پایان نامه تحصیلی جهت اخذ درجه کارشناسی ارشد
چکیده مطالب پایان نامه
پایان نامه ای که در دست دارید پیرامون تربیت صدا و بیان بازیگر است، چه بازیگر صحنه و یا سینما. در این پایان نامه به منظور تامین معرفت نظری و هم عملی برای خواننده، نخست تاریخچه مفهوم بیان و فن بیان به میان آورده شده و سیر تحول این علم در طول تاریخ مورد بررسی قرار گرفته و سپس جایگاه زبان در تأتر مطرح گردیده است.
پس از این، در بخش دوم به معرفی اندامهای گفتار، اندامهای تنفسی، آوای صداهای زبان فارسی و ارایهی تمرین هایی در خصوص آنها پرداخته شده است. در بخش سوم عناصر کیفی صدا یا آواهنگ (لحن) مورد بررسی قرار گرفته و بدنبال آن در بخش چهارم اندامهای تشدید کنندهی ”آوا“ معرفی گردیده است و همچنین ذکر تمرین هایی چند برای تربیت هر یک از آنها. در خاتمه به عنوان ضمیمه مفهوم زمان و زمانبندی (ضربآهنگ، شتاب، و...) را به میان آورده ایم و از نقش و لزوم رعایت این عناصر در اجرا سخن گفته ایم.
تدارک پایان نامه با روش ترکیبی صورت گرفت. بدین معنا که بخش یکم، تاریخچه، علیالاصول به روش توصیفی پیش رفت و به سرانجام رسید، و سه بخش دیگر به روش تجربی.
مقدمه
این رساله درباره جذابترین حرفهها در دنیا است. نیز درباره این است که چگونه بتوانیم زیباترین، متقاعدکنندهترین و مؤثرین ابزار صوتی-یعنی صدای انسانی را تولید کنیم.
تأتر هنری است جمعی و وابسته به کار گروهی، و بازیگران مردمانی هستند متکی به کار مشترک. کار بازیگری علیرغم تصور بسیاری اشخاص، بسیار پرزحمت و شاق است[1]. آنان نمیتوانند مسئولیت خود را تفویض کنند، نمیتوانند در جریان تمرین و اجرا مرتکب غیبت شوند و بدون همکاری نمیتوانند کار کنند. مهمتر از همه اینکه نمیتوانند از زیر بار تمرینهای شخصی و مطالعهی روزانه شانه خالی کنند.
بازیگران انسانهایی اجتماعیاند که باید با خودشان و نقشهایشان رابطه متقابل داشته باشند. بدن و صدا باید هماهنگ با یکدیگر حرکت کنند، همچون زمانی که بازیگر با دیگران حرکت و گفتگو می کند. این نکات پیشه بازیگر را هم جذاب میسازد و هم بسیار مشکل.
من خود به عنوان بازیگر و کارگردان، و تماشاگر، بسیار دیدهام که دانشجویان و مجریان کم تجربه و بعضاً پر تجربه به هنگام اجرای نقش، اجرای کلامی پیچیده که مستلزم طراحی و تربیت بیان است، هراس از نرساندن صدا در سالنی بزرگ، پرداخت خصایص شخصیت، الگوهای متفاوت کلامی، مسئله زمانبندی و نیاز به انعطاف صدا، مشکلات عدیدهای پیش روی خود مییابند. در هرحال خواننده این سطور- بازیگر- در ارتباط با این مشکلات پیوسته با پرسشهایی مواجه است، و این رساله در پی آن است پاسخهایی پیش رو قرار دهد تا هم دانش نظری او را پیرامون مسایل صدا و بیان صوتی بالا ببرد و هم مواد تمرین عملی برای وی تدارک ببیند . حتی بسیاری معلمین مجرب صدا و همچنین بازیگران توانای صحنه به ما یاد آور میشوند که بازیگر باید نکاتی پیرامون آواز خو اندن بداند. زیرا آواز خواندن یکی از بهترین راههای تربیت صدا است. "خواندن"، حس درک زیر و بمی را تقویت میکند، توجه به ضربآهنگ[2] را ملکه ذهن میسازد، آگاهی از ضرب را افزایش میدهد و موجب روانی و وضوح میگردد.
بازیگر باید بیاموزد و آنچنان عمل کند تا به روح تماشاگر دست یابد. کار بازیگر این است که خود را برانگیزد و سرزنده و هوشیار نگاهدارد، نه به خاطر خود بلکه به خاطر تماشاگر. سخن گفتن بخشی از تخیل است، و چنانچه بازیگر درکی از آنچه بر زبان میآورد نداشته باشد، یا اینکه در کجا سخن میگوید و با چه کسی، صرفنظر از اینکه درست یا نادرست صدا تولید میکند، سخناش شنیده نخواهد شد.
نکته مهم دیگری که بازیگر باید به آن بیاندیشد این است که بکوشد تماشاگر را با آنچه میگوید درگیر سازد، نه اینکه او را متوجه فنون بیان نماید. فرق است میان به نمایش گذاشتن خلاقیت از راه به کارگیری مهارت، و عرضه مهارت و فن.
بالاتر اشاره کردم که صدا مانند سازی است که باید آنرا نواخت. بازیگر لازم است بتواند این ساز را هم تند و هم کند بنوازد، و در انجام این کار هم فنی باشد و هم با احساس، اما در اینکه کدامیک را بر دیگری مقدم بدارد جای بحث و مجادله نیست-فن وسیلهای است برای انتقال هرچه بهتر حقیقت احساس (یا محتوا)، و چنانچه بازیگر بر این گمان باشد که یکی از این دو در الویت است، به راه خطا رفته.
بازیگر لازم است ضمن فراگیری فن، شرایط فراخواندن احساسهای گوناگون را به عنوان مشقی از مشقهای بازیگری در درون خود ایجاد کند. یکی از اهداف این رساله این بوده است که ضمن تدارک مواد تمرین سازنده و کارآمد، آنها را به گونهای طرح کند که هر دو مورد مزبور، یعنی فن و احساس برای خواننده قابل تجربه باشد. اگر خواننده بازیگر است، پس این رساله درباره اوست، درباره صدای اوست. تمرینهای صدا و بیان که در این جا ارایه می شود از ساده تا پیچیده –مقدماتی تا پیشرفته را شامل خواهد شد که برخی از آنها را ضمن کار گروهی یافتهام که در جای خود به آنها اشاره خواهم کرد. شما به عنوان بازیگر به قدرت صدا نیاز دارید. اگر توانستید این نیاز را در خود احساس کنید,به وجوب تربیت صدای خود پی خواهید برد. من امیدوارم چنین شود، زیرا در این صورت امکان عظیمی را به حوزه بازیگری خود وارد میسازید و نتیجتاً توان اجرای تولیدی را که در آن شرکت میجویید بالا میبرید. یادگیری این فن ویژه مشکل،اما در عین حال لذت بخش است. به جوهر هنر بازیگری بیاندیشید تا به معیارهای بازیگری خوب دست یابید و بتوانید بازیگری رایج در تولیدات صحنهای و تصویری امروز را در کشورمان بررسی و نقد کنید[3].
"استانیسلاوسکی" را همه نیک میشناسیم، او نه تنها یک نظریه پرداز بلکه همچنین تکنسینی ممتاز بود که برآن شد تا حقیقت و زیبایی را در حوزه کلی تأتر وارد سازد. او میگفت: «تفاوت عمده میان هنر بازیگر و هنرهای دیگر در این است که سایر هنرمندان ممکن است زمانی که به آنان الهام میشود چیزی خلق کنند. اما هنرمند صحنه، باید آقا و ارباب الهام خود باشد و باید بداند چگونه آنرا هنگام اجرا فرابخواند، این است راز اساسی هنر ما. بدون این، کاملترین فنون، عظیمترین مواهب نیز کاری صورت نخواهند داد[4].» بازیگر رابط میان نمایشنامه نویس و تماشاگر است. صدای او وسیلهای است که اثر نمایشنامهنویس توسط آن عینی میگردد، و از راه آن فکر و احساس اثر جریان پیدا میکند. از این رو بازیگر عهده دار مسئولیت معینی نسبت به نمایشنامهنویس، کارگردان،سایر بازیگران و تماشاگران است. کلمات نمایشنامه به یک معنا جزء تغییر ناپذیر هر اجرای بازیگر است. بازیگران با خصوصیات جسمانی متفاوت و تفسیرهای گونهگون ممکن است به ایفای نقش بپردازند، اما باز هم واژهها همان است که نمایشنامهنویس نوشته است. با این وجود خود واژهها بسته به اینکه به چه نحو توسط بازیگر ادا شوند مستعد انتقال معانی متنوعی هستند. همین چگونه ادا کردن است که نیاز بازیگر را به فن پیش میآورد، و هر گاه سخن از نیاز فنی به میان میآید صدا وبیان روشنتر و مهمتر از هر فن دیگری خود را مینمایانند. آموزش و تربیت بیان بازیگر باید چنان باشد که وی را قادر سازد بر صدای خود با توجه به ارتفاع, لحن، زیر و بمی، زمانبندی و وضوح واژهها تسلط کامل پیدا کند، زیرا حد توان او برای تفسیر شخصیتهای گوناگون توسط خصوصیت کنونی صدای خود وی و میزان قابلیتی که وی میتواند آنرا به کار برد محدود میشود. برای از میان برداشتن این محدودیت تنها میتوان به تربیت صدا و بیان از راه صحیح و علمی روی آورد. "جودیت تامپسون" نمایشنامه نویس معاصر کانادایی، در مقدمه نمایشنامه کوتاه خود بنام "صورتی" اظهار میکند:«من معتقدم صدا دری است که ما را نه تنها به درون روح فرد، بلکه به درون روح یک ملت و فرهنگ آن، به درون روح یک طبقه، یک اجتماع،یک نژاد راهبر میشود[5].»
بیشتر دانشجویان رشته بازیگری با صداهایی که دارند گذران میکنند، صدایی که به ندرت تغییر میکند،این صدا را میتوان بهتر کرد یا بدتر کرد. اما از آنجا که این صدا آلت موسیقی بازیگر شمرده میشود وطیفه اوست که به نواختن صحیح آن همت کند. این رساله پیشنهادها و تمرینهایی برای تولید و نواختن صدا در بر دارد.بازیگران دانشجو و تازه کار باید مطالبات هنر خویش را که عبارت از ذکاوت ، هوش، قوهی تخیل وبیان تربیت شده است بشناسند و از حوزههای اساسی پژوهش یعنی موسیقی، نقاشی، نگارش و مطالعه آگاه باشند.
از دیگر اهدافی که ضمن نگارش این رساله دنبال میشده این است که تمرینهای آن هم در کلاس و هم به هنگام تمرین نمایشنامه به راحتی، البته زیر نظر مربی مجرب، قابل استفاده باشد. اما بازیگر علاقهمند, به تنهایی نیز میتواند در تمرینهای روزانه خود از آنها استفاده کند یا آنها را مبنا قرار دهد. آنچه باید بر آن تاکید گذارم این است که تمرینها به ویژه تمرینهای تنفسی- دم و بازدم- باید به درستی فراگرفته شوند. بازیگر تا سرآغاز این دو مرحله اساسی را عملاً به درستی نیاموخته است همچنان به وجود مربیای که او را راهنمایی کند نیاز خواهد داشت.
هنگام شروع، تمرین را با ذهنی راحت و بدنی بدون گرفتگی آغاز کنید. نخستین توصیهای که در ارتباط با راحتی بدن[6] در هر بحث مربوط به آموزش بیان و بازیگری مطرح میشود این است که بدن منقبض در بیننده ایجاد انقباض میکند. جز این، انقباض برای خود شخص نیز مشکلاتی از بابت تولید صدا بوجود خواهد آورد. در هر حال مراحل مربوط به راحتی بدن، گرم سازی اندامهای صوتی، تنفس، جای دهی صدا، رساندن صدا را مقدمتاً با استفاده از تمرینهای ارایه شده پشت سرگذارده و سپس وارد مرحله تمرین روی اندامهای صوتی شوید و آنگاه کار روی متون را آغاز کنید. برای این مرحله قطعاتی از تراژدیها و کمدیهای یونان و رم را به عنوان شروع کار با متن برگزیدهایم، و سپس در ادامه با قطعاتی منتخب از آثار نمایشی دورهی رنسانس انگلیس و فرانسه تمرین را پی خواهیم گرفت و سرانجام قطعاتی از متون نمایشی قرن بیستم را با توجه به تغییراتی که زبان تأتر دستخوش آن گردیده است خواهیم آزمود. اشعار و قطعاتی منثور نیز از سرایندگان و نویسندگان گذشته و معاصر ایران در مجموعهی تمرین گنجانده شده است تا به دور از دغدغههای مربوط به شخصیت، روی ساختار جمله، معانی و مواد صدا متمرکز شوید. این نمونه اشعار به اندازهی صحنههای نمایشی مهماند چرا که با به کارگرفتن واژههای خاص، فضای حماسی، عرفانی و غنایی خاص خود را ایجاد میکنند و انتقال این فضاها از طریق صدا میتواند تجربهای همسنگ انتقال صوتی کنش صحنهای باشد. از رهگذر این تمرین و تربیت تدریجی بیان قابلیتهای گویشی و نگارشی زبان فارسی و قابلیت های موسیقایی این زبان را که نشانه ملیت و فرهنگ ملی ما شناخته میشود میتوان متجلی نمود، و این خود وظیفهای است که به ویژه دست اندرکاران هنرهای نمایشی نباید آنرا از یاد ببرند.
جا دارد به انگیزه مهمی اشاره کنم که در نگارش این رساله نقش داشته است: کمبود شدید مطالب نظری و عملی راهنما در این زمینه، و همچنین توصیهی بسیاری از دوستان و دانشجویان، و علاقهای که شخصاً نسبت به موضوع احساس میکردم. خوشبختانه دسترسی به منابع معتبر در زمینه صدا و بیان و نیز تجربهای که عملاً از کار گروهی کسب کرده بودم راه را روشنتر بر من نمودار ساخت تا کار نگارش با لغزش کمتر پیش برود. با اینهمه خالی از کمبود نمیتواند بود. امید آن دارم که از نقطهنظرهای آزمودگان راه آگاه و بهرهمند شوم.
بخش اول
تاریخچه
چشم انداز تاریخی صدا و بیان[7]:به منظور بررسی اصول و قواعدی که از دیرباز چراغ راه بازیگران بوده است تا آنان بتوانند روی صحنه تکلم کنند و قوهی ناطقه خود را به قصد ایجاد گونهای ارتباط مطلوب و معین مورد استفاده قرار دهند، ابتدا لازم است توجه خود را با دقت تمام به علم معانی بیان[8] (یا فن خطابه) معطوف سازیم تا راه درازی را که مقولهی صدا و بیان-انتقال صوتی- در تاریخ نمایش، و خارج از این حوزه، پیموده و تغییراتی را که متقبل شده است بهتر باز شناسیم.
معانی بیان فنی است عملی و مبتنی بر تمهید و قواعد واقعی توأم با نظریهای کلی در خصوص آنچه به طور محسوس در فرآیند تکلم رخ میدهد و اینکه چگونه مردم نسبت به روشهای گوناگون بیان[9]، عضلانی، زیبایی شناسانه، و عاطفی واکنش میدهند. معانی بیان برای قدما به طور کلی عبارت بود از فن تکلم و نگارش[10] ."ارسطو"اعتقاد داشت معانی بیان فنی است که همه آدمان آنرا بکار میبندند چرا که همه آدمیان درگیر بحث و انتقاد میشوند،در مظان اتهام قرار میگیرند و به دفاع میپردازند. برخی به طور تصادفی، و برخی با روشی کاملاً آگاهانه و سنجیده[11]." همانطور که میدانیم ارسطو در کتاب فن شعر به منظور مطالعهی چگونگی بیان اندیشه به صورت کلام ما را به معانی بیان ارجاع میدهد. بخش اعظم نظریهی خطابت نزد ارسطو و سایر منتقدین(از جمله کوئینتلیان[12]،سیسرو[13]،...) به یکسان هم برای فن نگارش نثر و هم شاعری قابل اجرا است. ارسطو خود ناقد تیز دندان مربیان حرفهای معانی بیان بود زیرا آنان چه در مجالس عمومی و چه در دادگاهها بر جزئیات فنی خطابه تمرکز میکردند، آنان جوهره موضوع اشان را که عبارت از بررسی راههای متقاعد ساختن بود از دست میگذاشتند، و نادیده میگرفتند که خطابت سنجیده یا سیاسی یک شکل متعالی هنر ایشان محسوب میشد. خطابت گونهای کتاب بود که خطبا مینگاشتند. شاید بتوان گفت گونهای آموزش که "سقراط" بر شالودهای بیشتر فلسفی در مکتباش به آن میپرداخت. این آموزش تلویحاً پاسخی است به اتهامات "افلاطون"، زیرا آموزش مزبور تأکید داشت بر اینکه معانی بیان هنر است، و هنری مفید.
"ارسطو" عقیده خود را پیرامون معانی بیان اینگونه بسط میدهد:حقیقت و عدالت نیرومندتر از متضادهای خود هستند و اگر کسانی که از آنها دفاع میکنند به واسطه تصمیمات غلط دچار شکست شوند نکوهش متوجه ایشان است چرا که معانی بیان را نادیده گرفتهاند. حتا دقیقترین معرفت نخواهد توانست کسی را قادر سازد تا جمعی را متقاعد سازد، زیرا هنگام صحبت با آنان شخص باید نظر به فرضیات عام با آنان بحث کند. حمایت از خود در برابر مشتهای دیگری خجلت ندارد،چرا دفاع کردن از خود در برابر کلمات شرم داشته باشد؟ به یقین، توانایی برای سخن گفتن میتواند در برابر مقاصد شیطانی مفید افتد[14].. . فلاسفه میان پیشهی نقال و پیشهی خطیب نیز مشابهتی میدیدهاند، از جمله سقراط که پیشه (تخنه) را اینگونه تبیین میکند:«فهم اندیشه شاعر و همچنین کلمات، زیرا نقال باید اندیشه شاعررا برای مخاطبیناش تفسیر کند[15].» معتقد بودند که شاعر[16] تب و تاب درون خود را به نقال منتقل میسازد و نقال نیز به نوبه خود آنرا به شنوندهگانش انتقال میدهد. افلاطون در رساله گرگیاس[17] توجه خود را به مربیان جدید فن نثر نویسی، یعنی سخن دانان و عالمان علم بدیع معطوف میسازد.او در این رساله به بررسی پیشه (تخته) ایشان میپردازد. سر انجام این بحث به این نتیجه میرسد که چنانچه فن نثر نویسی پیشه شمرده شود پس باید متضمن معرفت ویژهای باشد.اما این معرفت چیست؟ گرگیاس بر آن میشود تا به تبیین معانی بیان بپردازد، ونهایتاً میگوید معانی بیان فن متقاعد ساختن است. آنگاه سقراط دوگونه متقاعد سازی را متمایز میسازد:«یکی از آندو بر اساس معرفت است و چیزی را میآموزاند، و دیگری صرفاً مردم را نسبت به چیزی به مرحله باور میرساند و مستلزم هیچ معرفتی در شخص متقاعد سازنده نیست. این آخری همان متقاعد سازی خطیب است، و از آنجا که خطیب به موضوع متضمن درست و نادرست میپردازد بسیار مهم است[18].»
معانی بیان کلاسیک دارای پنج بخش به قرار زیر بوده است: ابداع[19] ،ساماندهی،[20] بلاغت[21] ، یادسپاری[22] ، انتقال صوتی[23]. در مرحله نخست خطیب یا سخنور به بررسی موضوع مورد نظر خود می پرداخت و در مرحله دوم جزییات آنرا آرایش و سامان میداد، در سومین مرحله شکل کلامی معینی برای آن تعیین میکرد و در مرحله چهارم آنرا به یاد میسپرد،و سرانجام به مخاطبین خود منتقل میساخت. در طول قرون متمادی کاربرد معانی بیان و خطابه، مرحله بلاغت، یعنی یافتن شکل کلامی مناسب برای سخنوری بحث برانگیزتر از مراحل دیگر بوده است. چرا که همواره سخنگو در تلاش میبود تا با بکار بردن سبک آراستهای ویژگی فردی خود را به رخ مخاطب بکشد. فهم اینکه چرا معانی بیان و فن سخنوری در یونان باستان تابدین پایه و منزلت رسید دشوار است. عقیده بر این است که:" از آنجا که خواندن و نوشتن مشکل و تخصصی بود، جامعه یونان بر بیان شفاهی تکیه کرد. در نتیجه، معانی بیان نقش محوری در تعلیم و تربیت این جامعه ایفا کرد، جامعهای که درآن پس از آموزش خواندن، نوشتن، ریاضیات، موسیقی و ژیمناستیک، پسران در سن چهارده سالگی به مدرسه معانی بیان فرستاده میشدند تا مبانی نظری سخنرانی را تعلیم ببینند و مهارتهای عملی را در این زمینه کسب کنند. برخورداری از چنین مهارتی نشانه هوشمندی و موجب تشخص و مباهات در این جامعه اشرافی که عموماً باور داشتند سخن و سخنوری نشانه خرد است، بود.»[24] میتوان گفت اصول تکلم مؤثر روی صحنه از سال 400 پیش از میلاد و با ارسطو منشاء یافت، هموکه "فن شعر" و معانی بیان وی مبانی شکل و کارکردهای تراژدی در تأتر را تبیین نمود. او معانی بیان را مهارتی میداند «که توسط آن در مییابیم چه چیز بنا به تعبیر ما در ارتباط با یک موضوع مؤثر واقع خواهد شد تا اعتقاد شنونده کسب شود.» [25]این نکته از نظرز ارسطو از اهمیت ویژهای برخوردار بود، نه فقط از بابت سخنوری، بلکه بعدها به خاطر تعمق در کل فرآیند تأثیر سخن برمخاطب در تمدنهای بعد، و در دورههای بعد در عرصه نمایش. منظور ارسطو از "اعتقاد" طرح هیجانات[26] یا عواطف[27] مناسب بود. وی خاطر نشان میسازد انتخاب واژهها و تسلط بر صدا و ریتم باید متناسب با یکدیگر باشند. و همین نکته میرساند که ارسطو از مسایل معطوف به جلب اعتماد مخاطب از طریق بلاغت به خوبی آگاه بوده است.به سخن دیگر، محتوا در زمینه مربوطه بهترین راهنما برای شکل یا روش سخن گفتن بود. یکی از انتقالهای صوتی مناسب برای بازیگر از"فعل" یا کنش معانی بیان سرچشمه میگرفت، فعلی که میطلبید صدا،بیان چهره، اطوار و نمود بدن با متن و محتوا هماهنگ باشد و منش آنرا آشکار سازد.
تأثیر معانی بیان و صدای خوش در یونان باستان از وجوه بسیار مورد توجه بود. این امر تا اندازهای به دلیل شوکت و عظمت تأترهای فضای باز و طبیعت نکته سنج تماشاگران بود و تا اندازهای نیز به دلیل ماهیت شعری و اپرا گونه تراژدیهای یونانی که میطلبید بازیگر دارای توان تک خوانی باشد و هم بتواند آواز بخواند. «از بازیگران انتظار میرفت به خوبی تکلم کنند، و آهنگ صدای خود را به منظور انتقال عواطف شخصیت مورد استفاده قرار دهند. بازیگران بزرگ،نظیر اسپوس[28] به خطبای بلند آوازه عصر خود گوش میسپردند تا قدرت انتقال صوتی و اطوار خود را بهبود بخشند.»[29] تمامی اینها به این سبب وجود داشتند تا تماشاگران بتوانند در سراسر آن تأترهای بس عظیم کلمات را بخوبی بشنوند.
بازیگران آنقدر که مقید به طرح عاطفی متن بودند در پی این نبودند که ویژگیهای سن یا جنس را بازسازی کنند."اسکار براکت" یادآور میشود که «بازیگران بیش از هر چیز به خاطر زیبایی لحن صدا و توان انطباق شیوه تکلم با خلق و خو و شخصیت، مورد قضاوت قرار میگرفتند[30]. با وجودی که سبک بازی به شدت مبالغهآمیز و غیر واقعگرایانه بود. بازیگر رهنمود ارسطو را برای بیان جملات خود همراه با انفعال مناسب به کار میبست. از سویی نیز اعطاء جوایز به خاطر تناسب تکلم خطابت گونه، خود انگیزهای به جا میبود تا بازیگران به دقت آموزش ببینند. حتا پرهیز غذایی ویژه به منظور آماده نگاهداشتن اندامهای صوتی ایشان معمول بود. مدرک دیگر دال بر پیوند پراهمیت خطابه و انتقال تأتری را میتوان در روش"دموستن"[31] خطیب مشاهده کرد که «با استفاده از روشهای تولید صدا که بازیگران بکار میبردند و تلفظ و ریتم و زمان بندی را مطالعه میکردند.»[32] آموزش میدید.
در دوره جمهوری رم[33]، فن سخنوری و اخلاقیات رو به سستی نهاد، اگر چه به سخنرانان گفته میشد که خطابت میتواند وحشیها[34] را متمدن سازد."جرج کندی" در کتاب "سخنوری در رم باستان از 300 پیش از میلاد تا 300 بعد از میلاد" متذکر میشود که عطش کسب درآمد و زندگی لذت جویانه به اضمحلال نظم و انتظامی که لازمه هنرها،علوم یا سخنوری است مدد رسانید. بخشی از این اضمحلال باید به پای "سیسرو" نوشته شود، همو که در رساله خطیب[35] نظریههای معطوف به معانی بیان و خطابت را مطرح میسازد و اشاره میکند که خطیب باید همدردی تماشاگر را برانگیزد، حقیقت را به اثبات رساند و عواطف آنان را به جوشش آورد، خاصه با استفاده از چاشنی طنز که حسن نیت او را نسبت به کسانی که برایشان سخن میراند میرساند[36]. در خصوص مسئله انتقال و استفاده از عواطف، تعالیم سیسرو مدافع سبکی است استادانه,آراسته و مؤثر.خطابتِ مدنظر تعالیم سیسرو همچون فن ابراز ما فی الضمیر تلقی میشوند و نه صرفاً فن ترغیب و تحریک مخاطب.
در دروه امپراتوری رم[37]، کوئینتیلیان[38] بزرگترین تأثیر را بر سخنوری گذاشت. در طول تاریخ این فعالیت از او به عنوان یک فیلسوف یاد میکنند. او از سوی دولت منصوب شد تا وضعیت سخنوری را در حوزههای آموزش اصلاح کند. «او میکوشید آن سبک دکلاماسیون را که در اوایل قرن توسط "سنکا[39]" معمول و شکوفا شده بود خنثی سازد. در این ایام موضوعات نامأنوس و باور نکردنی، سبک مبالغهآمیز و قراردادی غیر واقع گرایانه باب روز بود[40]. "کوئینیلیان" در تمامی دوازده رساله خود پیرامون تربیت خطیب که به نظریه خطابت باستانی نخصیص داده است. نظریه سخنوری را مورد تجدید نظر قرار میدهد و برنامههایی برای تعلیم سخنور از سنین خردی تا کهنسالی تدبیر میکند. وی به خاطر نظریاتاش پیرامون سودمندی رفتار اخلاقی کودک در راستای خطیب خوب شدن بسیار زبانزد است. اصولی که "کوئینتیلیان" مطرح ساخت در تحول انتقال صوتی دارای اهمیت بسیار زیاد است. او معتقد است:«که کل امر انتقال از طریق صوت با دو چیز متفاوت مربوط است، یعنی صدا و اطوار، که یکی طالب چشم است و دیگری گوش را میطلبد، و توسط همین دوحس تمامی عواطف به روح دست پیدا میکند. اما صدا از بابت جلب توجه ما به خود مدعی نخست است چرا که حتا اطوار با آن هماهنگ میگردد[41].»
در خصوص مسئله انتقال خوب و انتقال مناسب "کوئینتیلیان" بر اهمیت استفاده از تنوع تأکید میورزد، اما نه به قیمت غفلت از انطباق صدا به منظور متناسب ساختن طبیعت موضوعات گوناگون و حال و هوایی که آنها خواستارند. او میان عواطف حقیقی و عواطف کاذب و جعلی تفاوتی خاص قایل میشود، و برای نیل به باورپذیری صوتی پیشنهاد میکند عواطف به اجرا درآیند.« نکته اصلی ایجاد احساس مناسب در یک فرد است، و شکل دادن تصویر ذهنی از امور واقع و به نمایش درآوردن عاطفهای که از حقیقت قابل تمیز نیست... صدا نمایاننده ذهن است و مستعد بیان و احساسهای گوناگون آن.[42]»
معلمین رومی خطابت، از جمله "کوئینتیلیان" از بازیگران به عنوان الگوهای مناسب برای تقلید الهام میگرفتند، نه فقط بابت وضوح صوتی، بلکه به خاطر گیرایی و وقار انتقال. بازیگران رمی در خصوص حفظ زاویه سر استقرار پاها، استفاده از دستهاو آهنگهای صوتی متناسب با هر عاطفه و نوع موقعیت به طور گسترده تعلیم میدیدند. از آنجا که تأترها وسیع بودند این فراگیری مهم و الزامی بود. در مقدمهی نمایشنامهی "زندانی" اثر "پلوتوس" از زبان گوینده مقدمه می شنویم که خطاب به یک تن از تماشاگران میگوید: «عجبا، آن بابا از آن ته میگوید متوجه داستان نمیشود. بیا جلو، اگر جایی پیدا نمیکنی بنشینی، میتوانی یک جا پیدا کنی قدم بزنی.»[43] جایگاه نشستن تماشاگران گاه 14000 تن را در خود جای می داد، و این بدان معنا است که حرکت بازیگر، اطوار و مهارتهای صوتی اویحتمل به طور قابل ملاحظهای درشت میشدند. بازیگر رمی به همراهی موسیقی و صورتک برای تماشاگران دکلمه میکرد. هنر وی در این نبود که به طرزی واقعگرایانه مردمان را از زندگانی واقعی ترسیم کند، بل در این بود که تلفظی واضح داشته باشد و عاطفهی مناسب را که توسط اطوار مناسب پشتیبانی میشد منتقل کند. همچنین از او انتظار میرفت که بتواند به خوبی بخواند و برقصد. ظرافتها و حساسیتهای نمایش رمی، بویژه کمدیهای مردم پسند و محبوب عامهی "پلوتوس" فرصتی مغتنم برای بازیگر فراهم میآورد تا مهارتهای خود را بیازماید.
پس از فروپاشی زندگی شهری سامانند، خطابت نیز کم و بیش همراه با آن از میان رفت. ظهور مسیحیت هم بار عقلانی خطابت و هم در عین حال آگاهی از قدرت خطابت را از بابت موعظهی مسیحی همراه آورد." سن آگوستین"[44] یکی از بزرگترین مبلغین مسیحی با آثاری فراوان در کتاباش "آموزه مسیحی[45]" متذکر میشود که همه وظیفهی خطیب عبارت است از آموزش دادن، شادمان کردن و فعال کردن لیکن تأکید میورزد که وظیفهی عمدهی بلاغت مسیحی عبارت است از با ارزش شمردن اعتقاد به افعال و جاری ساختن صدق و خلوص در زندگی مسیحی. این آموزه در میانهی قرن ششم در مدارس راهبان پذیرفته شد و تدریجاً منجر به استقرار مدارس کلیسای جامع فرانسه و انگلیس در قرن یازدهم و دوازدهم گردید. قرن سیزدهم، علیرغم بازیابی معانی بیان ارسطو به زبان لاتین، در بسیاری از نقاط اروپا قدری تنگ نظری نسبت به اصول معانی بیان کلاسیک آشکار گردید، و این امر عمدتاً به دلیل ظهور نمونههای جدید ادبی و شعری در میان برخی اقوام و ملل بود. قرن چهاردهم از نو به سیسرو روی آورد و به بررسی انگارههای او پرداخت. در این عصر برای انگلیسیها اشعار "چاسر"[46] زیباترین کاربری معانی بیان شناخته میشد. نخستین رساله پیرامون خطابت در قرن چهاردهم در دوره رنسانس توسط نوسیندهی "بیزانسی" "هرموژن"[47] نگاشته شد. هنگامی که قسطنطنیه در سال 1435 سقوط کرد، علمای "بیزانسی" به غرب گریختند و نسخههای خطی را که متون امروزی نمایشنامههای یونانی براساس آنها تنظیم شدهاند با خود بردند. حوزه فرهنگی امپراتوری بیزانس آمیزهای بود از مسیحیت و میراث شکوهمند یونانی، و همین شرایط به حمایت از گونههای مختلف تأتر، از جمله تأتر مردمی، اخلاقی و عالمانه برخاست، و هنچنانکه میدانیم همین تأتر بود که بر جریان تأتر مذهبی قرون وسطی در غرب تأثیر گذاشت. در اوایل قرون وسطی بازیگران دوره گرد به وفور در جنوب اروپا دیده میشدند و همین ایام کلیسا فرمانی علیه آنان صادره کرده بود. کلیسا ضمن کوشش خود برای نوکیش نمودن اروپای غربی و انتشار آموزههای مسیحی در میان مردم و برپایی جشنوارههای نمایشگر تقابل شرک و ایمان با استفاده از مراسم مسیحی مبتنی بر عشاء ربانی، نقش بسیار مهمی در تحول تأتر ایفا کرد. این اقدام از جنبهی انتقال صوتی در تأتر بسیار حائز اهمیت بود.
تا سال 1200 میلادی نمایش مذهبی منحصراً در داخل کلیساها اجرا میشد، و فرانسه و آلمان از این بابت نسبت به سایر کشورها پر کارتر بودند. انتقال صوتی بیش از هر مورد دیگری در این حوزه دستخوش تغییر بود. تجربیات مربوط به این امر در خلال اواخر قرون وسطی دگرگون شد، و این هنگامی بود که انتقال از زبان نیایش کلیسایی، یعنی لاتین، به زبان محلی و گویش بومی صورت گرفت، و نمایشنامههای کوتاهی نگارش شد که توسط غیر روحانیون در خارج از کلیسا اجرا میشدند. این نمایشنامههای محلی به صورت مکالمه اجرا میشدند تا مناجات خوانی، و بیشتر از بازیگران غیر روحانی در اجرای آنها استفاده میکردند. نمایشهای مذهبی[48] انگلیسی در اواسط قرن چهاردهم آغاز شد و تا نیمه قرن شانزدهم اجرا میشدند. مجموعههای فرانسوی به زبان محلی به اجرا در میآمدند و این رشته نمایش در آلمان با استحکام بیشتری تجلی یافت. سبک اجرای نمایش این نمایشها بیشتر اپیزودیک و آمیزهای از سبکمندی[49] و واقعگرایی بود و عمدتاً به ترسیم رویدادهای بشدت خندهآور که به صورت نثر نگاشته میشدند میپرداختند. در این نوشتهها کنش و شخصیتپردازی مختصر بود. با معمول شدن نظام صنفی تولیدات بغرنجتر و پرهزینهتر شدند، اما در عین حال آشکار گردید که در زمینه بازیگری،«صدا، البته بدون شخصیتپردازی مبتنی بر مهارت، در سطحی بالاتر از دیگر موارد ارزش گذاشته میشد. در قرن شانزدهم جریان بکارگیری و استخدام بازیگر ماهر به عنوان مربی معمول میشود.این زمان استفاده از عبارات مکرر با هدف "یادسپاری" در اجرای نمایش قرون وسطای فرانسه مورد توجه قرار میگیرد، حال آنکه در نمایشنامههای جدی همین کلمات متوالی همچون ضربههای طبل مورد اسفاده واقع میشوند تا عواطف را تشدید کنند.»[50] درخصوص مسئله عواطف، علاقهی علمای قرون وسطایی بیان را به منطق و صرف و نحو میتوان به مثابه کوششی در جهت تحت تأثیر قرار دادن مردم تلقی نمود تا کشف و بیان حقیقت. این تفسیر دوگانه در باب شیوهی مناسب سخن گفتن تا دورهی رنسانس استمرار یافت. حال، یا خطیب ملزم بود به اینکه اشکال تصنعی مورد استفاده خود را پنهان سازد، و تکلم خویش را مشحون از بیان طبیعی عواطف بنمایاند یا میبایست متمایز با دیگران و گیرا سخن بگوید، البته با عطف توجه به استفادهای مناسب از زبانی که سخنرانی و سخن او را فراتر از هنجارهای ارتباط ساده قرار میداد.
با توجه به دلایل فراوان موجود، از جمله تاریخ نمایش، و پدید آمدن سخن سنجیهایی در مقیاس بالا در قرن شانزدهم به زبانهای بومی، میتوان دریافت که بازیگر عهد الیزابت از اصول و معیارهای معانی بیان سود میجست. با اختراع دستگاه چاپ، آثار "سیسرو" و کلیه آثار "کوئینتلیان" جزو نخستین آثار کلاسیک بودند که به چاپ رسیدند و بواسطه جریان آموزش رقابتآمیز نحو و احتجاجی که در قرون وسطی مرسوم و معمول بود تأثیر دیر پا بر امر تعلیم و تربیت گذاشتند. «در این زمان ارتباط نزدیکی میان انتقال نحوی و بازی صحنهای وجود داشت، آنچه در این ایام به خطیب رنسانسی آموخته میشد در واقع همان چیزهایی بود که توسط بازیگر عهد الیزابت انجام میگرفت. در این زمان صدا به خاطر دکلاماسیون و هم سلامتی بدن تربیت میشد. مسئله کنش جانی تازه گرفت و از بازیگران انتظار میرفت که بتوانند با تبعیت از انگارههای مؤلف به ابراز جزئیات صدا و بیان به طور همزمان توفیق یابند.»[51] با اندکی دقت درمییابیم که این مورد همان رهنمودی است که شکسپیر از زبان هملت ارایه میدهد:« هماهنگ کردن کلام با کنش و کنش با کلام ...»[52] بازیگر عهد الیزابت تخصص یافته بود تا دنیای درون را باواسطه بدن بیان کند. بازیگر تراژدی میتوانست به شخصیت آفریده نویسنده جان ببخشد و آنرا از شور عاطفی واقعی آکنده سازد و تماشاگران که بواسطه یک دوره جدید ظرافتهای انتقال نحوی پخته و آموخته شده بودند میتوانستند از طریق اینگونه استفاده از اطوار، زبان مشکل متنها را بفهمند. از بازیگران خواسته میشد با حساسیتی در خور شرایط سخن، از خود اطوار و رفتار نشان دهند. رفتارهای نشانهای که بعدها در دوره بازگشت[53] جایگاهی یافتند و نظاممند شدند، این زمان سر آغازی یافتند. صورت و چشم، همراه با استفاده از انگشتها، دست و بازو، مهمترین عوامل اطوار شناخته میشوند.
«در فرانسه به سال 1600" پیر کرنی" قواعد معانی بیان را برای عمل روی صحنه، همچون کمال مطلوب برای بازیگران خود وضع نمود»[54]و پس از آن کتابهایی پیرامون همین موضوع در فرانسه نگارش یافتند. در پایان این دوره ، صدا ابزار اصلی شمرده میشد، بیان چهره لحن را فزونی میبخشید، دست راست ریتم را حمایت میکرد، دست چپ به زیر متن حیات میبخشید و بدن نقطه تشدید کننده به شمار میآمد، نتیجه این شد که گونهای تک خوانی نزدیک به آوازخوانی و نه تکلم پدید آمد.
درخلال دهه نخستین قرن هجدهم برخی از بازیگران ضمن کوشش برای دستیابی به شخصیت پردازی صادقانهتر در اجرای تراژدی، شروع به نفی سبک دکلاسیون کردند، و همگام با این اقدام به ریتم نظم و استفاده از تغییر کیفیت صدا، و همچنین تمرکز روی ویژگیهای شخصی توجه نمودند. کتابهایی در این زمینه به چاپ رسید که به طور مشخصی بازیگر را از فن خطابت جدا میکرد. سبک بازیگری فرانسوی دهه 1700 تأثیر بسزایی بر تأتر انگلستان، که به تأتر دوره بازگشت موسوم است، گذاشت. این دوره شاهد هنر نماییهای صوتی بود و کیفیت صوتی محض بدون در نظر گرفتن نیازهای واقعی جملات متن، تماشاگران را مجذوب خود کرده بود. بازیگران شیوه خاصی برای ادای سخنان خود داشتند، و تازهکارها ملزم بودند بیاموزند چگونه فراز و نشیب صدای گویشی خود را بکار اندازند.در فرانسه قواعد خشکی برای استفاده از اطوار بکار بسته شد. یکی از روشهای آموزش در این ایام این بود که به شاگردان میآموختند جملات متن را به گونهای که در زندگی واقعی بکار میبرند مورد استفاده قرار دهند[55] و سپس آنها را با تأکید بر آمیزهی احساس و فصاحت و فشاری بیشتر ادا کنند. از کسانی که در انگلستان از چنین شیوهای جانبداری میکردند میتوان از "چارلز مک لین"[56] نام برد. او سرانجام قواعد خشک مدون صدا و اطوار را کنار گذاشت و بر ویژگیهای شخصی بازیگران متمرکز شد، ویژگیهایی مانند قدرت، درک، حساسیت و شور بازیگر.
سبک بازیگری جدید اینک با نام شاگرد "مک لین"، یعنی "دیوید گاریک"[57]، مشهورترین بازیگر تراژدی و کمدی در این ایام رقم میخورد. "گاریک نزد تماشاگران معاصر خویش به عنوان بازیگری طبیعی شناخته میشد، لیکن نه به مفهوم مدرن کلمه، "طبیعتگرایانه". تأثیر سبک بازیگری گاریک (او قادر بود به نرمی یک حالت انفعالی را به حالتی دیگر تغیر دهد) و استفاده واقعگرایانه او از صدا(هنگام به انتها رسیدن هوا) تأثیر پر دوامی بر تماشاگراناش داشت و عامل مهمی در نگارش رساله معروف "دنی دیدرو"[58] پیرامون هنر بازیگری بنام "تناقضهای مبتلا به بازیگر" (1773) به شمار میآید.»[59] سلاح عمدهای که بازیگر در اختیار خود داشت عبارت بود از صدای وی. به طور کلی، در کلام انسانی است که انگاره و کنش در اتصال دقیق با یکدیگر قرار میگیرند. از آنجا که محرکهای ذهنی بر تلفظ افکار اثر میگذارند، هیجان برانگیخته شده میتواند توسط لحنی که با آن این افکار ادا میشوند تبیین گردد. «صدا، هنگامی که بلند است، خشم و برآشفتگی ذهن را ابراز میکند، و صدای لرزان کوتاه از پی ترس میآید. لحن همان مراتب قانونمند آن قیود گوناگون است که توسط داستان نویسان بکار برده میشود-به سردی، به تندی،به طور قاطع با صمیمت و غیره. ... لحن از دو عنصر بنیادین بازیگری ناشی میشود- نیاز به وضوح کلام، و نیاز به برد صدا[60]: بازیگر میتوانست با تجربه کردن کلام آکنده از لحنهای صحیح یک سلسله عواطف را به نمایش گذارد، و بنابراین محور اخلاقی شخصیتاش را مشخص کند. ... فروافتادن در یک لحن منفرد، وجود یکنواختی و عدم وجود انعطاف صدا، چیزی جز تکلم به زبانی بی قاعده نبود. البته این زبان بی قاعده خود میتوانست مناسب گونههای معینی شخصیت ریاکار باشد-شخصیت "هارکورت"[61] در نمایشنامه "همسر روستایی"[62] چنان پرداخت شده بود که به هنگام جا زدن خود به عنوان شخص روحانی، با این زبان سخن بگوید- اما این زبان و لحن اساساً خطا بود، چرا که یکنواختیاش نه تنها ملال انگیز بود، بلکه توالی احساساتی را که در زیر کلام شخصیت قرار داشت متمایز نمیساخت. لحن مزبور انتقال از یک انفعال به انفعالی دیگر بود که همانند تغییر یک صحنه به صحنه دیگر، موجبات خشنودی و هیجان تماشاگران دوره "بازگشت" را فراهم میساخت.»[63] پرداختن به ابعاد صوتی و چگونگی کیفیت صدای بازیگر در این ایام بسیار مورد توجه و علاقه قرار میگرفت و نقد میباشد. "کالی سی بر"[64] نمایشنامه نویس و بازیگر انگلیسی، که همعصر "گاریک" و همبازی او بود در کتابی که در شرح احوال خود نوشته است اظهار میدارد:«امروزه در تأتر ما صداهای ساختگی، آهنگدار، زرگری گویی، بسیار به گوش میرسد. ما همه بازیگران فریادزن، بازیگران زوزهکش،و بازیگران آواساز را میشناسیم. اما برای ما این اصطلاحات بر نقایص، فقدان تکنیک، فقدان تنوع، و مبالغه در احساس دروغین اشاره دارند نه جز آن، این نقایص در حرفهی بازیگری" دوره بازگشت" وجود دارند.»[65] بازیگر این دوره، لحن را به عنوان یک شکل تجزیه و تحلیل شخصیت بکار میبرد. ریخت بدن و عمل، ابزاری بودند که توسط آنها بازیگر دادههای ذهن را مجسم میساخت، و در ضمن شامل سه عنصر مشخص بود، از اینقرار: بیان چهره،اطوارهای دست(از شانه تا نوک انگشتان) و گرایشی که در کل اندام قابل مشاهده بود. به برخی مفاهیم حرکات دست و چهره که بنا به قرار داد مقبولیت یافته بود توجه کنید.
رد کردن تائید کردن پیروزی
ابراز تنفر تحقیر کردن
منصوب کردن تهدید دعوت کردن
تا سال 1750 قراردادهای دست و پاگیر اطوار و دکلاماسیون در فرانسه و انگلستان کنار نهاده شدند، زیرا در این زمان دقت تاریخی در طراحی لباس و صحنه آرایی که سبکهای بیشتر واقعگرایانه بازیگری با آن همراه میشد و ملازم با احساسهای روزمره بود مورد توجه قرار داشت.
منازعهی سبکهای بازیگری تا پایان قرن هجدهم ادامه یافت، و از این زمان فصاحت جاری در الگوهای کلاسیک جای خود را به تبعیت از وزن نظم،انتقال صوتی هماهنگ، شمرده گویی دقیق و تقلید از الگوهای پیشین برای تلفظ و انتقال گرایش، سپرد. حال، در تضاد کاملاً آشکار با همه اینها، آرمان رمانتیک پا به میان نهاد و به آمیزه عواطف حاد روانی،چهرهی بیانگر و لحنهای گونهگون، بیتوجهی به فصاحت، استفاده گهگاه از نظم و استفادهی مفرط از اطوار و ایما و اشاره، و توجه به نثر میدان داد. کاهش علاقه به جنبش فصاحت، و افزایش شمار تجربیات علمی در کلام و بازیگری در اواخر قرن موجب گردید تا فصاحت همچون علم لحاظ گردد تا هنر.در ایتالیا، تجربیات "آنتونیو موروچسی"[66] در فن دکلاماسیون سرانجام وی رابه این باور رساند که همراه هر کلمهای رفتار و کنشی مناسب وجود دارد. بعدها در فرانسه "فرانسوا دلسار"[67] یک نظام خطابت را توسعه داد، نظامی که بر آن بود تا عواطف و حالات روحی بشر را تحلیل کند و معلوم سازد بیان خارجی آنها چگونه امکان پذیر است، به کدامین قسمت بدن منتسب میتواند شد و قواعد مربوط به استفاده از هر عضو برای بیان کدامند. نظام کاملاً یادآور خطابه کاربردی است و بر پایه اصول خطابت بنیاد یافته، اما بر خلاف آرمان گذشته که از عهد باستان برگرفته شده بود، نظام مذکور زبان را در ضعیفترین مرتبه قرار میدهد و فکر و اطوار را ارجع میشمارد. همین نظام بود که بتدریج آموزش بازیگر را در اروپا و آمریکا در پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم حاکم گردانید.»[68]
از میانه قرن بیستم به این سو شماری کتاب درباره فن بلندخوانی انتشار یافت که بسیاری از آنها برای تعلیم نوآموزان طرح ریزی شده بود. مطالعه زبان به طور دقیق به صورت واژهبندی در سطحی بالا و ژرف در ارتباط با اجراها قرار گرفت و با کلام روزمره متفاوت بود. این واژگانبندی که به خاطر دامنه وسیع ولحن پر طنینشان به آسانی مقبول واقع شدند، توسط دوستداران و حامیان دکلمه (خوش خوانی) توسعه داده شد. بازیگران بیش از همه این سبک را در ارتباط با اندازه تأترها استقرار بخشیدند، و از این جا به آسانی میتوان درک کرد که چرا بسیاری از اصول تولید نوین صدا، از جمله بازدم نظارت شده و تمایل به بلندی صدا، در این زمان پا گرفت. نا ظهور"ناتورالیسم"، اینگونه تکلم صحنهای در سراسر دهه 1800 میلادی پایدار مانده همچنان که دریافتهایم تأثیری که معانی بیان بر بازیگری داشته است، حتماً از همان اوایل تمدن یونان باستان که اول بار به عنوان اصلی از اصول خطابت مورد توجه بود، غیر قابل انکار است. همانگونه که پیشتر اشاره شد، قواعد آن معلوم میساخت که بازیگر چگونه باید اطوارهای خود را سازمان دهد و چگونه این اطوارها را با شکل انتقال صوتی و گونه متن مورد استفاده خود هماهنگ سازد. از آن زمان به بعد، جریان تاریخ نشان میدهد که هر زمان مسئله طرز تکلم و استفاده از صدا به میان میآمده، مقوله مزبور از خود متن یا محتوای کلام جدا میشده، واین امر به نوبه خود بر سبک انتقال صوتی بسیار تأثیر گذار بوده است. به همین نحو طرز برخورد با محتوای عاطفی نیز که علمای علم بدیع همواره نظرشان به آن معطوف بود به وجهی چشمگیر بر سبک بازیگری تأثیر گذاشتهاند. این تغییرات در طرز تکلم را میتوان نتیجه تأکید بر اهمیت صدا، متن یا عاطفه تلقی نمود، که تا میانه قرن نوزدهم تحت اصول و ضوابط معانی بیان قرار داشت. پس از سال 1828 گرایش به سمت واقعگرایی آشکار شد، و زمانی که وجود دیوار چهارم در تأتر مورد بحث قرار گرفت معانی بیان موقعیت خود را به عنوان تأثیرگذار عمده بر سبک انتقال صوتی از دست داد.
حال برای اینکه دریابیم چه چیز در تأتر مدرن جای آن را گرفت لازم است بسیاری عوامل مؤثر دیگر را مورد بررسی قرار دهیم. عوامل بسیاری در تغییر توازن میان صدا، متن و عواطف در انتقال صوتی در تأتر مدرن شرکت داشتهاند.در قرن بیستم آراء چندی ارائه شد که طالب معانی بیان[69] جدید بودند و در راستای زندگی و تفکر امروزی ابراز میشد. آگاهی رشد یابندهای در خصوص دنیا به عنوان مجموعهای از نشانهها و ساختارها راه را برای رویکردی بیشتر تحلیلی به جانب تفسیر زبان و ادبیات باز نمود که این امر نیاز به فن شعر جدیدی را آشکار ساخت و همین نیاز نیز نتیجتاً اجرای نمایشنامهی منظوم را در تأتر تحت تأثیر قرار داد. زبان تأتر[70] متحمل تغییراتی اساسی شده بود، و در همان حال پیشرفتهای بدست آمده در تحقیقات مربوط به طبیعت و کارکرد صدای انسانی گرایش پیشین معطوف به انتفال صوتی را از حوزه هنر به حوزه علم انتقال داده بود، و این امر نیز به نوبه تمرینهای تربیت صدا را تغییر داد. « آن جنبه از سنت بدیعی که در قرن بیستم مورد بحث قرار گرفته، عبارت است از متقاعد سازی[71]- متقاعد ساختن یا تحریک تماشاگر.« معانی بیان اساساً پدیدهای اجتماعی است که در دوره باستان علائم و نشانههای آن آشکار بوده است و هنچنانکه محیط اجتماعی و روشنفکران تغییر میکردهاند متحمل تغییر میشده است.»"[72] رولان بارت" یادآور میشود که فن تکلم (سخنوری) در میان طبقات متوسط مطابق قواعد معین یک نشانه قدرتمند اجتماعی است که ارزشاش موکول به سودمندی بیواسطه آن است.”حتا درک رمزهای نحوی ادبیات دقیقاً وابسته به پایگاه اجتماعی است، همچنانکه در عهد باستان چنین بود زمانی که مردم نزد آموزگار خطابه میرفتند تا بیاموزند چگونه رمزهای آنرا کشف کنند. آنزمان که علمای علم بدیع قرن بیستم به توضیح جایگاه مناسب معانی بیان در جامعه میپردازند نفاوت نقطه نظر ایشان را با قدما به خوبی متوجه میشویم.»[73] از آموزههای علمای معانی بیان یکی این است که متذکر میشوند اگر مطلبی که به طرزی چشمگیر گفته شده به طرزی دیگر گفته میشد مؤثرتر بود. تأثیر بیشتر خود به معنی تغییر روشهای انتقال صوتی است که متضمن تربیت صدا و بیان و کسب مهارت های مربوط به آن میباشد.[74]
آن اهمیتی که در معانی بیان کلاسیک برای کنش[75] قایل بودند در قرن بیستم با نگاهی نوجویانهتر همچنان مدنظر قرار گرفت، و رفته رفته به صورت جریان رشد یابندهی آگهی بازرگانی و تبلیغ در عرصههای تجارت و سیاست و غیره قد برافراشت و بر جایگاه معانی بیان یعنی زادگاه اصلی خود، به عنوان انتقال دهندهی حقیقت و حامل عاطفه تأثیر گذاشت. دامنهی این تأثیرگذاری تأسف بار به حوزه عمومی تعلیم و تربیت هم کشیده شد. معانی بیان بتدریج از هر گونه مهارت در سخنرانی عمومی جدا شد و به تحلیل سبک نوشته اختصاص یافت.
در نتیجهی تهاجم سیل آسای تبلیغات و تعلیم نوین معانی بیان و فن بیان در حوزه هنرهای نمایشی، شکافی میان مطالعه معانی بیان و مطالعهی شعر پدید آمد. بیاد داریم که ارسطو در فن شعر، به منظور بررسی عناصر قانع کننده در سخن، خوانندگان را به خواندن کتاب معانی بیان ارجاع میدهد. و پس از او "کوئینتیلیان" و "سیسرو" مطالعهی شعر را نظر به اینکه برای مطالعه معانی بیان ضروری میباشد توصیه نمودند. و اگر چه پیش از اینان افلاطون شعر را محکوم کرد و خطابت را به این دلیل که عقیده داشت همچون شعر از راه فریبآمیز به اقناع میپردازد زیانبار شناخت، اما با همه اینها بر اساس آثار باقی مانده از آن ایام درمییابیم که قدما از قدرت خیالآفرین و خلاقه شعر و از سودمندیای که بر آن مترتب است به خوبی آگاه بودند. در قرن بیستم مطالعهی شعر همراه با بررسی ادبیات مکتوب مقبول واقع شد و نمایش شعری با نمایندگانی برجسته همچون "الیوت"[76]و "کریستوفر فرای"[77] و دیگران ظهور کرد. اما با این پیش آمد فرصت اندکی در اختیار سخنران قرار میگیرد که بکوشد اثر شاعر را باز آفرینی کند، ارث نیروگیرنده از معانی کلماتی که به خاطر نحوه استفاده مؤثر و سرزندهی آنها توسط شاعر تازهاند[78]. بهرهگیری از شعر، که امری درونی و بیشتر تجربهای ادبی است، به نوبه خود بر استفاده از صدای سخنور، متن در عوالم عاطفی تأثیر گذاشته است.
به عنوان تکلمهی این گفتار جا دارد به تغییراتی اشاره کنیم که زبان تأتر بتدریج در این قرن متحمل آن شده است. از آنرو که هم ماده تکلم است و هم از سویی دنیای متون نمایشی با استفاده از آن خلق میشود و مجسم میگردد.
زبان در تأتر[79]
همگام با تغییراتی که در روشهای تفسیر زبان و ادبیات در تأتر مدرن بوجود آمده تغییرات چندی نیز در طبیعت خود زبان مورد استفاده رخ داد. این تغییرات غالباً ایدئولوژیای را منعکس میسازند که در پس آنهاست، مانند "رئالیسم"[80] ، "ناتورالیسم"[81].
"سمبولیسم"[82] ، "اکسپرسیونسم"[83] ، "سوررئالیسم"[84] ،"ابزوردیسم" [85].
" تأتر اپیک"[86] طبیعی است که این تغییرات به نسبت تأثیری که روی صدا، متن و عواطف میگذارند نیاز شدیدی را در خصوص انتقال صوتی بازی بازیگر پیش میآورند. قرن بیستم همچنین شاهد احیاء تجربه و تمرین بدیهه سازی اجرا بوده است، در این فرآیند متن (چنانچه متنی در میان باشد) بیرحمانه ریز ریز میشود و زبان بکار رفته تا حد اصوات صرف تقلیل مییابد. بطور خلاصه اگر بخواهیم این موقعیت را جمعبندی کنیم به قرار زیر خواهد بود.« بخش اعظم قرن بیستم بر جنبههای غیر کلامی تأتر تاکید گذاشته است. این نظریه پردازان در اهمیت جنبه غیر کلامی را طی تجربیات خود اعلام کردهاند:"برشت"، "آرتو"[87]، "گروتفسکی"[88]. همگی اینان به شیوه خاص خود به غیر کلامی پرداختند، گاهی به نظر میرسید که "آرتو" تقریباً زبان را بکلی کنار نهاده است.
تجربهگرایان تأتر بر عناصر غیر کلامی در تولیدات خود تأکید گذاشتند، یکی از عواملی که این تأکید را امکان پذیر ساخت اهمیت فزونی یابنده کارگردان بوده است که به عنوان مؤلف اثر صحنهای با نمایشنامه نویس برابری کرده است. نهایت اینکه آرزوی بسیاری از دست اندرکاران تأتر برای اشغال حوزهای مستقل، و برای گریز از این تصور که نمایش به عنوان گونهای ادبی از موقعیت پستتری برخوردار است، ایشان به انکار تقدم زبان و برجسته کردن ابعاد غیرکلامی آثار تأتری رابر شد.»[89]
از زمان ظهور ناتورالیسم در تأتر، ماهیت زبان نمایشی دستخوش تغییرات عظیمی شده است. جنبش ناتورالیسم در آغاز کوشید تا مردمانی را نشان دهد که کلمات را روی صحنه همچون در زندگی واقعی مورد استفاده قرار میدهند، و بر آن شد تا سبک بازیگری دکلمهای را که در بازیگری رمانتیک رایج شده بود تغییر دهد. "امیل زولا" پدر ناتورالیسم، متذکر شد«دیالوگ جدید باید با انعطاف و دقیق باشد و لحن و احساس و فردیت شخصیت را منتقل کند.»[90]
"زولا" در مقدمه اثر خود "ترزراکن"[91] اظهار میکند"« من کاملاً متقاعد شدهام که در آیندهی نزدیک جنبش ناتورالیسم جایگاه خود را در عرصه نمایش پیدا میکند و قدرت واقعیت و حیات جدید هنر مدرن را با خود میآورد.»[92] در نتیجه در نمایشنامههای ناتورالیستی شکل هنری همچون بیان ارگانیک محتوای آن پذیرفته شد.
نمایشنامههای اجتماعی"ایبسن"[93] علم واقعگرایی را برافراشت و بیشتر طالب سبک انتقال صوتی واقعیتر از جانب شخصیتها گردید. این رسم بعدها بر "برناردشاو"[94] تأثیر گذاشت. ایبسن هنگامی که "لیندبرگ"[95] نمایشنامه اشباح را کارگردانی میکرد به وی رهنمود داد که: «گفتگو باید کاملاً طبیعی بنظر آید، و طرز بیان هر شخصیتی باید با شخصیت دیگر متفاوت باشد. در خلال تمرینها تغیرات زیادی در دیالوگ میتواند بوجود آید، یعنی جایی که بتوان اصوات را طبیعی و بدون فشار بگوش شنید، و هر چه را که نیاز به تجدید نظر دارد، بارها و بارها، تا اینکه سرانجام مورد اصلاح شده کاملاً واقعی و باورپذیر بنماید.»[96] احساس نیاز به تغییرات بنیادی در تأتر بویژه در زبان که از ارکان متن نمایشی میبود، در بیشتر حوزههای فعال تأتری اروپا پدیدار شد. در ایرلند،"ییتز"[97] در مقالهای که در سال 1908 تحریر کرده است مینویسد:« من فکر میکنم تأتر ما باید دستخوش تحول گردد، به لحاظ نمایشنامه،طرز تکلم، بازیگری و صحنه پردازی. نمایشنامهها باید جایگاهی مناسبتر از آنچه اینک در تأتر معمول مییابیم دارا شوند. آدمهای نمایش باید به زبانی که از آن خود آنان است و نه کسانی دیگر صحبت کنند، زبانی آنچنان آکنده از عواطف ظریف که شنونده مشکل بتواند بفهمد که آنچه او را تکان میدهد فکر است یا کلمه، یا که اصلاً ایندو را میتوان جدا کرد.»[98