بیان مساله
تحقیق کنونی با هدف بحث و بررسی در رابطه هوش هیجانی و پیشرفت تحصیلی به انجام رسیده است. نمونه پژوهش مشتمل بر 153 دانش آموز پایه سوم مقطع راهنمایی (73 پسر، 80 دختر) بود که از طریق روش نمونه گیری تصادفی خوشه ای چند مرحله ای انتخاب شدند. ابزار سنجش پژوهش پرسشنامه بهرهیجانی بارون (EQ-i) بود. نتایج تحلیل نشان داد که همبستگی معناداری میان هوش هیجانی و پیشرفت تحصیلی وجود دارد (r=0/37). تحلیل رگرسیون گام به گام نیز نشان داد که از بین مؤلفه های هوش هیجانی، انعطاف پذیری، استقلال و همدلی نقش معناداری در پیش بینی تحصیلی دارند. این مرلفه ها 19 درصد از واریانس پیشرفت تحصیلی را تبیین می کند.
واژه های کلیدی: هوش هیجانی، پیشرفت تحصیلی
مقدمه
آموزش دانش آموزان به هدف پیشرفت آنها در زمینه های تحصیلی شکل می گیرد. مطالعه عوامل مؤثر بر پیشرفت تحصیلی مسئله پیچیده ای است؛ چرا که در این بین صحبت از یک رویکرد چندبعدی به میان می آید که به شکل ظریفی به رشد جسمی، اجتماعی، شناختی و عاطفی دانش آموز مربوط می شود. محققان زیادی تاثیر توانایی های ذهنی و شناختی را بر پیشرفت تحصیلی سنجیده و مورد ارزیابی و سنجش قرار داده اند. با این حال، به مرور زمان مشخص می شود که هرچند توانایی های ذهنی و شناختی دانش آموزان تا اندازه ای با پیشرفت تحصیلی رابطه دارند و تاحدود زیادی پیشرفت تحصیلی را پیش بینی می کنند، اما تنها کلید پیش بینی مؤفقیت تحصیلی نیستند. به همین دلیل محققان در سال های اخیر متوجه یکسری از عوامل غیرشناختی شده اند که می توانند در پیشرفت تحصیلی و بطورکلی موفقیت موثر باشند. (گلمن، 1995 و باراون، 1997) این محققان در تبیین اهمیت عوامل غیرشناختی در موفقیت به نتایج قابل ملاحظه ای دست یافته اند و نشان داده اند که چنانچه این اندازه های غیرشناختی را برای پیش بینی موفقیت به اندازه های هوش شناختی اضافه کنیم، پیش بینی موفقیت بطور معناداری با احتمال بیشتری امکانپذیر می شود، تا اینکه تنها از اندازه های توانایی هوش شناختی استفاده کنیم.
مهارت و توانایی های هیجانی و اجتماعی که تحت عنوان هوش هیجانی مشهورند از جمله پیش بینی کننده های قوی پیشرفت تحصیلی هستند (پارکر) و همکاران 2004 و بارون 1999) هوش هیجانی اولین بار در سال 1990 و به عنوان شکلی از هوش اجتماعی مطرح شد که شامل توانایی کنترل احساسات و هیجانات در خود و دیگران، پذیرش دیدگاه سایر افراد و کترل روابط اجتماعی است. هوش هیجانی یکسری از توانایی ها و مهارت های غیرشناختی است که توانایی برد را در مقابله با فشارها و اقتضاهای محیطی افزایش می دهد (بارون 1997)
دیدگاه برخی کارشناسان نشان دهنده این است که بهره هوشی به خوبی نمیتواند از عهده توضیح سرنوشت متفاوت افرادی برآید که فرصتها و شرایط تحصیلی مشابهی دارند. هوش تحصیلی(IQ) در فراز و نشیبهای زندگی به تنهایی نمیتواند آمادگی زیادی در افراد برای مقابله صحیح ایجاد کند و لزوماً تضمین کننده رفاه، شخصیت اجتماعی و یا احساس شادکامی در زندگی نیست. در واقع تنها 20% موفقیت افراد بهIQ بستگی دارد. و بقیه آن بسته به هوش هیجانی و هوش اجتماعی است.
هوش هیجانی (emotional intelligence) نوعی Meta ability است که مشخص میکند چگونه میتوانیم از سایر مهارتهای خود از جمله بهره هوشی به بهترین صورت استفاده کنیم. یکی از امتیازات EQ به IQ بعد اکتسابی بودن آن است که به راحتی قابل یادگیری، تکامل، بهبود و اصلاح میباشد.
جایگاه EQ در انسان، آمیگدال واقع در قسمت بالای ساقه مغز و نزدیک به انتهای حلقه لیمبیک است. آمیگدال به عنوان مخزن خاطرات هیجانی عمل میکند، در واقع هیپوکامپ صرفاً حقایق را به خاطر میسپارد و آمیگدال چاشنی هیجانی آن حقایق را در خود نگه میدارد.
گلمن (Golman) 5 اصل را برای هوش هیجانی در نظر میگیرد که عبارتند از: شناسایی هیجانات خود، توانایی مدیریت هیجانات در موقعیتهای سخت، خودانگیزی (motivating) ، توانایی شناسایی هیجانات و احساسات دیگران، کنترل روابط بین فردی.
با ارزیابی EQ میتوان میزان موفقیتهای فرد را در زندگی فردی و اجتماعی پیشبینی کرد. برای ارزیابی EQ و پنج بعد در نظر گرفته میشود که عبارتند از: رستنی (پختگی)، دلسوزی، رعایت اصول اخلاقی، اجتماعی بودن، احساس آرامش. یکی از فعالترین پژوهشگران در این زمینه ear-on است که پرسشنامه خود سنجی هوش هیجانی را مطرح نموده است. این پرسشنامه دارای 5 مقیاس و 15 خرده مقیاس است. پژوهشها ثابت کرده است آموزش مهارتهای هیجانی و اجتماعی که تعبیری تقویت هوش هیجانی است نقش بسزایی در موفقیت زندگی و پیشرفت تحصیلی فرد دارد. از نظر بالینی به عنوان مثال برای تاثیر تقویت EQ در کاهش مشکلات بیمار میتوان از رفتارهای acting out نام برد. در شرایط acting out افراد هیجانات خود را بدون تامل ابراز میدارند و یا به خاطر هیجان ابراز نشده عکسالعمل افراطی نشان میدهند. بنابراین شناسایی هیجانها و برقرار کردن ارتباط با احساساتشان میتواند در تعدیل رفتار آنها موثر واقع گردد.
«پیشینه تحقیق»
پیشینه هوش هیجانی (EQ)
سالهاى زیادى بر روانشناسى حاکم بود که مهمترین استعداد افراد را بهره هوشى یا هوشبهر (IQ) مىنامیدند و با همین استعداد، پذیرش و گزینش کارمندان را انجام مىدادند که افراد، یا باهوش هستند یا نیستند و به هر حال، چنین زاده شدهاند و کار زیادى براى آنها نمىتوان انجام داد. این طرز تفکر در جامعه آن زمان - که گاردنر آن را «دوران تفکّر هوشبهرى» مىنامد - نیز نفوذ کرده بود.
کتاب «قالبهاى ذهن» (1) اثر مهم گاردنر (2) در سال 1983.م بیانیهاى در ردّ دیدگاه هوشبهرى بود. بهگفته این کتاب، هوش واحد و یکپارچهاى وجود ندارد که موفقیت در زندگى را تضمین کند، بلکه طیف گستردهاى از هوش - که هفت نوع اصلى داردوجود دارند.
هوش هیجانی (Emotional Intelligence) که به اختصار ( EI )گفته میشود و معمولاً معیار ارزیابی آن را «ضریب هوش هیجانی» یا ( (EQ مینامند، به توانایی، ظرفیت یا مهارت ادراک، سنجش و مدیریت هیجانات خود و دیگران، دلالت دارد. البته به دلیل تازه بودن نسبی این ایده، تعریف دقیق آن هنوز در بین روانشناسان مورد اختلاف است هوش هیجانی یا( EQ )نقطه امیدی را در زندگی ایجاد می کند زیرا بر خلاف( IQ )یا بهره هوشی سنتی که تحت تأثیر عوامل ژنتیک است، تا اندازه زیادی با آموزش سر و کار دارد و اکتسابی است؛ تحقیقات نشان داده است، تنها 4 تا 24 درصد از موفقیت افراد به (IQ) یا بهره هوشی بستگی دارد و یکی از عوامل موثر در موفقیت به هوش هیجان بستگی دارد.
از نظر تاریخچه، هوش هیجانی در مفهوم هوش اجتماعی ریشه دارد که اولینبار توسط ای.ال ثرندایک درسال 1920 شناخته شد. از آن پس تاکنون روانشناسان سایر مقولههای هوش را نیز مورد شناسایی قراردادند.
درسال 1970 برای اولین بار، دو روانشناس آمریکایی به نام های دکتر پیترسالوی از دانشگاه ییل و دکتر جان مایر از دانشگاه نیوهمپشایر، بحث علمی هوش هیجانی را مطرح کردند. در سال 1975، «هوارد گاردنر» ایده هوش چندگانه را مطرح کرد. او هشت نوع هوش را در دو دسته کلّی هوش میان فردی (interpersonal) و هوش درون فردی (intrapersonal) برشمرد. بسیاری از روانشناسان از جمله گاردنر اعتقاد دارند که معیارهای سنتی ارزیابی هوش، مثل آزمونهای ضریب هوشی (IQ) قادر به تشریح توانائیهای شناختی نیستند. عبارت هوش هیجانی ابتدا در سال 1985 توسط «وین پین» مطرح شد امّا توسط «دانیل گلمن» در سال 1995 محبوبیت یافت. بیشترین پژوهشها در این زمینه توسط «پیتر سالووی» و «جان مایر» در دهه 90 صورت گرفته است. آنها به این نتیجه رسیدند که ظرفیت ادراک و فهم هیجانات، عامل جدیدی را در شخصیت افراد تشکیل میدهند. مدل سالووی- مایر، هوش هیجانی را به صورت ظرفیت درک اطلاعات هیجانی و استدلال در هنگام وجود هیجان تعریف میکند. آنها توانائیهای هوش هیجانی را به چهار زمینه زیر تقسیم میکنند:
توانایی درک و تشخیص دقیق هیجانات (یا عواطف) خود و دیگران توانایی استفاده از هیجانات (یا عواطف) برای تسهیل تفکر توانایی درک معانی هیجانات (یا عواطف) توانایی مدیریت و اداره کردن هیجانات (یا عواطف(
پژوهشگران مختلف ابراز داشتهاند که هوش هیجانی بر سلامت حافظه و نیروی عقل، ادراک، معنابخشی تجربهها، داوری صحیح، تصمیمگیری مناسب و رشد روانی-اجتماعی فرد تاثیر چشمگیر میگذارد و افرادی که دارای هوش هیجانی بالاییاند، قدرت بیشتر برای سازگاری با مسائل جدید روزانه دارند.
همچنین هوش هیجانی بالا با برونگرایی، انعطافپذیری، دلپذیر و باتوان بودن، هماهنگکردن احساسات مختلف، شناسایی این احساسات و تاثیر آنها بر مغز و رفتار همبستگی دارد.
در مقابل، هوش هیجانی پایین با رفتارهای مسئلهساز درونی، سطوح پایین همدلی، ناتوانی در تنظیم خلق و خو، افسردهخویی، اعتیاد به الکل و موادمخدر، انحرافات جنسی، دزدی و پرخاشگری همراه است باتوجه به مسائل مختلفی که درباره هوش هیجانی ارائه شد، میتوان گفت که عوامل متعددی بر روند رشد یا تنزل هوش هیجانی تاثیرگذار است. مدرسه، محیط بیرونی و از همه مهمتر، خانواده نقش تعیینکنندهای در این زمینه دارند.
با ارزیابی هوش هیجانی میتوان میزان موفقیتهای فرد را در زندگی فردی و اجتماعی پیشبینی کرد. برای ارزیابی، پنج بُعد در نظر گرفته میشود که عبارتند از: رسش(پختگی)، دلسوزی، رعایت اصول اخلاقی، اجتماعیبودن و احساس آرامش.
در بررسیها روشن شده است که عوامل کامیابی افراد برجسته، ناشی از احساسات مثبتی است که آنان در خود ایجاد میکنند و برعکس افراد ناموفق، کسانیاند که احساسات منفی را در خود پرورش میدهند.
این عوامل احساسی مثبت عبارتند از: احساس عزت نفس، دوستداشتن و عزیزداشتن خویش، خویشتنپذیری، خوشمشربی، ماجراجویی، بردباری و... و از جمله احساسات منفی میتوان از بدبینی، ترس از شکست، اضطراب، احساسناتوانی، احساس حقارت، ترس از تنبیه، احساس عدم امنیت، فرار از پذیرش مسئولیت، احساس گناه و... نام برد.
دکتر «جیم نیومن» در کتاب خود به نام «ترمزهای خود را رها کنید»، احساسات منفی را به نوعی ترمز در زندگی و احساسات مثبت را به نوعی گاز در زندگی تشبیه میکند که سرعت کامیابی را افزایش میدهد.
از دیرباز، هوش به عنوان یکى از عواملى که باعث موفّقیت فرد در زندگى مىشود، مطرح بوده است؛ ولى مسئله مهم این است که بهره هوشى، تعیین کننده موفّقیت فرد در دراز مدّت نیست. به عبارت دیگر، همیشه اینطور نیست که هر کس که هوش منطقى بالاترى داشته باشد، موفّقتر است. در بعضى از موارد، افراد بسیار باهوشى را مىبینیم که در زندگى موفّق نیستند و بالعکس، افرادى با بهره هوشى کمترى را مىبینیم که موفّقیتهاى فراوانى را کسب مىکنند. براى مثال، همگى داوطلبان کنکورى را دیدهایم که در دوران مدرسه همیشه نمرات عالى داشتهاند و جزو شاگردان باهوش به حساب مىآمدهاند، ولى در کنکور، شکست خوردهاند. حتى در مدرسه نیز هنگامى که تست هوش از افراد به عمل مىآید، ارتباط مستقیم با وضعیت تحصیلى ندارد و اینگونه نیست که هرکس بهره هوشى بالاترى داشته باشند لزوماً در تحصیل موفّق است. به علاوه، موفّقیت، ابعاد متفاوتى دارد و لزوماً موفقیت فرد در یک زمینه و یک بعد زندگى، پیشگویى کننده موفّقیت در دیگر ابعاد زندگى نیست.
برای اثبات این قضیه تحقیقاتی که از دانشجویان فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد به عمل آ مده ذکر می شود هنگامی که نود و پنج نفر از کسانی را که در دهه ی 1940 دانشجوی دانشگاه هاروارد بوده و اکنون به میان سالی رسیده بودند مورد بررسی قرار دادند، معلوم شد که تیزهوش ترین دانشجویان آن سال ها، در مقایسه با دانشجویان متوسط موفق نبودند و به ویژه از لحاظ درآمد، پرکاری و ثمربخشی در وضعیت پایین تری قرار داشتند. آنها هم چنین از لحاظ رضایت داشتن از زندگی بهترین افراد نبودند و در ارتباط با دوستان، خانواده و روابط عاطفی و زناشویی شادترین افراد محسوب نمی شدند.
افراد بى شمارى را مىبینیم که موفّقیت شغلى دارند، ولى در زندگى خانوادگى موفّق نیستند؛ موفقیت تحصیلى دارند، ولى در روابط اجتماعى بسیار ضعیف عمل مىکنند؛ ورزشکار موفّقى هستند، ولى در برنامهریزى روزانه خود، دچار مشکل مىشوند؛ افراد تحصیلکردهاى هستند، ولى مواد مخدّر مصرف مىکنند... اگر هوش یک فرد، تضمین کننده موفّقیت او در زندگى است چرا همیشه بدینگونه نیست؟ چگونه مىشود که هوش باعث موفّقیت در یک بعد زندگى مىشود، ولى در ابعاد دیگر، موجب شکست و یا حتى فاجعه مىشود؟ چگونه ممکن است که فردى باهوش، شکست خورده این زندگى باشد و چرا افراد موفّق، همیشه با هوشترین افراد جامعه نیستند؟ اگر مصرف مواد مخدّر کارى هوشمندانه نیست، چرا بسیارى از افراد با بهره هوشى بالا، مواد مخدّر مصرف مىکنند؟