آموزش برای برطرف کردن نیازهای مختلف انسان در طول زندگیاش به کار میرود. این نیازها وجوه گوناگون دارند. اگر بپذیریم که یکی از نیازهای اساسی انسان، بر حسب حیوان ناطق بودنش، تفکر است باید بپرسیم که جای آموزش تفکر در نظامهای آموزشی ما در کجاست؟
در موضوعات درسی موجود مثل ادبیات، تاریخ، جغرافی، فیزیک، روانشناسی و مانند آن شیوههای تفکر و یا تمرین تفکر به دانشآموزان آموخته نمیشود و عمدتا نظام آموزش در چنین مباحثی حفظ محور و یا آشنایی با ابزار و تسلط بر آن است. آنچه به دست دانشآموز میآید در واقع همان جمعآوری اطلاعات یا دادههاست.
اندیشمندانی که در باب مساله آموزش نگرانی داشتهاند مقوله آموزش تفکر در نظام آموزشی را مورد توجه قرار داده و به برخی راهحلها رسیده اند.
شاید در نگاه اول گمان رود که فلسفه برای کودکان آموزش اندیشههای فیلسوفانی چون کانت و هگل و مارکس و... به کودکان یا دانشآموزان است. در حالی که این مقوله اساسا هدفی مجزا از آموزش اندیشههای فلسفی به دانشآموزان دارد. ضمن این که این مقوله در پی درمان آموزش غیر فلسفی فلسفه به دانشآموزان نیز هست.
چرا که بسیار پیش میآید که اتفاقا کلاس درسی که فلسفه نام دارد به هر چیزی جز کلاس فلسفه به ماهو فلسفه شباهت دارد. مراد آن است که در دوران کنونی و در نظام آموزشی ما فلسفه، درس تاریخ فلسفه یا تاریخ فیلسوفان است و نه آنچه که به اصطلاح «فلسفیدن» میتوان نامید.
از همین رو پیشتر اشاره شد که مقصود این روش غیر از آموزش ایدههای فیلسوفان به دانشآموزان است بلکه مساله فیلسوف کردن آنهاست. واضح است که فیلسوف شدن، نه به معنی کانت و هگل شدن بلکه به معنی داشتن توانایی اندیشه، تحلیل، نقد و تصمیمگیری است. یعنی محقق شدن دانشآموز و توانایی او برای بحث.
بحثی که هم به لحاظ منطقی و هم به لحاظ محتوایی غنی باشد. چرا که تفکر هم مانند سایر امور دیگر تمرینی هم هست. یعنی برای تفکر باید دست به دامن تمرین و تجربه هم شد. آنچه نظام آموزش معاصر به دانشآموز یاد میدهد این است که وقتی او را به عرصه جامعه میفرستد، اساسا فاقد قدرت تحلیل، تفکر، و شناخت است. تابع منطقی چنین امری، بحرانهای زندگی شخصی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، زیست محیطی و مانند آن است.
حتی تفکر و گزارههای مربوط به آن، به صورت تقلیدی به دانشآموز، آموزانده میشود. برای اثبات صحت این امر، کافی است که سوالی واحد را از دانشآموزان مختلف بپرسیم؛ شاید اکثر جوابهای آنها مشابه باشد. اما باید توجه داشت، یکسانی جواب بدان معنا نیست که آنها دارای تفکر مشابه هستند بلکه از آن روست که آنان اساسا خود نمیاندیشند، بلکه محفوظات و مسموعات خود را دوباره تکرار میکنند.
این بدان معناست که جامعه و افراد آن حتی در تفکر هم مقلد باشند و این بزرگترین آسیبی است که به پیکره جامعه بشری وارد میشود. با گذر از این مقدمه، بحث آن است که فلسفه برای دانشآموزان، گرچه هنوز در کشورهای مختلف جهان در حال خودیابی و طی مراحل رشد خود است و در ایران نیز گامهای اولیه خود را برمیدارد، اما در یک جمله ساده عبارت است از متفکر کردن خود دانشآموز نه ارائه تفکر تقلیدی به او.
تعاریف و اصطلاحات
آموزش فلسفه به کودکان
یکی از بارزترین اهداف آموزش فلسفه توجه به تفکر در فرایند آموزش و تربیت انسانهای صاحب اندیشه است . دانشآموزان باید به طور فعال تلاش کنند، اطلاعات جدید را با دانستههای قبلی خود وحدت بخشند و آنچه را مهم و با ارزش است استنباط و انتخاب کنند و به طور راهبردی درباره یادگیری خود بیندیشند.
مهارت استدلال
کودکان کافی نیست که صرفاً آنچه را که به آنها گفته میشود به حافظه سپرده و سپس به یاد بیاورند بلکه آنها باید موضوع موردنظر را آزموده و تجزیه و تحلیل کنند. مهارت خواندن برای فهمیدن، جستجوی مساله، فهم قضاوتها و احکامی که صادر میشوند، سؤال کردن، انسجام فکری پیدا کردن، مشاهده تناسبها، ارتباط برقرار کردن بین امور مورد مطالعه، تمرکز پیدا کردن روی مساله مورد بحث، طبقهبندی کردن، ارائه دلیل، فرموله کردن معیارها و استفاده ازآنها ، نگاه کردن به امور از منظر وسیعتر، استفاده از مثال، تحلیل جملات و عبارات، مطالعه و ادراک پیشفرضها، کشف جانشینها، دریافت دلالتها، تعمیم دادن، گوش دادن فعال.
فصل دوم
پیشینه پژوهش
ادبیات و پیشینه تحقیقات
از دهه هشتاد، آموزش مهارتهای استدلال و الگوی آموزش فلسفه به کودکان از بعد عملی و تجربی مورد توجه قرار گرفت و تحقیقات زیادی بر روی آن به عمل آمد که اینک چکیدهای از نتایج این تحقیقات مرور میگردد.
مطالعهی جکسون و دویچ[2](17) (1987) که بر روی 1000 دانشآموز ابتدایی در ناحیه هاوایی انجام گرفت نشان داد که عملکرد دانشآموزانی که در کلاس آموزش فلسفه شرکت کردهاند در آزمون مهارتهای استدلال نیوجرسی بالاتر از گروه کنترل و افرادی بود که در چنین کلاسهایی شرکت نکرده بودند.
فیلدز[3](18) (1995 به نقل از جهانی، 1380) مطالعهای بر روی دانشآموزان انگلیسی انجام داد که نتیجه به دست آمده از این تحقیق نیز مؤید عملکرد بهتر دانشآموزان شرکت کننده در کلاس فلسفه در آزمون استدلال نسبت به گروه کنترل بود. آلن[4](19) (1988) در تحقیقی بر روی 23 دانشآموز به عنوان گروه تجربی، نشان داد این دانشآموزان که در کلاسهای برنامه آموزش فلسفه به کودکان شرکت کرده بودند در مقایسه با گروه کنترل در زمینههای درک مطلب خواندن و تفکر انتقادی عملکرد بهتری داشتهاند. کامینگز[5](20) (1981) در تحقیقی بر روی 32 دانشآموز امریکایی پایه پنجم ابتدایی در دو گروه تجربی و کنترل (هر گروه 16 نفره) با استفاده از پیش آزمون و پس آزمون، نشان داد که رویکرد فلسفی میتواند در بهبود مهارتهای استدلال منطقی و انتقادی سودمند باشد. دانیل[6](21) (1998) در تحقیقی به بررسی برنامه فلسفه برای کودکان و اثرات آن بر تفکر انتقادی دانشآموزان پرداخت. نتایج نشان دهنده آن بوده است که در طی یک دوره آموزشی بین 9 تا 15 هفته (هفتهای 2 ساعت) دانشآموزانی که در این دوره شرکت کرده بودند از طریق مصاحبه و پرسشنامه کوتاه مباحث فلسفی، نسبت به گروه کنترل در مهارتهای تفکر انتقادی عملکرد بهتری داشتهاند. ایوریو[7] و همکاران(22) (1984) در بررسی برنامه فلسفه برای کودکان، بر روی 369 دانشآموز پایههای سوم تا ششم به عنوان گروه تجربی و با استفاده از آزمون مهارتهای استدلال نیوجرسی و چکلیست توصیف کودکان اثرات مثبت و معنیداری را در زمینه استدلال کردن کودکان نشان دادند. مالمستر[8](23) (1999) در یک مطالعه طولانی که 6 سال به طول انجامید در 4 مدرسه ابتدایی شهر استکهلم سوئد، برنامهای طراحی کرد (با استفاده از برنامه آموزش فلسفه به کودکان) و در طی این مدت دانشآموزان گروه تجربی به مدت 3 سال در کلاسهای فلسفه شرکت کردند و دانشآموزان گروه کنترل آموزش خود را به طور معمولی دنبال کردند. نتایج این تحقیق نشان داد دانشآموزان گروه تجربی که در آزمونهای مختلف پیشرفت تحصیلی شرکت کردند تفاوت معنیداری با دانشآموزان گروه کنترل داشتند و در زمینههای مختلف از جمله، آزمون پیشرفت تحصیلی ریاضی، آزمون استدلال نیوجرسی و آزمون خواندن[9]، عملکرد بهتری داشتهاند. لیپمن و بیرمن[10](24) (1970) تحقیقی را با این پیشفرض که کودکان به منظور بهبود توانایی استدلال خود به کمک نیاز دارند و این که چنین بهبودی در تفکر باعث تقویت سایر مهارتهای تحصیلی میشود انجام دادند. این تحقیق نشان داد که یک برنامه آموزش 9 هفتهای میتواند نتایج اثرگذاری نه فقط بر استدلال بلکه بر خواندن و تفکر انتقادی کودکان داشته باشد. نتایج این مطالعه، معنیداری سطح بالایی را در دو سال و نیم بعد نشان داد. هولدر[11](25) (1992) با همکاری مؤسسه پیشبرد برنامه فلسفه برای کودکان (IAPC) تحقیقی را در کشور فیلیپین انجام داد. در این تحقیق 1200 دانشآموز پایه پنجم ابتدایی در 2 گروه تجربی و کنترل شرکت داشتند. با استفاده از برنامه «هاری»[12](26) (2 تا 3 ساعت در هفته) در طی سالهای 92-1991 برنامه اجرا شد با استفاده از آزمون مهارتهای استدلال نیوجرسی[13] به صورت پیش آزمون – پس آزمون، نتایج نشان دهنده اثرات مثبت برنامه بر روی دانشآموزان گروه تجربی بوده است. موریون[14](27) (2000) پژوهشی را در زمینه ارزشیابی برنامه آموزش فلسفه به کودکان در 3 مدرسه متوسط شهر مادرید با استفاده از آزمون مهارتهای استدلال نیوجرسی به صورت پس آزمون انجام داد. وی گزارش کرد که اجرای این برنامه در بهبود توانایی شناختی عمومی گروه تجربی و همچنین در خواندن و درک مطلب عملکرد مثبتی داشته است. در مطالعه دیگری که پیرامون رابطه پیشرفت تحصیلی در دروس ریاضیات، علوم و مطالعات اجتماعی با آموزش مهارتهای تفکر انتقادی به عمل آمده مشخص گردیده است که بین این دو عامل همبستگی قوی و معنیداری وجود دارد. برای مثال وقتی از روش اجتماع پژوهشی در آموزش علوم استفاده شد گروه تجربی به طور معنیدار نسبت به گروه کنترل در آزمون استدلال علوم از خود عملکرد بهتری نشان داد (اسپرود[15](28)1997)