طرح موضوع :
بنیادگرایی اسلامی نهضتی برخاسته از درون جوامع اسلامی و پاسخی دینی به بحرانها و آشفتگی های اجتماعی و سیاسی جوامع مسلمان بود . این جریان با پی بردن به فساد و بی عدالتی در جوامع اسلامی همواره در صدد اصلاح این جوامع بوده است وبا ارائه پیشنهادی مبتنی بر تمسک و بازگشت مجدد به اصول و مبانی اسلام در صدد بود راه درمان نابسامانیها و عقب ماندگی را در درون مذهب پیدا کند .
بنیادگرایی اسلامی با ویژگی ها و اهداف فوق همواره در طول تاریخ اسلام استمرار داشته و با پسرفت و پیشرفت هایی که داشته است وارد قرون جدید (20 و 21 ) گردید .
بنیادگرایی در دوران جدید ، که می توان شروع رسمی آن را از سید جمال الدین اسد آبادی دانست علاوه بر تعقیب اهداف پیشین که مبنی بر اصلاح و مبارزه با فساد در جوامع اسلامی بود ، هدف و خواست تازه ای پیدا کرد : یعنی مبارزه با هجوم استعمار گران خارجی به سرزمین های اسلامی .این عامل از آن زمان تا کنون به صورت یکی از اهداف اصلی این جریان باقی مانده است . یا به عبارتی می توان گفت همین عامل نقش عمده ای در پیدایش و تداوم جریان بنیادگرایی اسلامی در دوران جدید داشته است .
لازم به ذکر است که مسئله تهاجم غرب به سرزمینهای اسلامی از همان ابتدا با واکنش این جوامع روبرو بوده است اما این واکنشها بیشتر در شکل و قالب های غیر اسلامی صورت گرفته است . به ویژه از نیمه دوم قرن بیستم که چارچوبهای مارکسیستی ، ملی گرایی و ناصریسم بیشتر در منطقه خاور میانه نفوذ داشتند و اسلام گرایی یا چارچوب مبارزاتی مبتنی بر عقاید اسلامی در حاشیه قرار داشت . اما به دنبال ناتوانی این مکاتب و ادامه گسترش نفوذ غرب در جوامع اسلامی گرایش روز افزونی به سمت جایگزینی دینی و طرحی اسلامی برای بسیج توده ها جهت مبارزه با هجوم گسترده غرب به وجود آمد و به دنبال آن اندیشه بنیادگرایی از اقبال فراوانی برخوردار شد که نتیجه آن گسترش دامنه بنیادگرایی اسلامی در بیشتر سرزمینهای اسلامی به ویژه آن دسته که گرفتار نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی بیشتری بودند می باشد .
فراگیر شدن بنیادگرایی اسلامی از نیمه دوم قرن بیستم تا کنون به حدی بود که عده ای از اندیشمندان را بر آن داشت تا گمان کنند بنیادگرایی اسلامی پدیده ای جدید و مربوط به قرن اخیر است و حتی عده ای نقطه شروع آن را از سال 1979 م و وقوع انقلاب اسلامی در ایران دانستند .
ضمن عقیده به اینکه تاریخ رسمی شروع بنیادگرایی اسلامی در قرون اخیر از سید جمال الدین بوده است اما بدون شک از آن زمان تا کنون تحولاتی رخ داده است که هر کدام نقطه عطفی در جریان بنیادگرایی اسلامی به شمار می روند و به تنهایی می توانند سرآغاز فصل جدیدی در تحولات اسلامی به حساب آیند . مثلا در سال 1928 م تشکیل جنبش « اخوان المسلمین » توسط حسن البناء در مصر بنیادگرایی اسلامی برخاسته از سید جمال الدین و شاگردانش را که تقریبا کم توان شده بود دوباره تقویت و چند گام جلو تر برد . اما اقدام حسن البناء نیز در مقایسه و رقابت با مکاتب فکری دیگر از جمله ناصریسم ، ناسیونالیسم و مارکسیسم و … که در منطقه خاورمیانه رایج بود در حاشیه قرار گرفت ولی با شکست اعراب از اسرائیل در سال 1967 م و وقوع انقلاب اسلامی در سال 1979 م نه تنها بنیادگرایی اسلامی جانی دوباره گرفت بلکه از آن زمان تا کنون هیچ رقیب فکری دیگر توان مقابله با آن را پیدا نکرد و همیشه در در مرکز تحولات سیاسی و اجتماعی منطقه قرار داشته است .
گذشته از سیر تحولات وتکوین بنیادگرایی اسلامی که به اختصار اشاره شد باید افزود که علی رغم تداوم تاریخی ، بنیادگرایی در هر دوره ای شکل و قالب خاصی داشته است و به تناسب زمان و مکان اهداف و خواسته های آن متفاوت بوده است . علاوه بر این در هر دوره ای احیاء گران به دنبال اهداف متفاوتی بوده اند ، عده ای خواهان تغییر جامعه و عده ای خواهان تغییر فرد و عده ای نیز خواهان تغییرات همه جانبه بوده اند . همچنین در راستای اجرای این اهداف عده ای موعظه و نصیحت و عده ای اسلحه را برگزیده اند .
این پیچیدگی و گستردگی اهداف و شیوه ها باعث اختلاف نظر های زیادی در مورد ماهیت و حتی تعریف و تشخیص بنیادگرایی اسلامی شده است . به گونه ای که برای نام گذاردن بر حرکت اسلام خواهی از اصطلاحاتی چون اسلامگرایی ، بنیادگرایی ، اسلام سیاسی و … استفاده کرده اند که اگر چه از لحاظ گسترش دامنه واژه های معادل مفید می باشد اما از آنجا که این اصطلاحات گاه تحت فشارهایی از جمله فرار از برچسب های ناروا به این جریان استخراج و به کار برده شده است لذا نه تنها تمایز های میان گروههای طرفدار این جریان را به خوبی نمایان نمی سازد بلکه بر ابهام و پیچیدگی درک پدیده بنیادگرایی اسلامی نیز افزوده است.
هر گاه برداشت اندیشمندان غربی از بنیاد گرایی اسلامی راکه اکثرا با مشاهده برخی جلوه های این جریان، -مثل اقدامات قهر آمیز و ضدیت با غرب-، بی درنگ آنها رامعادل و همسان با اصل و ماهیت بنیادگرایی اسلامی در نظر می گیرند اضافه کنیم متوجه می شویم که انحرافات و سوء برداشت ها اعم از اینکه آگاهانه یا عامدانه باشد یا از روی ناآگاهی و شناخت کم، فهم پدیده بنیادگرایی اسلامی را بسیار مشکل زا کرده است . و از آنجا که قضاوت های بعدی هم بر پایه این اطلاعات صورت می گیرد لذا مایه تحلیل ها و تفسیر هایی قرار می گیرد که در آن هیچ مرزی میان تروریسم ، افراط گرایی ، خشونت طلبی و اسلام گرایی وجود ندارد.
بدین خاطر است که حتی نظریه پردازی پیرامون علل ظهور و همچنین علت خشونت طلبی و به ویژه آمریکا ستیزی این گروهها نیز خلاف واقعیت است مثلا در مورد علت خشونت طلبی گروههای بنیادگرای اسلامی که مرکز ثقل تحقیق نیز می باشد ، عده ای آن را ناشی از ماهیت و ذات تفکر بنیادگرایانه ، یعنی مبانی اسلام می دانند ، عده ای دیگر نیز آن را ناشی از جاذبه های فرهنگ غربی و ناتوانی فرهنگ اسلامی و گروهی دیگر فقر و سرخوردگی را عامل اصلی ظهور و خشونت طلبی این گروهها می دانند . در حالی که واقعیت این است که مجموعه عوامل پیچیده ای دست در دست هم داده اند تا از شیوه های اقدام مختلف ( قهر آمیز ، فکری فرهنگی و سیاسی ) شیوه قهر آمیز از اقبال زیادی برخوردار شود که مجموعه این عوامل را می توان در دو دسته عوامل محیطی _ سیاسی و عوامل عقیدتی و ایدئولوژیک جای داد .
عوامل محیطی _ سیاسی را نیز می توان در سه سطح بررسی کرد :
عوامل داخلی ، عوامل منطقه ای و عوامل فرا منطقه ای که در میان آنها تمرکز تحقیق بر عوامل فرا منطقه ای و نقش آنها در شیوه رفتار ( مسالمت آمیز یا خشونت آمیز ) گروههای اسلام گرا می باشد که چه به طور مستقیم و بلافاصله و چه به طور غیر مستقیم و از طریق تأثیر گذاری بر عوامل داخلی تأثیر گذار بر شیوه رفتار این گروهها ایفای نقش کرده اند . اما از آنجا که عوامل فرا منطقه ای هم می تواند بسیار متنوع باشد ، بررسی همه آنها امکان پذیر نیست . لذا به ملموس ترین و مشهود ترین عامل یعنی رفتار سیاسی برونمرزی ایالات متحده و نقش آن در خشونت گرایی و اقدامات قهر آمیز گروههای اسلام گرا می پردازیم .
از آنجا که تمرکز اصلی تحقیق بر نقش عوامل فرا منطقه ای بر جریان بنیادگرایی اسلامی است لذا لازم است به طور مختصر به ارتباط و موضع گیری غرب نسبت به بنیاد گرایی اسلامی ، هم در جایگاه یک عامل اصلی برای ظهور مجدد بنیادگرایی و هم یک عامل مهم در افراط گرایی و خشونت طلبی این گروهها اشاره شود .
همانگونه که آمد نفوذ و هجوم غرب به سرزمین های اسلامی یک عامل قوی و پایدار در بروز مجدد بنیادگرایی اسلامی معاصر بوده است و بر این اساس در هر دورهای یک کشور غربی به عنوان نماد استعمار و سلطه غرب مورد خشم و غضب گروههای بنیادگرای اسلامی بوده ، گاه این کشور انگلیس گاه فرانسه و هم اکنون نیز آمریکا می باشد . اما نکته جالب توجه این است که اگر چه این بنیادگرایی اسلامی بود که به عنوان پاسخی به هجوم سهمگین غرب تا اواخر دهه 1960 م جسته و گریخته واکنش می داد اما از دهه 1970م به بعد غرب نیز به این پدیده واکنش نشان می داد که در فرم های مختلف از جمله تلاش برای شناخت ماهیت وچگونگی این جریان جهت مقابلهء آسان تر با آن ، همکاری با گروهی ودشمنی با گروه دیگر یا به عبارت دیگر سرکوب یکی وتشویق دیگری ( مثل عمل دو گانه آمریکا در برابر بنیادگرایان شیعه وسنی ، که بنادگرایی در ایران را سرکوب ، ردر عوض بنیاد گرایی در عربستان وافغانستان را مورد حمایت قرار داد) صورت گرفته است .
البته از همان زمان وقوع انقلاب اسلامی در ایران غرب به ویژه آمریکاعمق خطر بنیادگرایی اسلامی را درک کرده بود وکما بیش در صدد جوسازی علیه آن بود اما پس از فروپاشی شوروی واز میان رفتن ایدئولوژی کمونیسم بود که تلاش خود را برای محصور ، کنترل ویا ریشه کن کردن آن متمرکز نمود .بویژه اینکه از دهه 1990م به بعد هم بنیادگرایان سنی به ویژه در عربستان که زمانی ابزاری برای تحقق اهداف آمریکا بودند به دشمنان آن تبدیل شدند .
بدین گونه دوعامل در تمرکز مبارزه آمریکا علیه بنیاد گرایی اسلامی در دهه 90 نقش داشت یکی فروپاشی شوروی ونیاز به خلق یک دشمن جدید ایدئولوژیک به جای کمونسم بود تا آمریکا با استدلال باقی ماندن تهدید علیه غرب بتواند بر اساس آن اتحادها وائتلافها یی راحول اهداف خود ایجاد کند ، دیگری دشمنی بنیادگرایان سنی با آمریکا به ویژه در عربستان بود .لذا در این ایام بنیاد گرایی اسلامی به عنوان تهدید کنندهء جهان غرب جایگزین خطر سرخ گردید وازآن پس تحت عنوان خطر سبز باید باآن مقابله می شد.اما این مقابله در لفافه ای ازدفاع از حقوق بشر ،مبارزه باتروریسم وایجاد ثبات در جهان وخاور میانه و… صورت می گرفت .
نکته لازم به اشاره دیگر این است که مقطع زمانی 1979تا2002 در جریان بنیاد گرایی اسلامی بنا به دلایل زیر بسیار متفاوت ومتمایز از سایر مقاطع در تاریخ بنیاد گرایی اسلامی می باشد .
1-تعداد تحولات بنیادگرایانه ، منظور تحولاتی که یا ریشه آنها اندیشه بنیادگرایی بوده است یا بر این تفکر تاثیر گذاشته اند.
2- ویژگی های منحصر به فردی که جریان بنیاد گرایی اسلامی در این مقطع پیدا کرده است .در اثبات مورد اول ذکر موارد ذیل گواه خوبی می باشد .
وقوع انقلاب اسلامی در ایران ، تشکیل سازمانهای جهادی و مسلحانه در لبنان و فلسطین و پیگیری مبارزات سابق ضد اسرائیلی وآمریکایی در چارچوب جدید اسلامی ،ترور انور سادات ریس جمهور مصر ، تسخیر مسجد بزرگ کعبه توسط گروهی از سلفی های عربستان سعودی ، تشکیل گروهای جهادی در افغانستان پس از حمله شوروی به آن ،ایجاد انشعابات گوناگون در اخوان المسلین بزرگترین جنبش اسلامی در قرن اخیر و گرایش به اقدامات قهر آمیز توسط این شاخه های جدید از جمله الجهاد ، جماعه المسلمین ، … در مصر و سوریه ، تشکیل سازمان القاعده پس از وقوع جنگ دوم خلیج فارس و حضور نیروههای آمریکایی در سرزمین های اسلامی و در نهایت وقوع حوادث 11 سپتامبر که به گروههای اسلام گرا نسبت داده شده است و همچنین عملیاتهای شهادت طلبانه علیه نیروهای خارجی در عراق که بعضا از طرف گروههای اسلام گرا صورت گرفته است .
یکی دیگر از معیارهای تفاوت و تمایز مقطع مورد نظر در تاریخ بنیاد گرایی اسلامی ویژگی های منحصر به فرد آن می باشد که عبارتند از : الف ) گسترش و فراگیر بودن . ب ) تجویز و اعمال شیوه های قهر آمیز از طرف اکثر گروههای اسلام گرا حد اقل در مقاطعی خاص می باشد . بر این اساس می توان مقطع فوق را کاملا از تاریخ هزار و سیصد ساله اش جدا ساخت و به دنبال علل و عواملی جدای از عوامل تاریخی و فکری آن گشت . یا اینکه حداقل باید ریشه های این تحولات را کمتر در گذشته خیلی دور پیدا کرد . ج ) با اینکه بنیادگرایی اسلامی طیف های مختلفی را در بر می گیرد و همیشه هم از نظر اهداف و هم از جهت شیوه اقدام متنوع بوده است اما واقعیت این است که هر جا از آن سخن به میان می آید و هر جا کتاب ومقاله ای نوشته شده است این تنوع را نادیده گرفته وتنها در صدد القاء این اندیشه هستند که بنیاد گرایی مساوی با خشو نت طلبی و اقدامات تروریستی است و بنیاد گرا خشونت طلب است . این بر چسب ها خود حکایت از ویژگی سومی برای بنیاد گرایی اسلامی دارد ، یعنی قدرت وتوان چالش بر انگیزی وحتی گسترش فعالیت های فرامرزی و قارهای آن است ، به گونه ای که امروز مشاهده می شود برخی گروههای بنیادگرا از دکترین دولت غیر سرزمین سخن می گویند ودیگر در خانه های خود منتظر هجوم غرب نیستند بلکه به استقبال آن در کشورهای غربی می روند. ( چون یکی از اهداف گروههای بنیاد گرا مبارزه با نفوذ غرب بود یعنی عاملی که در حکم قابله ای برای تولد این گروهها انجام وظیفه کرد .)
از آنجا که عنوان تحقیق مورد نظر بنیادگرایی اسلامی می باشد لذا در پایان لازم به ذکر است بررسی کتب و مقالات نشان می دهد که از این اصطلاح برای خطاب کردن هر سه طیف فکری درون جریان اسلام خواهی استفاده شده است . گاه این اصطلاح برای مورد اشاره قرار دادن گروههای واپس گرا و متحجر به کار برده شده و گاه در اشاره به گروههای ترقی خواه و اصلاح طلب که در این معنی معادل همان اسلام گرایی است و گاه نیز به صورت اصطلاحی عام به کار برده شده است و به گونه ای بی طرفانه جریان احیاء طلبی اسلامی را توصیف می کند که هم می تواند مثبت باشد و هم منفی ، هم در درون آن گروهها و افراد روشنفکر و اصلاح طلب و به عبارتی متجدد وجود دارد و هم گروهها و افراد تاریک اندیش .
آنچه می تواند پایه استدلال تحقیق در کاربرد این اصطلاح در اشاره به نوع طیف فکری مورد نظر ( متجدد ، متحجر یا سنت گرا ) باشد بررسی چیستی ، اهداف ، ابزار ، موقعیت کنونی و همچنین قدرت تحول زایی و چالش برانگیزی آن در برابر جهان غرب بویژه ایالت متحده و متحدان منطقه ای آن می باشد .
از انجا که دو طیف دیگر یعنی سنت گرا و متحجر نه تنها استعداد و توانایی ویژگیهای فوق را ندارند بلکه در ماهیت خود منشأ تفرقه و اختلاف و لذا نفوذ پذیری جوامع اسلامی هستند ، خود به خود روشن می شود که این اصطلاح در خطاب به گروههای اصیل اسلام گرا به کار می رود . اما از آنجا که هدف این تحقیق بحث های ارزش مدارانه و قضاوت ارزشی نیست به همین خاطر گزینش اصطلاح بنیادگرایی را تنها در کاربردی عام و بی طرفانه انجام داده است .
2 سوال اصلی
بدون شک هر پژوهشی یک هدف بنیادی بر مبنای طرح یک سؤال اساسی را دنبال
میکند . همانطور که در علت انتخاب موضوع تحقیق حاضر عنوان شد حوادث 11 سپتامبر و سؤالات فراوانی که در مورد علت وقوع آن مطرح شد انگیزه ای برای انجام تحقیق حاضر می باشد لذا با توجه به مطالعات انجام شده ، محقق به دنبال این سؤال است که :آیا سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا بر جریان بنیادگرایی اسلامی و شیوه اقدام جنبشهای بنیادگرا در خاورمیانه تأثیر داشته است؟
3 سوالات فرعی
برای تجزیه و تحلیل و فهم دقیق سؤال اصلی و رسیدن به پاسخی مناسب برای آن ، سؤالاتی فرعی مطرح می شود که طی فصول مختلف تحقیق مورد بررسی قرار گرفته و به آنها پاسخ داده خواهد شد براین اساس سؤالات فرعی تحقیق حاضر نیز به شرح زیر است :
چه عواملی در فرایند تصمیم گیری در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا نقش دارند؟
ویژگی ها و اهداف بنیادگرایی اسلامی کدامند؟ و آیا پدیده بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه از سال1979 تا 2002 سیر صعودی داشته است یا نزولی ، سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در این روند چه نقشی داشته است ؟
آیا حمایت آمریکا از رژیم های غیر دموکراتیک و تعقیب کننده گروههای اسلام گرا بر تشدید جریان بنیادگرایی اسلامی و موضع گیری آنها نسبت به آمریکا تأثیر داشته است؟
آیا حمایت آمریکا از اسرائیل در تشدید بنیادگرایی اسلامی و اقدامات ضد آمریکایی آنها تاثیر داشته است ؟
آیا حضور نظامی آمریکا در منطقه برجریان بنیادگرایی اسلامی و آمریکا ستیزی آنها تأثیر داشته است ؟
4 فرضیه تحقیق
از آنجا که پاسخ به سؤال اصلی هر تحقیق باید با تکیه بر مطالعات و بررسی های علمی مبتنی بر شواهد و اسناد معتبر باشد تا ضمن ارتباط منطقی میان سؤال و پاسخ قابل دفاع نیز باشد لذا بر اساس بررسی ها و مطالعات انجام شده پیرامون سوال اصلی پژوهش حاضر فرضیه مطرح شده نیز بدین گونه است :
سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا مبنی بر حمایت از اسرائیل و رژیم های غیر دموکراتیک و حضورنظامی مستقیم در منطقه باعث تشدید بنیادگرایی اسلامی و توسل جنبشهای بنیادگرای اسلامی به اقدامات خشونت طلبانه علیه آمریکا شده است.
5 تعریف مفاهیم
سیاست خارجی
یک راهبرد یا جریان برنامه ریزی شده از تصمیمات اتخاذ شده توسط تصمیم گیرندگان یک دولت در تعامل با دیگر دولتها یا دیگر بازیگران بین المللی، با هدف بدست آوردن اهداف مشخص که در چارچوب منافع ملی تعریف شده است.
بنیادگرایی اسلامی
نهضتی که به ارزشهای اولیه اسلامی معتقد است و پیروزی و بهروزی کشورهای اسلامی را در بازگشت به آن ازرشها می داند . این واژه معمولا از سوی رسانه های گروهی غرب برای اشاره به جنبشهای اسلامی ، احیاءگری اسلامی ، اصول گرایی اسلامی و بیداری اسلامی به کار رفته است . همچنین احیاگری اسلامی به معنی بازگشت به اصول بی آلایش اسلامی، بازگشت به قرآن و سنت نبوی درسطوح مختلف فردی و اجتماعی می باشد . به سخن دیگر بنیادگرایی اسلامی عکس العمل احساسی، معنوی، روحی و سیاسی مسلمانان به یک بحران اجتماعی، اعتقادی و سیاسی گریبانگیر کشور های اسلامی به ویژه در خاورمیانه است . این عکس العمل علاوه بر ترس از «غربی شدن» فرهنگ اسلامی، به واکنش در برابر مداخله مستقیم غرب در مناطق اسلامی در دهه های گذشته نیز معطوف است .
جنبش اسلامی
منظور حرکت و کوششهایی می باشد که در راستای اعتراض به وضعیت انحطاط و فسادآلود جوامع مسلمان و مبارزه با نفوذ غرب در این جوامع صورت می گیرد . این کوششها ضمن برخورداری از پشتوانه ایدئولوژیکی از حمایت مردمی وسیعی نیز برخوردار هستند .
به عبارتی جنبشهای اسلامی را باید حرکتهایی سیاسی و اجتماعی دانست که در طول تاریخ اسلام در اعتراض به بحرانهای سیاسی و اجتماعی جوامع مسلمان شکل گرفته اند و با تجویز و توصیه بازگشت به اصول و مبانی اسلامی درصدد اصلاح وضع موجود می باشند .
خاورمیانه
اگر چه خاورمیانه اصطلاحی است مبهم که از بدو پیدایش آن تا کنون به محدوده جغرافیایی مشخصی اطلاق نشده است که مورد تأکید همگان باشد اما هدف از کاربرد این اصطلاح اشاره به منطقه ای اسلامی است که مرکب از کشورهای ایران، ترکیه، عراق، اردن هاشمی، سوریه، لبنان، فلسطین، مصر، امارات متحده عربی، بحرین، عربستان صعودی، قطر،کویت، عمان و یمن می باشد. که ازمیان این کشورها نیز به طور موردی به بررسی جریان بنیادگرایی اسلامی در مصر و عربستان سعودی پرداخته شده است.
شیوه اقدام
منظور روشی است که گروههای بنیادگرا برای رسیدن به اهداف و خواسته های خود درپیش میگیرند یا واکنشی که در برابر موانع و مشکلات پیش رو از خود نشان می دهند . در این مورد می توان گفت گروهها بنیادگرای اسلامی از ابتدای پیدایش تا کنون از سه روش برای رسیدن به خواسته های خود استفاده کرده اند: روش فکری فرهنگی،سیاسی و قهرآمیز. اهمیت شیوه اقدام این گروهها به حدی است که امروزه بر هیمن اساس به شناخت و تمایز این گروهها در دو دسته مسلحانه و مبارز و اصلاح طلب و میانه رو پرداخته میشود.
تشدید
بکار بردن این اصطلاح علاوه بر نشان دادن استمرار جریان بنیادگرایی اسلامی بیانگر رشد سریع و همراه با اقدامات قهر آمیز و خشونت طلبانه این جریان می باشد . به عبارت دیگر این اصطلاح برای نشان دادن غلبه شیوه قهرآمیز بر شیوه های فکری فرهنگی و سیاسی نزد گروههای بنیادگرا در مقطع مورد نظر ( 1979 تا 2002 )می باشد .
6 مفروضات
میان نوع نظام سیاسی در خاورمیانه وشیوه اقدام گروههای بنیادگرای اسلامی رابطه مستقیمی وجود دارد . به عبارتی هرچه فضای سیاسی جامعه بازتر باشد رفتار این گروهها مسالمت آمیزتر خواهد بود و با لعکس.
سیاست خارجی محافظه کارانه وطرفدار حفظ وضع موجود ایالات متحده آمریکانقش مهمی درتداوم و بقاء رژیم های غیر دموکراتیک در خاورمیانه داشته است .
همان گونه که بحران فلسطین نقش مهمی درافراطی شدن گروههای بنیادگرا داشته است، حل آن نیز باعث تعدیل رفتار این گروهها می شود .
خروج نیروههای آمریکایی از منطقه باعث کاهش اقدامات قهر آمیز علیه این کشور و متحدان منطقه ای اش می شود .
دشمنی و آمریکا ستیزی گروههای اسلام گرا بیشتر از آنکه ریشه در عقاید دینی آنان داشته باشد ناشی از برخی سیاست های خارجی آمریکا می باشد.
7 اهمیت و علل انتخاب موضوع
با وقوع حوادث 11 سپتامبر بار دیگر دنیای اسلام مورد اتهام قرار گرفت وباور به برخورد تمدنها در اذهان غربیان جان دوباره ای گرفت ایالات متحده نیز که یک فرصت طلایی پیدا کرده بود با کمک رسانه های پر بیننده وپر شنونده خود سعی در تحریک بیشتر افکار عمومی جهانیان علیه اسلام ومسلمانان نمود براین اساس در همان ساعات اولیه حوادث از جنگ صلیبی سخن به میان آمد ومسلمانان در برخی از کشورهای غربی تحت فشارهای مختلف روحی وروانی قرارگرفتند . اما با فروکش کردن احساسات اولیه و بر قراری آرامش نسبی پس از حوادث 11 سپتامبر ، جهان غرب به ویژه ایالات متحده آمریکا در تلاش برای زدودن آثار منفی ناشی از سوء تفاهمی که نسبت به دین اسلام ومسلمانان شده بود کوشید این اقدام را منحصر به گروهها و جنبشهای اسلام گرا و به تعبیر خودشان افراط گرا و تروریست بداند.
در همین راستا جهت اشاره ومورد خطاب قرار دادن آنها بار دیگر در سطح وسیعی از اصطلاح بنیاد گرا وبنیادگرایان اسلامی استفاده شد ، همان اصطلاحی که در سال 1979 با وقوع انقلاب اسلامی در ایران و سقوط متحد نزدیک واستراتژیک آمریکا ورد زبان اکثر اندیشمندان وسیاستمداران غربی به ویژه آمریکایی شده بود وبا ترور هم پیمان دیگر آمریکا یعنی انورسادات رئیس جمهور مصر وسپس عملیاتهای ضد آمریکایی در لبنان که توسط گروههای اسلام گرا صورت می گرفت و مقاومتهای بعدی در برابر آمریکا ومتحدان منطقه ای اش به مسئله ای کاملا امنیتی تبدیل شده بود. بر این اساس ایالات متحده آمریکا با برخورداری از سلطه و نفوذ گسترده رسانه ای ، هر گونه مقاومت و مخالفت اسلامی با خود و متحدان منطقه ای خود را در این چارچوب وتحت این عنوان مورد بررسی وچاره اندیشی قرار داد . لذا ابتدا تلاش کرد بنیاد گرایی اسلامی را به عنوان یک پدیده تهدید زا وصلح زدا که امنیت جامعه جهانی را به مخاطره می اندازد معرفی نماید . به گونه ای که بنیاد گرایی اسلامی مقدمه ای برای تروریسم یا پرورش دهنده تروریسم القاء می شد. البته سوابق اقدامات قهرآمیز گروههای اسلام گرا نیز پذیرش این فرض را تسهیل می کرد. حال وقوع حوادث 11 سپتامبر نیز می توانست یک دلیل برای حقانیت آمریکا باشد به گونه ای که حتی برخی از اندیشمندان مسلمان یا بخشی از افکار عمومی جوامع اسلامی نیز با آمریکا ابراز همدردی نمودند و ضمن محکوم کردن این حوادث از گروههای اسلام گرای مسلحانه درخواست توقف این گونه اقدامات کردند . آنها می افزودند این امر هم به ضرر اسلام است و هم پای آمریکا را به منطقه باز می کند و دلیلی برای سیاستهای مداخله جویانه آن کشور می شود.
اما در مقابل این گروه ، عده ای دیگر بدون اینکه در رد خشونت طلبی واقدامات تروریستی به خود شک راه دهند از اعماق وجودشان حوادث 11 سپتامبر را به عنوان تبیهی برای أمریکا ستودند، البته آنها بیشتر به پیام آن فکر می کردند نه ریخته شدن خون افرادی بی گناه ، پیامی که هشداری برای افکار عمومی آمریکا و زمامداران آن بود که برای یکبار هم که شده آنچه را خود بر سرمردم دیگر کشورها می آورند احساس کنند .
بدین ترتیب می بینیم در برابر یک واقعیت حوادث 11 سپتامبر دو برداشت کاملا متضاد وجود دارد عده ای آ مریکا وسیاست هایش را موجد آن و عده ای دیگر بنیاد گرایان ومبانی ایدئولوژیکی آنان را . اما آنچه برداشت غالب وفراگیر در جهان است سرزنش ومتهم کردن گروههای اسلام گرا می باشد که هم از طرف دوستان وهم از طرف دشمنان مورد حمله قرار گرفتند .
ازآنجا که این مسئله گروههای بنیاد گرا را از یک طرف در جایگاه مجاهدان راه یزدان واز طرف دیگر پیروان راه شیطان قرار داده است و هر گروه نیز برای خود دلایلی دارند بدین خاطر انگیزه ای ایجاد شد تا کمی مستدل تر ومطمئن ترگروههای فوق واقداماتشان را گاه از شعارهای خیابانی ضد آ مریکایی تا حادثه ای بی نظیر در جهان مثل 11 سپتامبر و از سنگ انداختن تا شاید در آینده به کارگیری سلاحهای مخرب تر را در بر می گیرد در یکی از دو دسته فوق جای داد . البته تحقق این امر هم به صورت مستقیم وهم به صورت غیرمستقیم و از طریق پیدا کردن مسبب و علل های دست یازیدن به این اقدامات صورت می گیرد.
همانطور که آمد حوادث 11 سپتامبر و مورد حمله قرار گرفتن آمریکا جرقه ای برای گزینش موضوع تحقیق بوده است وبا تفکر در مورد آن ، سوال و فرضیه تحقیق طرح و تدوین شده اند . گذشته از آن ، مسئله مهم این است که این عملیات به گروههای اسلام گرا نسبت داده شده است . محقق نیز ضمن پذیرش این مسئله تا روشن نشدن ماهیت واقعی گروههای دخیل دراین عملیات و با توجه به سوابق گذشته بر این عقیده است که شیوه رفتاری غالب و مسلط در میان گروهای اسلام گرا نسبت به آمریکا شیوهای قهر آمیز و همراه با تنفر بوده است ، اما بدون تلاش برای رد یا تحسین آن و همچنین بدون تلاش برای ارزش گذاری و قضاوت ارزشی در مورد ماهیت این اقدامات سعی کرده از نگاه و زاویه ای جدید آن را بررسی کند . به عبارتی به دنبال بررسی این امر است که چه ویژگی هایی در سیاست خارجی خاومیانه ای آمریکا وجود دارد که در حکم مجوزی برای دست زدن به اقدامات خشونت آمیز علیه آمریکا می باشد.
چند فرض اولیه انگیزه بیشتری در محقق برای این نگاه جدید ایجاد کرده است که عبارتند از:
خشونت طلبی و اقدامات تروریستی علیه آمریکا محدود به گروههای اسلام گرا نیست . طبق آمارهای اعلام شده یک سوم از مجموعه اقدامات تروریستی در جهان علیه آمریکا صورت گرفته است و از 31 در صد در دهه 1980 به 37 درصد در دهه 1990 افزایش یافته است و از آن زمان تاکنون نیز روندی صعودی داشته است .
در تفکر و اندیشه بنیادگرایی اسلامی هیچ مشروعیتی برای خشونت طلبی و اقدامات تروریستی وجود ندارد و اگر گاه در سوابق تاریخی یا متون دینی به آن اشاره شده است تنها به عنوان آخرین ابزار و راه حل و آن هم مقید به شرایط خاص می باشد .
اگر اقدامات قهرآمیز علیه آمریکا ریشه در مبانی فکری و ایدئولوژیکی گروههای بنیادگرای اسلامی دارد پس باید به همان میزان با دیگر کشورهای غربی نیز خصومت داشته باشند . ( البته این گروهها همیشه معتقد به اختلاف میان فرهنگ اسلامی با غرب هستند اما این اختلاف به خودی خود هرگز منجر به خصومت نمی شود .)
آمریکا ستیزی در میان مسلمانان به طور اعم و در میان گروههای بنیادگرا به طور اخص مربوط به سه دهه اخیر است و در دهه های 1950 و 1960 ایالات متحده آمریکا نزد مسلمانان منطقه از چهره نسبتا مطلوبی برخوردار بود .
بنابراین تلاش برای علت یابی اقدامات ضد آمریکایی توسط این گروهها ضمن کم رنگ کردن اجتناب ناپذیری برخورد تمدنها به ویژه میان اسلام و غرب ، افکار عمومی جهان به طور اعم و جهان اسلام به طور اخص را نسبت به این گروهها جلب و از نگاههای سؤال برانگیز به آنها خواهد کاست و در نتیجه موجب نوعی همدلی و هم صدایی با آنها و به تبع آن توجه به اهداف و خواسته های آنها می شود . خود این امر هم باعث معتدل و میانه رو شدن این گروهها و برخورد های مسالمت آمیز می گردد .
8 بررسی متون وآثار
در مورد پدیده بنیادگرایی اسلامی کتب و مقالات فراوانی نوشته شده است از جمله کتاب بسیار مفید و ارزشمند جناب آقای هرایردکمجیان تحت عنوان اسلام در انقلاب ، (جنبشهای اسلامی در جهان عرب)، اسلام گرایی در مصر نوشته یعقوب توکلی، مصر از زاویه دیگر نوشته جمیله کدیور، شکست تجربه اسلام سیاسی نوشته الویه روا، پیامبر و فرعون نوشته ژیل کوپل و . . . با این وجود به جز قسمتی از کتاب هرایردکمجیان در هیچ جا به رابطه میان سیاست خارجی آمریکا و بنیادگرایی اسلامی به طور جامع و منسجم پرداخته نشده است و اکثر مقالات و کتب نیز به طور پراکنده به آن اشاره کرده اند. بویژه در مورد جنبه های مورد نظر سیاست خارجی آمریکا یعنی حمایت از اسرائیل و رژیم های غیر دموکراتیک و حضور نظامی در منطقه و تاثیر آنها بر موضع گیری گروههای بنیادگرا،کتاب یا مقاله ای نوشته نشده است لذا از این لحاظ موضوع تحقیق میتواند تازگی داشته باشد .
9 اهداف پژوهش
از جنبه علمی: پژوهش حاضر از آن جهت که با نگاه جدیدی خشونت گرایی در گروههای بنیادگرایی اسلامی و آمریکا ستیزی آن را بررسی کرده است و بر خلاف تصورات رایج در مورداقدامات قهرآمیز برخی از این گروهها که منشأ آن در تفکر بنیادگرایانه دانسته می شود، در علت یابی خشونت طلبی در این گروهها بیشتر بر عوامل بیرونی و خارج از مبانی فکری آنها تمرکز داشته است،می تواند تازگی خاصی داشته باشد.
از جنبه کاربردی: شناخت بیشتر و عمیق تر این جریان بویژه درک علل اتخاذ شیوه های قهرآمیز توسط این گروهها ، ضمن اینکه از برداشتهای منفی و کلیشه ای درباره آنها خواهد کاست، فضایی را ایجاد می کند که در آن سیاست گذاری در مورد این گروهها با همدردی بیشتری صورت پذیرد، خود این امر نیز تأثیر بسزایی بر مسالمت آمیز شدن این گروهها خواهد داشت.
10 نقطه نقل پژوهش
ازنظر موضوعی: تمرکز و تکیه اصلی پژوهش بر رابطه میان عوامل محیطی و سیاسی و خشونت گرایی گروههای بنیادگرای اسلامی میباشد که از میان این عوامل که خود در سه سطح داخلی ، منطقه ای و فرا منطقه ای قابل بررسی هستند به عوامل فرا منطقه ای، و از آن میان به سیاست خارجی آمریکا پرداخته شده است،که به طور مستقیم و غیر مستقیم یعنی تاثیر بر عوامل منطقه ای و داخلی باعث تشدید جریان بنیادگرایی اسلامی شده است .
از نظر زمانی : بیشتر مقطع زمانی 1979 تا 2002 مورد نظر بوده است اگر چه به سبب قدمت و پیشینه تاریخی جریان بنیادگرایی اسلامی و همچنین حضور بیش از چند دهه ایالات متحده در منطقه گاه اشاره هایی تاریخی نیز لازم می باشد .
از نظر مکانی : به علت مطالعه موردی دو کشور مصر و عربستان سعودی به ناچار تمرکز بحث بر جریان بنیادگرایی اسلامی در این دو کشور می باشد .
11 روش تحقیق
روش انجام تحقیق حاضر با تکیه بر شواهد و مدارک موجود روشی کتابخانه ای بوده که در سه سطح تاریخی، توصیفی و تحلیلی بیان می گردد . به عبارتی هم زمان از این سه روش استفاده شده است . یعنی از آن جهت که به بررسی ریشه های بنیادگرایی اسلامی و شیوه های برخورد آن می پردازد تاریخی و از آن جهت که واقعیات و جلوه های مختلف این پدیده را شرح میدهد و همچنین از آنجا که به بررسی سیاست خارجی آمریکا در منطقه می پردازد توصیفی، اما به سبب آنکه سعی دارد از واقعیات عینی و داده های موجود به رابطه ای علت و معلولی میان سیاست خارجی آمریکا و نوع رفتار گروههای بنیادگرا دست یابد جنبه تحلیلی دارد .
12 سازماندهی پژوهش
تحقیق مورد نظر از یک بخش مقدماتی و چهار بخش اصلی و یک نتیجه گیری تشکیل شده است . در بخش مقدماتی به کلیاتی در مورد تحقیق از جمله سوال اصلی ، سوالات فرعی،فرضیه مفروضات و … پرداخته شده است . در بخش اول به مباحث مربوط به سیاست خارجی و سیاست خارجی آمریکا پرداخته شده است . این بخش خود شامل دو فصل است که در یک فصل مباحث مربوط به سیاست خارجی مطرح شده است، فصل دوم نیز اهداف و منافع سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه توضیح داده شده اند .
در بخش دوم هم بنیادگرایی به طور اعم و بنیادگرایی اسلامی به طور اخص مورد بررسی قرار گرفته است . این بخش نیز شامل سه فصل است که هر فصل خود شامل چند گفتار است در فصل اول به تعریف وتبیین ، تاریخچه و اهداف بنیادگرایی و بنیادگرایی اسلامی پرداخته شده است . در فصل دوم نیز به مجموعه نظریات مطرح شده در مورد علل ظهور و ضد غربی بودن جنبشهای بنیادگرا اشاره شده است . در فصل سوم هم به ماهیت و علل و انگیزه های خشونت طلبی در جنبش های بنیادگرا پرداخته شده است .
در بخش سوم سیر تحولات بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه از سال1979 تا 2002 مورد بررسی قرار گرفته است که در این بخش نیز دوفصل پیش رو داریم، در فصل اول فراز و نشیب های بنیادگرایی اسلامی بررسی شده در فصل دوم به بنیادگرایی اسلامی در مصر و عربستان صعودی پرداخته شده است .
در بخش چهارم به سیاست خارجی آمریکا درخاورمیانه و تاثیر آن بر بنیادگرایی اسلامی در مصر و عربستان سعودی اشاره شده است که این بخش نیز شامل سه فصل می باشد در فصل اول به حمایت آمریکا از رژیم های غیر دموکراتیک و تأثیر آن بر رفتارگروههای بنیادگرا پرداخته شده،در فصل دوم نیز به حمایت آمریکا از اسرائیل و تأثیر آن بر موضع گیری گروههای بنیادگرا و آمریکا ستیزی آنها اشاره شده، در فصل سوم هم حضور نظامی آمریکا در منطقه و تأثیر آن بر جریان بنیادگرایی مورد بحث قرار گرفته ، در آخر هم به نتیجه گیری و فهرست منابع اشاره شده است .
مقدمه بخش اول
در این بخش به دنبال ارائه تعاریفی برای شناخت سیاست خارجی و پی بردن به اهدافی هستیم که در سیاست خارجی از جایگاه ویژه ای برخوردار می باشند. که در این زمینه به خاطر جایگاه اساسی منافع ملی در سیاست خارجی ضمن ارائه تعاریفی از منافع ملی به دنبال قدمت و سوابق تاریخی آنچه امروزه تحت عنوان منافع ملی شناخته می شود می گردیم.
پس از روشن شدن مفهوم سیاست خارجی و اهداف آن و پی بردن به چیستی منافع ملی در مرحله بعد به سیاست خارجی آمریکا و منافع آن در خاورمیانه میپردازیم.
از آنجا که برای درک بهتر سیاست خارجی آمریکا نیاز به آگاهی از چگونگی شکل گیری آن می باشد لذا عوامل مؤثر در شکل گیری سیاست خارجی آمریکا را در دو سطح داخلی (رسمی و غیررسمی ) و بین المللی مورد بحث و بررسی قرار می دهیم. در نهایت پس از شناخت سیاست خارجی آمریکا و چگونگی شکل گیری آن به اهداف و منافعی که سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه تعقیب می کند اشاره می شود که اهم آنها به شرح زیر است :
- حمایت از رژیم های محافظه کار
- حمایت از اسرائیل
- تضمین امنیت نفت
فصل اول
سیاست خارجی
گفتار اول: شناخت سیاست خارجی
الف ) تعریف و تبیین سیاست خارجی
شناخت سیاست خارجی هر کشوری یک پروسه علمی است و محتاج سالها تفکر، مشاهده مستقیم و تصحیح قضاوتهاست، مبحث سیاست خارجی به عنوان یکی از شاخه های بنیادی معرفت روابط بین الملل تکامل پیچیده ای را از سنت گرایی به رفتارگرایی و نهایتاً به فرا رفتارگرایی و ساختارگرایی در طی چند دهه گذشته پیموده است.اگر زمانی بحث سیاست خارجی به عملکرد سفرا، سخنرانیهای وزرای خارجه و تاریخ انعقاد قراردادها میان واحدهای سیاسی محدود می شد، هم اکنون به یک تخصص چند بعدی در زمینه های اقتصادی، بین المللی، فرهنگی و سیاسی تبدیل شده است. به دنبال تجزیه مفهومی و موضوعی این تخصص، شناخت روابط علت و معلولی میان دهها متغیر مربوط به سیاست خارجی از توصیف رویدادها و روش ژورنالیستی بیرون آمده و به سوی نظریه پردازی و تلفیق منطقی متغیرها سوق پیدا کرده است.(1)
با اینکه در یک نگاه کلی مفهوم سیاست خارجی در یک کشور مربوط به تدوین، اجرا و ارزیابی تصمیم گیریهایی است که از دیدگاه خاص همان کشور جنبه برون مرزی دارد. (2) اما واقعیت این است که در مقام تعریف از سیاست خارجی نیز همچون دیگر مفاهیم علوم اجتماعی تعاریف متعدد و مختلفی ارائه شده است . در فرهنگ لغت روابط بین الملل در تعریف سیاست خارجی آمده است:
« یک راهبرد یا جریان برنامه ریزی شده از تصمیمات اتخاذ شده توسط تصمیم گیرندگان یک دولت در تعامل با دیگر دولتها یا دیگر بازیگران بین المللی، با هدف بدست آوردن اهداف مشخص که در چارچوب منافع ملی تعریف شده است».(3)
همچنین درباره سیاست خارجی تصور سنتی این است که سیاست عبارت است از ارزیابی عقلایی بهترین وسایل دست یافتن به هدفها و مقاصد تعیین شده، رفع موانع و همچنین استفاده از فرصت های پیش آمده در محیط خارجی.(4)
در تعریف سیاست خارجی باید به دو نکته توجه داشت یکی اینکه اگر چه همه دولتها جهت دستیابی به اهداف مورد نظر خود دارای سیاست هایی هستند که شامل سیاست های داخلی و خارجی می شود. اما تنها جهتی را که یک دولت در ارتباط با محیط خارجی بر می گزیند و در آن سو از خود تحرک نشان می دهد و نیز شیوه نگرش آن به جامعه بین المللی را سیاست خارجی می گویند.(5) دیگر اینکه در تدوین و شکل گیری سیاست خارجی دولت ها نقش اصلی را به عهده دارند به عبارتی هر تعریفی از سیاست خارجی منوط به قائل شدن جایگاه والایی برای دولت ها می باشد.زیرا با وجود ظاهر شدن بازیگرانی متعدد در صحنه جهانی بازهم دولتها به عنوان ابتدایی ترین، اصلی ترین و مهمترین بازیگر روابط بین المللی شناخته می شوند. در واقع ساختارهای نظام های بین المللی بر مبنای نقش مرکزی و محوری دولتها پی ریزی و بنیان گذاشته شده است بدین ترتیب است که تنها به حضور دولتها در صحنه بین المللی و قابلیت تاثیر گذاری آنها بر روی تعاملات جهانی که از طریق رفتار سیاسی برون مرزی آنهاصورت می گیرد سیاست خارجی می گویند.
همچنین می توان گفت این سیاست خارجی است که تثبیت کننده نقش دولتها به عنوان ممتازترین بازیگر روابط بین المللی می باشد. بنابراین در تعریفی ساده سیاست خارجی بخشی از فعالیت دولتی بوده که جهت گرایشی آن به سمت بیرون است، یعنی به مسائلی می پردازد که برخلاف سیاست داخلی، مربوط به خارج از مرزهایش می باشد. بدین ترتیب وجود مرز به عنوان مجموعه خطوط تفکیک کننده صلاحیت های دولتی به عملکرد سیاسی حکومت ها، بعدی «درونی و بیرونی » می دهد. بر این اساس نه تنها دو حوزه قابل شناسایی تحت عنوان محیط داخلی و محیط بین المللی پدیدار گشته بلکه سیاست داخلی و خارجی نیز در موضع اجرایی از هم جدا می شوند. اگر سیاست داخلی در محیطی اعمال می شود که در آنجا حاکمیت سرزمینی و در نتیجه آزادی عمل مطلق وجود داشته، اما محیط بین الملل که بستر حضور تعاملات متقابل واحدهای سیاسی می باشد فضایی خارج از حوزه اختیارات تام دولتهاست. اگر در محیط داخلی نوعی نظام حقوقی و قضایی حکمفرما بوده به گونه ای که حاکمیت دولتها تثبیت شده می باشد، اما حوزه روابط بین المللی دارای ماهیت آنارشی بوده و صحنه تقابل و تعارض سیاستهای خارجی مختلف می باشد.(6)
علاوه بر نقش دولتها در ایجاد و شکل گیری سیاست خارجی باید به جایگاه دولت ها در نوع و ماهیت سیاست خارجی هم اشاره کرد به عبارتی هرچه دولتی قدرتمند تر بوده، سطح تاثر گذاریش بر روی تعاملات جهانی بیشتر و کارکرد سیاسی آن در جامعه بین المللی قابل مشاهده تر است. در این حالت، دولتهای سیستم ساز از قابلیتهای ویژه ای برای ایجاد تغییرات در راستای اهداف خوددرمحیط بین المللی برخوردار می باشند . بنابراین از طریق سیاست خارجی، دولتها نه تنها به رفتار سیاسی سایر بازیگران روابط بین المللی پاسخ می دهند، بلکه در صدد حفظ و افزایش ظرفیتهای نفوذ و تاثیر گذاری خود در خارج از مرزهای ملی شان می باشند.بر این اساس در یک نگرش کلی سیاست خارجی دولتها را به دو صورت «کنشی» و «واکنشی » تقسیم می کنند که هر چه دولتی ضعیف تر بوده عملکرد وی درخارج از مرزهایش واکنشی تر و هرچه دولتی قویتر بوده رفتار سیاسی او کنشی تر می باشد.(7)
علاوه بر تعاریف فوق در پایان لازم است به دو تعریف و برداشت دیگر از سیاست خارجی اشاره شود که یکی به مجموعه اقدامات یک حکومت در قبال محیط خارجی اطلاق می شود، دیگری تعریف سیاست خارجی بر اساس مفهوم سیاست می باشد که بر این اساس سیاست عبارت است از فن و هنر شناخت امکانات و بهره برداری درست از آنها به منظور تحقق اهداف مورد نظر که بدین ترتیب می توان سیاست خارجی را فن و هنر (یاعلم) شناخت امکانات و بهره برداری درست از آنها برای رسیدن به اهداف یک کشور در ارتباط با محیط خارجی تعریف نمود.(8)
پس از ارائه تعاریفی در مورد سیاست خارجی لازم است به رابطه آن با سیاست داخلی نیز اشاره شود که در این زمینه نیز اختلاف نظرهایی وجود دارد.
عده ای از اندیشمندان روابط بین الملل «سیاست خارجی را دنباله سیاست داخلی»
می دانند و عده ای نیز سیاست خارجی را بعد بیرونی اوضاع داخلی می داند.(9) اما واقعیت این است که سیاست خارجی به تمامی نمی تواند از سیاست داخلی جدا باشد رفتار کشورها را در صحنه بین المللی نمی توان فقط از دیدگاه محیط سیاسی خارجی توجیه کرد بلکه باید شرایط و اوضاع و احوال داخلی را هم مورد توجه قرار داد. زیرا عوامل داخلی، طراحان سیاست خارجی را تحت تاثیر قرار می دهند به سخن دیگر رفتار کشورها در محیط بین المللی بازتاب ارزشها و نیازهای مردم و برداشت رهبران از سیاست داخلی و خارجی کشور است یعنی می توان گفت سیاست خارجی نتیجه کنش متقابل عوامل داخلی و خارجی گوناگون می باشد.(10)
کیسنجر نیز معتقد است جداساختن سیاست خارجی کشور از سیاست داخلی آن ممکن نیست، زیرا سیاست داخلی کشور و بنیان داخلی و گرایش های فکری آن عوامل بنیادینی هستند که در هنگام شکل گیری سیاست خارجی کشور مورد توجه قرار می گیرند . وی در این مورد می افزاید کشورهایی که عدالت را به عنوان شالوده بنیان داخلی خود قرارمی دهند از سیاست خارجی یکسان، از نظر اهداف و روش اجرا پیروی می کنند، همچنین کشورهای برخوردار از ثبات داخلی نمی کوشند که به ماجرا جویی هایی در سیاست خارجی دست بزنند.(11)
در مورد تاثرگذاری عوامل داخلی بر سیاست خارجی نیز توسیدید که به بررسی روابط میان دولت شهرهای یونان پرداخته بود به این نتیجه رسید که رفتار و موضع گیری رهبران این دولت شهرها در برابر هم اغلب ناشی از عوامل و محیط سیاسی درونی خود آنها و نه میان آنها می باشد. (12)
ب ) اهداف سیاست خارجی
سیاست خارجی از دو مؤلفه اساسی شکل می گیرد: اهداف ملی که کشورها درصدد رسیدن به آنها هستند و اسباب و ابزار دستیابی به آنها. بدین ترتیب فن اداره هر کشور در واقع چیزی جز ایجاد توازن و هماهنگی بین آرمانهاو اهداف ملی و منابع برای دستیابی به آنها نیست.
سیاست خارجی هر کشور برای دستیابی به اهدافی که مد نظر دارد، ابتدا منافع ملی حیاتی را تشخیص داده و صراحتا آن را مورد تاکید قرار می دهد تا بدین طریق به دورنمایی از اهداف سیاست خارجی دست یابد، آنگاه برای دستیابی به این اهداف، روشهای گوناگون را مورد آزمون قرار می دهد.
بنا به عقیده اکثر دانشمندان روابط بین الملل ، هدف های سیاست خارجی عبارتند از تصویری از آینده یا مجموعه شرایطی در آینده که کشور مایل است در راه تحقق آنها بکوشد. بدیهی است که اهداف سیاست خارجی کشورها یکسان نیست ، این امر ناشی از دلایل زیر است:
1 کشورها از نظر قدرت برابر نیستند.
2 کشورها دارای رهبران متفاوتی هستند.
3 گروههای ذی نفوذ کشورها یکسان نمی باشند.
4 عوامل تاریخی و اوضاع و احوال جغرافیایی کشورها متفاوت است.
5 خصایص فرهنگی و منافع ملی کشورها متفاوت می باشد.(13)
مورگنتا عقیده دارد هدف هر نوع سیاست اعم از داخلی یا خارجی، در حقیقت تلاش برای کسب قدرت است.(14) یعنی سیاست خارجی هر کشور در پی کسب قدرت، حفظ قدرت و یا افزایش قدرت است.(15)
هالستی1 نیز معتقد است اگر بخواهیم برای انواع مختلف هدفهای ملی کشورها، در سیاست خارجی، به گونه ای که بر تمام کشورها قابل انطباق باشد، اظهار نظری دقیق بکنیم باید سه خصوصیت و معیار زیر را در نظر بگیریم:
1 ارزشها و اهمیتی که رهبران برای اهداف قائلند.
2 فشارهایی که در بدست آوردن آن اهداف بر ملت وارد می آید.
3 زمانی که برای دستیابی به اهداف ضروری است.(16)
به عقیده هالستی با در نظر گرفتن سه معیار فوق، هدفهای ملی کشورها را می توان به نحو ذیل تقسیم بندی نمود.(جدول شماره 1)
الف ) هدفهای اساسی یا اولیه
ب) هدفهای متوسط یا درجه دوم
ج) هدفهای جهانی یا دراز مدت
اهداف اساسی یا اولیه
این اهداف ارزشهای اساسی جامعه بوده و دولت و ملت موجودیت خود را موکول به حصول و حفظ آنها دانسته و همواره می بایست در راه تحقق آنها بکوشند . اگر هدفهای اساسی کشور به خطر بیفتد. دولت و مردم به خاطر حفظ آنها حتی خود را با خطر انداخته و متوسل به جنگ می شوند. منافع ملی و امنیت ملی از جمله هدفهای اساسی و اولیه به شمار می آیند. امنیت ملی یکی از اصول اساسی است که مبنای تعیین هدفهای سیاست خارجی قرار می گیرد . طراحان سیاست خارجی باید، علیه هر گونه خطرات احتمالی که متوجه امنیت ملی آنهاست چاره اندیشی نمایند. تعریف امنیت ملی از جنگ دوم جهانی به بعد تحول یافته و دست کم سه نوع آمادگی سیاسی، اقتصادی و نظامی را در بر می گیرد. آمادگی سیاسی از طریق امضای پیمانهای دفاعی، استفاده از بحرانهای بین المللی، اتکا به پشتیبانی مردم و استفاده از مذاکرات دیپلماتیک تامین می گردد.(17)
آمادگی نظامی نیز مشتمل بر یک برنامه دراز مدت استراتژیکی و دفاعی به منظور مقابله با دشمن ، آموزش نیروهای نظامی و ایجاد آمادگی روحی در مردم و همچنین داشتن برنامه ای منسجم برای استفاده از کلیه نیروها در شرایط بحرانی می باشد. آمادگی اقتصادی نیز مشتمل بر دارا بودن منابع طبیعی، مواد غذایی و سایر مواد خام و یا امکان دسترسی به مواد مزبور، همچنین داشتن ظرفیت صنعتی و مهارتهای تکنیکی به منظور تولید لوازم مورد نیاز و سرانجام داشتن قدرت مالی به منظور پرداخت هزینه های مذکور می باشد.(18)
هدفهای متوسط یا درجه دوم
هدفهای متوسط به اهدافی اطلاق می گردد که معمولا متضمن تقاضاهایی از سایر کشورهاست و حصول آنها نیز ضروری بوده و در رسیدن به آنها گاهی محدودیت زمانی وجود دارد. دامنه هدفهای متوسط بسیار وسیع است. با این وجود می توان آنها را به چهارنوع کلی زیر تقسیم نمود:
نوع اول، هدفهایی را شامل می شود که حکومت ها برای برآوردن تقاضاها و احتیاجات عمومی، از طریق اقدامات بین المللی انجام می دهند. امروزه رفاه ملی و توسعه اقتصادی از وظایف عمده تمام دولتها ست. تحصیل منافع اقتصادی در صحنه بین المللی به اشکال مختلف صورت می گیرد، از جمله از طریق استعمار مستقیم یا غیر مستقیم، از طریق تجارت یا مبادله کالا، از طریق ایجاد اتحادیه های اقتصادی و امثال آنها، بنابراین رفاه ملی اقتصادی یک کشور مبتنی بر دو گروه عوامل است گروه اول شامل ثروت طبیعی ، موقعیت جغرافیایی و کیفیت جمعیت می باشد . گروه دوم، ناظر بر نحوه بهره برداری از منابع می باشد.
نوع دوم ازهدفهای متوسط را به نظر هالستی باید در کسب و افزایش پرستیژ ملی دانست. کسب و افزایش پرستیژ در گذشته از طریق تشریفات دیپلماتیک و افزایش قدرت ملی انجام می گرفت ولی در عصر کنونی پرستیژ کشورها با معیارهایی چون توسعه اقتصادی، پیشرفت صنعتی و علمی سنجیده می شود.
سومین دسته از هدفهای درجه دوم به نظر هالستی انواع مختلف سلطه جویی و توسعه طلبی امپریالیستی است. بعضی کشورها نسبت به سرزمینهای همجوار چشم طمع دارند، بدون اینکه این چشمداشت ارتباطی با مسائل امنیتی و یا نژادی و غیره داشته باشد.
نوع چهارم از هدفهای متوسط توسعه و ترویج ایدئولوژی خاص برای مقاصد مختلف می باشد در گذشته های دور نیز کشور ها گاهی سعی می کردند ارزشهای اجتماعی،اقتصادی و سیاسی خود را در خارج بسط وتوسعه دهند و گاهی نیز مذهب ، فرهنگ و یا عقیده خاصی را به ملل دیگر تحمیل می کرند. البته گاهی اوقات ترویج ایدئولوژی جزء اهداف درجه اول سیاست خارجی کشورها بوده و کشورها تمام تلاش خود را در این راه صرف می کنند.(19)
هدفهای جهانی یا دراز مدت
این هدفها، هدفهایی هستند که زمان محدودی، برای رسیدن به آنها تعیین نشده است. این نوع هدفها شامل طرحها، رویاها و تصورات رهبر و یا کشوری درباره ایجاد یک سیستم یا نظام خاص بین المللی می گردد، طرح کمونیستها برای ایجاد یک حکومت جهانی سوسیالیسم کارگری، از این نوع هدفها محسوب می شود.(20)
در عمل به ندرت دولتمردان، بالاترین ارزش را برای هدفهای بلند مدت ( که شاید بهتر است آرزوها نامیده شوند) قائل اند و در نتیجه توانایی ها یا سیاستهای ملی زیادی را برای دستیابی به آنها اختصاص نمی دهند. حکومتها می توانند تصمیم بگیرند، با چه شدتی این هدفها را دنبال نمایند و یا اینکه اصلا آنها را دنبال بکند یانه . هدف های مزبور بیشتر در حوزه انتخاب قرار دارند تا ضرورت.(21)
آنچه تاکنون به شرح آن پرداختیم اهداف سیاست خارجی بوده است. اما این که اهداف سیاست خارجی بر چه مبنایی استوار باشد و چه اصولی در تعیین این اهداف نقش اساسی دارند اگرچه به راحتی امکان پذیر نیست با این وجود برخی اندیشمندان علوم سیاسی بر این باورند که اصولی را که مبنای تعیین هدفهای سیاست خارجی است را می توان به شرح زیر طبقه بندی کرد:
1 حفظ تمامیت ارضی و وحدت کشور
2 رفاه ملی
3 امنیت ملی
4 حفظ پرستیژ ملی
5 کسب قدرت
6 ایدئولوژی و عقاید مذهبی(22)
البته عوامل مختلفی ممکن است باعث تغییر در اولویتها و دگرگونی در سلسله مراتب اهداف ملی و سیاست خارجی گردد که مهمترین آنها عبارتند از:کشمکش های داخلی میان نخبگان سیاسی، سیاست افزایش قدرت، مانور دولتها در عرصه سیاست بین الملل ، رفع نیازهای داخلی و بالاخره تغییر رفتار سایر بازیگران.(23)
علاوه بر تقسیم بندی که تاکنون از اهداف سیاست خارجی ارائه نمودیم می توان هدفهای سیاست خارجی را برحسب موضوع نیز طبقه بندی کرد، مانند هدفهای سیاسی اقتصادی ، ایدئولوژیکی، نظامی و فرهنگی و … همچنین ممکن است هدفهای سیاست خارجی را برحسب مناطق جغرافیایی مانند خاورمیانه ، آسیای جنوب شرقی اروپای غربی ، آمریکای لاتین، آسیای مرکزی و مناطقی نظیر آن تقسیم بندی نمود.(24)
جدول شماره (1)
( سلسه مراتبی از هدفهای سیاست خارجی)
( هدفهای بلند مدت)
نظم جدید نظم جهانی
صلح و امنیت بین المللی
هدفهای میان مدت
ایجاد و حفظ نهادهای بین المللی حیثیت
سلطه منطقه ای ، گسترش ترویج ارزشها در خارج
توسعه فرصتهای اقتصادی در خارج حقوق بشر، سوسیالیسم و مانند آن
تضعیف مخالف (مخالفان) : حمایت از متحدان و دوستان
هدفهای حیاتی
رفاه اقتصادی حفظ و تقویت شیوه زندگی
وحدت سرزمین، اتحاد مجدد خود مختاری ، استقلال
امنیت ملی
یکپارچگی سرزمین
مشخص انتزاعی
لازم به توضیح است که منافع و ارزشهای حیاتی غالبا با حفظ موجودیت یک واحد سیاسی بیشترین ارتباط را دارند. این منافع و ارزشها هدفهای کوتاه مدت به شمار می روند زیرا آشکار است که واحدهای سیاسی بدون حفظ موجودیت خود نمی توانند به دیگر هدفها دست یابند ، تعیین دقیق ارزش یا منافع «حیاتی » در کشوری خاص، بستگی به ایستارهای سیاستگذاران آن کشور دارد.(25)
کمتر دور بیشتر فوری
اولویتها زمان
گفتار دوم : رابطه میان سیاست خارجی و منافع ملی
الف ) تعریف و تبیین منافع ملی و جایگاه آن در سیاست خارجی
همانگونه که در مبحث اهداف سیاست خارجی آمد منافع ملی[1] جزء اهداف اولیه سیاست خارجی هر کشور است اما در این مبحث در پی توضیح چیستی منافع ملی می باشیم.
«منفعت» غالبا به آنچه نزد شخص یا گروهی واجد سودمندی است اطلاق می شود، زیرا به او یا به آنها چیزی را می دهد که طالب آن هستند و یا موجبات خرسندی ایشان را فراهم کند. بر این اساس منفعت در نزد اشخاصی که در پی آنند آن اندازه مهم است که در تعیین قواعد رفتاری که ملزم به رعایت آن هستند و در داوریهای ارزشی آنان موثر واقع می شود.(26)
با اینکه منافع ملی در توصیف، توضیح و پیش بینی رفتار بین المللی استراتژیها و هدفهای سیاست خارجی دولتها اهمیت دارد، اما از جمله مفاهیم پیچیده ای است که در تعریف و تبیین آن بین نظریه پردازان روابط بین المللی ابهاماتی وجود دارد. به بیان صریحتر، مفهوم منافع ملی تاکنون به روشنی تعریف نگردیده است و در مورد ارزشها و پدیده هایی که این واژه بر آنها اطلاق می شود نیز حتی در میان واقعگرایان که اولین بار این مفهوم را بکار گرفتند اتفاق نظر وجود ندارد. مثلا هانس جی مورگنتا که اولین نظریه پرداز منسجم واقعگرای روابط بین الملل، در سطح کلان است، ضمن اعتقاد به مبهم و غیر قابل تعریف بودن اصطلاح منافع ملی،آن را در چارچوبه قدرت سیاسی و سیاست خارجی واحدهای سیاسی عبارت از : حفظ سیستم سیاسی ،فرهنگی و تمامیت ارضی کشور در مقابل تجاوزات سایرین و راهنما و انگیزه اصلی اعمال همه کشورها در روابط بین الملل می داند.(27) «پالفورد» و «لینکلن» نیز عقیده دارند که منافع ملی مفهومی است پیچیده و دارای تعاریف مختلف که ممکن است به هدفهای اولیه و همیشگی کشور که عبارتند از : امنیت ، رفاه اقتصادی ، حفظ و ازدیاد قدرت کشور در روابط با کشورهای دیگر و پرستیژ، اطلاق گردد.(28)
دیوید سینگر نیز در مورد اهمیت منافع ملی می گوید:«منفعت ملی چشم انداز مبهمی است که غالب ما جهان را در آن می بینیم، دشمنانمان را با آن شناخته و محکوم می کنیم، شهروندانمان را با استناد به آن تابع خود می سازیم و اعمالمان را به واسطه آن تایید اخلاقی نموده و کارآیی میبخشیم».(29)
بدین ترتیب اکثر دانشمندان روابط بین الملل بر این باورند که «منافع ملی» مفهوم اساسی سیاست خارجی است و این مفهوم در اصل در برگیرنده همه ارزشهای ملی می باشد. از دید روزنا مفهوم منافع ملی، هم در «تحلیل سیاسی» و هم در «رفتار سیاسی » بکار می رود. وی می گوید: « بعنوان یک ابزار تحلیل، منافع ملی وسیله ای است که به شرح، توصیف و یا ارزیابی منشاء و یا بررسی شایستگی سیاست خارجی یک کشور می پردازد، به عنوان یک ابزار رفتار سیاسی، منافع ملی، در توجیه ، تقبیح یا پیشنهاد سیاستها بکار برده می شود، به کلامی دیگر هر دو کاربرد متکی بر آن چیزی است که بیشترین فایده ، را برای جامعه دارد.(30)
گاه واژه منافع ملی به حدی گنگ و مبهم می شود که به آسانی نمی توان رابطه ای میان سیاستگذاریهای دولتها و منافع ملی برقرار کرد. هرچند منافع ملی با قدرت ارتباط مستقیم دارد با این وجود مفاهیم «قدرت» و «منافع» هر دو دارای جنبه های ذهنی و انتزاعی نیرومندی هستند که با ارزشها در آمیخته اند و از این رو دشوار بتوان معیارهای عام و کمیت پذیری، برای سنجش و ارزیابی آنها ارائه داد، گاه ادعا می شود که اصول منافع ملی ثابت و تغییر ناپذیر است و طی یک دوره طولانی حتی با تغییر رژیم ها و نظام حکومتی و دگرگونیهای ارزشی به ندرت دستخوش تغییر می گردند و اگر تغییری مشاهده گردد بسیار ناچیز است.(31)
علی رغم اهمیت والای منافع ملی در فرایند سیاستگذاری خارجی تمامی نخبگان سیاسی به یک شکل و صورت به منافع ملی نمی نگرند دست کم می توان گفت در سطوح مختلف تصمیم گیری در خصوص اولویتها و تقدم و تأخر منافع ملی یکسان نمی اندیشند، یعنی در بررسی منافع ملی، نوعی سلسله مراتب منافع وجود دارد، در ضمن در هر دوره و عصری اولویتهای خاصی از منافع ملی برای دولتها مد نظر است.(32)
برخی عقیده دارند که می توان بر اساس داده های عینی و ملموس و بطور علمی ، منافع ملی یک کشور را طبقه بندی نموده این گروه که علم گرایان نامیده می شوند، مدعی کاربرد علم و بهره وری از کمیت ها در تعیین منافع ملی هستند. در مقابل گروهی دیگر بیشتر به ذهنی بودن منافع اعتقاد دارند و به همین دلیل می کوشند مفهوم منافع ملی را در قلمرو هنر و قریحه و شم سیاسی جستجو کنند.(33)
اختلاف نظر در مورد تعریف و محتوای مفهوم « منافع ملی» را می توان از دیدگاه اندیشمندان زیر نیز دریافت:
مورگنتا با دید سنتی و کلان نسبت به مسائل بین المللی، مفهوم «منافع ملی» را « ستاره راهنمای » ارزیابی مطالعات روابط بین المللی می داند، در حالیکه ریمون آرون1 و پی رینولدز2 ، با همین گرایش فکری به ترتیب منافع ملی را «پوچ و بی ارزش و نامیمون و بی فایده » به حساب می آورند. (34)
علاوه بر موارد فوق اختلاف نظرهایی نیز در مورد چگونگی تعیین منافع ملی یک کشور وجود دارد، که مورگنتا و همفکران او اظهار می دارند که منافع ملی «واقعیت عینی است و اسنایدر و نظریه پردازان تصمیم گیری با دید خردی که نسبت به مطالعات بین المللی دارند، آن را بیانگر «مجموعه ای از ارجحیتهای»تصمیم گیرندگان طراز اول هر کشور می دانند.(35)
همانگونه که ملاحظه شد صاحب نظران فوق الذکر و صاحب نظرانی که نام وتعاریفشان به علت پرهیز از تطویل در این مبحث ذکر نگردیده است نتوانسته اند تعریف واحدی از مفهوم منافع ملی بدست دهند. اما علی رغم تفاوت های بارز در تعاریف ارائه شده نقاط مشترکی نیز در بین آنها وجود دارد که می توان بر اساس آنها به طور کلی تعریف نسبتا قابل قبولی به شرح زیر عرضه نمود:
منافع ملی عبارت است از : هدفهای عام و همیشگی ( حفظ تمامیت ارضی، حفظ جان مردم، حفظ سیستم سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی ، حفظ حاکمیت و حفظ حیات کشور) است که ملت در راه تحقق آنها فعالیت می کند بنابراین منافع ملی دارای سرشتی نامعین، میزانی از تداوم و ارتباطی با اقدام سیاسی است.(36)
اما اینکه چرا تعریف واحدی از منافع ملی وجود ندارد و علت اختلاف میان نظریه پردازان روابط بین المللی در تعریف مفهوم مذکور چیست، بیشتر به خاطر موارد زیر است:
1 اختلاف ارزشی نسبت به مفهوم منافع ملی
2 اختلافات بنیادی و روش شناختی در باب درک و تلقی منافع ملی که از دو سطح تحلیل خرد و کلان سرچشمه می گیرد.
3 تغییرات حادث از دو صحنه محیط داخلی و خارجی ( بین الملل)
در خاتمه بحث منافع ملی تذکر یک نکته ضروری است و آن اینکه وابستگی متقابل و روز افزون ملتها و همچنین بروز تعداد معتنابهی از بازیگران فراملی ، ضرورتا باید از اتکای بیش از حد به مفهوم منافع ملی بکاهد. در ضمن اقدام تصمیم گیرندگان بطور فزاینده ای بر مجموعه ای از ملتها استوار است و آنان درک کرده اند که منافع آنها بطور لاینحلی به سعادت و رفاه منطقه، قاره و یا طریق زندگی آنان پیوسته است. بدین ترتیب تصمیمات خود را با عنایت به گسترش جوامع ملی به جوامع فراملی اخذ می کنند. بدیهی است که این گرایشات جهانی بر کاهش سودمندی مفهوم منافع ملی، برای توضیح رفتار بین المللی افزوده است.(37)
عدم کارآیی مفهوم منافع ملی، نسبت به گذشته باعث گردیده تا گروهی از متفکران و نظریه پردازان روابط بین الملل به فکر پیدا کردن جایگزینی برای این مفهوم برآیند . در این اقدام متفکران مزبور به دو دسته تقسیم می شوند:
دسته اول متفکرانی هستند که به جایگزینی مفهوم منافع فوق ملی به جای منافع ملی می اندیشند دسته دوم اندیشمندانی هستند که مفهوم «مصالح متقابل بشری» را به جای مفهوم منافع ملی پیشنهاد می کنند.(38)
البته بدیهی است که مفهوم منافع ملی هنوز کاملا منسوخ نشده است هرچند که از اهمیت دولت ملی به عنوان یک واحد سیاسی که زمانی ملجا
وفاداریها بود، کاسته شده است اما این جریان کاهش یابنده شاید دهها سال و یا حتی قرنها از پایان کار خود دور باشد. «روزنا» در این مورد می گوید: «بدون شک بازیگران سیاسی ، مفهوم منافع ملی را بطور گسترده ای در تفکرات مربوط به اهداف سیاست خارجی و در اقدمات مربوط به آن بکار خواهند برد بنابراین تا زمانی که این کاربرد ادامه داشته باشد ناظران سیاسی باید قدر منافع ملی را بدانند.(39)
ب )قدمت و پیشینه کاربرد منافع ملی
مفهوم منافع ملی و یا معادل مفهومی آن به ترتیب طی قرون 16 در ایتالیا قرن 17 در انگلستان و قرن 18 در قانون اساسی ایالات متحده آمریکا به کار گرفته می شده است. واژه های «اراده شاهانه»،«منافع نظام شاهنشاهی» و بالاخره «ملاحظات عالیه کشوری» در قرون فوق الذکر از اسلاف مفهوم منافع ملی بوده اند. این مفهوم که دست آورد تحولاتی است که متعاقب انقلاب صنعتی و دموکراتیک در غرب به وجود آمده با شیوع و گسترش انقلابات ملی 1776 آمریکا و1789 فرانسه، به تدریج رایج شد. بیان «لردپالمرستون»نخست وزیر انگلیس در 1865 مبنی بر اینکه ، ما متحد ابدی و یا دشمن ابدی نداریم، بلکه منافع ملی برای ما امری ابدی است و وظیفه ما پیروی از آن است، تبلور چنین فکری است منافع ملی، در زبان سیاستگذاران و دولتمردان اواخر قرن 19 تغییری محتوایی کرد و گرایش آرمانگرایانه ای به خود گرفت. این دیدگاه نسبت به مفهوم منافع ملی که روح آن در تفکر ویلسون، رئیس جمهور ایالات متحده (دهه 1910) می بینیم، بر اساس این مفروضه ذهنی بنا شده است که «هیچ کس از خسران دیگری بهره نمی برد.» البته این برداشت آرمانگرایانه از منافع ملی چندان پایدار نماند و به زودی پدیده پیچیده ای که به ناسیونالیسم اقتصادی معروف است سراسر گیتی را در خود گرفت که اوج آن به واقعیت سخت و بیزار کننده مناقشه جهانی ناشی از بحران بزرگ رکود اقتصادی 1929 انجامید.(40)
به رغم بی اعتبار شدن گرایش آرمانگرایانه ویلسونی منافع ملی و همگونی آنها سیاستمداران و دولتمردان اروپای غربی و افکار عمومی جهت ممانعت از شعله ور شدن جنگ دوم جهانی همچنان متشبث به گرایش همگونی منافع ملی کشورها شده و بر آن تاکید می ورزیدند لکن این تشبث به جایی ره نبرد و سرانجام جنگ دوم جهانی بدست هیتلر آغاز شد و بدینوسیله گرایش ایده آلیستی ویلسونی از منافع ملی از میان رخت بر بست و جای خود را به گرایش «تفاوت و تعارض » منافع ملی داد. این معنا بعد از جنگ دوم جهانی در قالب دو بلوک ایدئولوژیک (سوسیالیستی و سرمایه داری ) متخالف شرق و غرب متجلی گشت و با شروع دوران تشنج زدایی بین دو بلوک شرق و غرب بدون اینکه گرایش تعارض منافع ملی منسوخ شود، گرایش قبلی یعنی همگونی منافع ملی نیز به موازات آن به وجهی پیچیده رخ نمود و نمود خارجی آن نیز رضایت شوروی در پیوستن آلمان شرقی به غربی و تامین منافع ملی اش از این رهگذر بود. علاوه بر آن چه که مطرح شد باید اضافه کرد که مفهوم منافع ملی از لحاظ نظری اولین بار توسط «چالز بیرد» وارد متون تخصصی روابط بین الملل شد. وی در کتاب اندیشه منافع ملی : مطالعه ای تحلیلی در سیاست خارجی آمریکا، منافع ملی را تبلور و جلوه خارجی منافع عمومی در داخل می داند .با این اقدام اولین تلاش در جهت بررسی نظری مفهوم منافع ملی در متون تخصصی روابط بین المللی و سیاست خارجی آغاز گشت . (41)
فصل دوم
سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه
گفتار اول : حضور آمریکا در خاورمیانه
الف ) تاریخچه حضور آمریکا در منطقه
ایالات متحده از زمان استقلال در خاورمیانه برای خود منافعی قائل شده و از همان هنگام با این منطقه ارتباط داشته است. مراکش نخستین کشوری بود که با آمریکا رابطه برقرار کرد. در سال 1866 مسیونرهای آمریکایی در لبنان کالج پروتستانهای سوریه را تأسیس کردند که بعدها به دانشگاه آمریکایی بیروت مبدل گشت و از سالهای نخستین سده بیستم شرکت های بازرگانی،کشف نفت در عربستان سعودی را به عهده گرفتند. افزون بر آن آلفرد تایرماهان،استراتژیست و افسر نام آور نیروی دریایی آمریکا اصطلاح «خاور میانه» را وضع و بر سر زبانها انداخت که منطقه میان هند و کشورهای عربی را در بر میگرفت. وی معتقد بود مرکز این منطقه از دیدگاه یک استراتژیست نیروی دریایی در خلیج فارس است.(42)
روابط ایالات متحده با این «مرکز» در سال 1833 با امضای قرارداد بازرگانی،دوستی و مودت با عمان آغاز شد. از آن زمان تاکنون با توجه به نقش نفت خلیج فارس در اقتصاد جهان واهمیت ژئواستراتژیک این منطقه در دوران جنگ سرد، رابطه آمریکا با کشورهای کرانه خلیج فارس گسترده تر و ژرف تر گشته است. پس از جنگ خلیج فارس نیز به دلیل تحریم های سازمان ملل علیه عراق و همچنین سیاست کاخ سفید درباره مهار کشورهای یاغی منطقه حضور آمریکا افزایش بیشتری یافته است. اسناد و اظهارات رسمی فراوان وجود دارد که گویای منافع و استراتژی ایالات متحده در منطقه خاور میانه بزرگ است که خلیج فارس و جنوب غرب آسیا نیز جزو آن بشمار میرود. جدیدترین و معتبرترین سند«استراتژی امنیت ملی در عصر جهانی شدن» نام دارد که قبل از به پایان رسیدن دوره ریاست جمهوری کلینتون در دسامبر سال 2000 از سوی کاخ سفید منتشر شد. مضمون اصلی این استراتژی در بخش مربوط به «تقویت امنیت» آمده است و اشعار میدارد:
ایالات متحده در تلاش برای برقراری صلحی عادلانه،فراگیر و بادوام درخاورمیانه منافع فراوانی دارد. این صلح باید به گونه ای باشد که امنیت و آسایش اسرائیل را تأمین کرده، به کشورهای عرب شریک ما نیز در جهت امنیت آنان کمک کند و دسترسی جهانی به منابع مهم و حیاتی انرژی را تداوم بخشد،استراتژی ما باید بر اساس تأمین امنیت این منابع تدوین شود.(43)
استراتژی امنیت ملی درباره منطقه خلیج فارس و جنوب غرب آسیا مقرر میدارد که آمریکا باید:«تلاش اصلی خود را بر روی مقابله با نیروهایی که ثبات منطقه ای و مسیرهای انتقال انرژی را تهدید میکند متمرکز ساخته و با تهدیدات ناشی از استقرار سلاحهای کشتار جمعی مبارزه کند، ایالات متحده همچنین باید با خطراتی که امنیت شرکای منطقهای ما را تهدید میکند برخورد کرده و از آنها محافظت کند . این منافع سه گانه و پایدار آمریکا در منطقه که شامل،صلح خاورمیانه، امنیت اسرائیل و کشورهای دوست آمریکا در این بخش از جهان و دسترسی به منابع انرژی میباشد از سال 1986 که تدوین استراتژی امنیت ملی به موجب قانون اجباری شده جزو اهداف ذکر شده است. در این سال (1986) کنگره به تصویب «قانون گلدواترینکلاس درباره سازماندهی مجدد وزارت دفاع،قانون امنیت ملی مصوب 1947 را اصلاح کرد و بدین وسیله رئیس جمهور را ملزم ساخت که سالانه گزارش مبسوط درباره استراتژی امنیت ملی آمریکا به کنگره ارائه نماید،رئیس جمهور ریگان نیز بر اساس همین قانون نخستین گزارش را در ژانویه 1987 منتشر کرد در این گزارش آمده بود:« منافع اصلی ما در خاورمیانه عبارت است از :حفظ ثبات منطقه ای،مهار و کاهش نفوذ اتحاد جماهیر شوروی، حفظ امنیت اسرائیل و دیگر کشورهای دوست در منطقه،تداوم دسترسی ما و دیگر متحدانمان به منابع نفت و در نهایت مبارزه با تروریسم دولتی.(44)
ب) اهمیت خاور میانه برای آمریکا
قدرتهای بین المللی و حتی قدرتهای منطقه ای چه منافعی را در خاورمیانه جستجو میکنند؟ این منطقه دارای چه جایگاه و اهمیتی است که به نقشهای متفاوت در این منطقه میپردازند؟چرا این منطقه در طول تاریخ کانون بحرانها و آتش زیرخاکستر بوده و بعضی از کشورها منافع خود را در تشنج و برخی دیگر از کشورها در صلح و ثبات این منطقه جستجو میکردند؟
منطقه خاور میانه از نظر نظامی و استراتژیکی بسیار با اهمیت است منطقه ای است که بین اروپا،آفریقا و شرق و جنوب شرقآسیا واقع شده است. چند نقطه استراتژیک دنیا در این منطقه واقع شده است که از جمله تنگه هرمز که منطقه بسیار حیاتی و مهم خلیج فارس را به دریای عمان و سپس اقیانوس هند متصل میکند،تنگه باب المنداب که دریای سرخ را به اقیانوس هند متصل مینماید، کانال سوئز که دریای سرخ را به دریای مدیترانه وصل میکند. بنابراین تسلط بر این منطقه و نقاط استراتژیکی آن، مزیت مهم نظامی و استراتژیکی ایجاد خواهد نمود و همین امر یکی از دلایل مهم چالش دو ابرقدرت ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد به شمار میرفت.(45)
علاوه بر اهمیت نظامی و استراتژیکی
منطقه خاورمیانه،اهمیت اقتصادی این منطقه نیز بسیار حیاتی بوده و توجه قدرتهای منطقه ای و فرا منطقه ای را در طول تاریخ بویژه پس از دوران کشف نفت و اهمیت حیاتی آن در صنایع، به خود جلب نموده است. اهمیت انرژی در دنیای صنعت و به فروش رساندن کالای صنعتی در بازارهای مصرف بر کسی پوشیده نیست و این منطقه هر دوی آنها را داراست .هم ذخیره عمده جهان را در خود نهفته دارد و هم بازارهای پرمصرف آن منافع خیره کننده ای را به ارمغان می آورد. بنابراین میبینیم که در دوران جنگ سرد این منطقه از حساسترین مناطق تحت نفوذ دو بلوک شرق و غرب به شمار میرفت و با پایان گرفتن جنگ سرد و یک تازی ایالات متحده نیز از اهمیت این منطقه کاسته نشد و همچنان محل تعارض منافع آمریکا و رقیبان وی قلمداد میشود. تنش های موجود میان کشورهای منطقه در زمان جنگ سرد مسابقه تسلیحاتی بزرگی را بوجود آورد که همین مسابقه تسلیحاتی به عنوان یکی از محل های مهم درآمد استراتژیک ابرقدرتها و قدرتهای فرا منطقه ای تولید کننده تسلیحات،به منظور حفظ و تداوم منافع ناشی از فروش تسلیحات از تنش های موجود میان کشورهای منطقه با شرط حفظ توازن نسبی بین آنها، راضی و خشنود بودند. اما پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی، اگر چه ایالات متحده آمریکا تلاش کرده تا به منظور حفظ و استمرار منافع و درآمدهای کلان حاصل از فروش تسلیحات، خطر به اصطلاح «اسلام انقلابی» به مرکزیت جمهوری اسلامی ایران را جایگزین تهدیدات بلوک شرق و شوروی از یک سو و رژیم صهیونیستی از سوی دیگر نماید اما همزمان تلاش مضاعفی را در پیش گرفته تا مهمترین معضل و عامل بی ثباتی منطقه یعنی درگیری اعراب و اسرائیل را که بزرگترین مانع تسلط نسبتاً مطلق آمریکا بر منطقه و انرژی آن محسوب می گشت، برطرف نماید و در این راه هر جریان مخالف را منزوی و سرکوب کند. تسلط بر انرژی منطقه و استمرار جریان سالم، مطمئن و ارزان انرژی به ایالات متحده آنچنان منافعی اعطا خواهد کرد و چنان قدرتی را در اختیار این کشور قرار خواهد داد که میتواند با استفاده از این اهرم فشار به ایفای نقش رهبری جهان پرداخته و رقبای اروپایی و ژاپنی خود را تحت کنترل داشته باشد. (46)
ج) کمیت و پراکندگی جغرافیایی نیروهای آمریکایی در خاور میانه
برخی معتقدند که با پایان جنگ سرد اهمیت خاور میانه کاهش مییابد اما این اهمیت به ویژه برای کشورهایی چون آمریکا فزونی گرفت، تا جایی که به دخالت های مستقیم و همه جانبه و اشنگتی در امور این منطقه انجامید. این دخالت ها پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 در مسائلی از قبیل روند صلح خاور میانه،سلاح های کشتار جمعی،تروریسم و تغییر نظامهای سیاسی تشدید شد. از این رو حضور بین المللی در این منطقه با سایر مناطق جهان مانند آمریکای لاتین،جنوب اقیانوس آرام، جنوب شرق آسیا و آفریقا که نقش آمریکا در آن کاملاً نمایان است تفاوت دارد. چه اینکه اوضاع در خاورمیانه به مراتب پیچیده تر از سایر نقاط است. (47)
شبکه«الجزیره» در گزارشی بیان کرد: مواضع کشورهای بزرگ و تأثیرات آن بر منطقه به گونه ای است که گویی این کشورها یکی از طرفهای مهم جغرافیایی در خاورمیانه به شمار میروند. این امر دلایل زیادی دارد که از جمله میتوان به ارتباطات گسترده دفاعی میان برخی کشورهای منطقه با اکثر ابرقدرتهای جهان اشاره کرد که در برخی موارد در برگیرنده اتحادهای استراتژیک و توافق نامه های هسته ای است. از دیگر دلایل این امر وجود پایگاهها و امکانات نظامی گسترده برخی ابرقدرتها و حضور نظامی پرحجم واحدهای دریایی قدرتهای بزرگ در آبهای بین المللی خاورمیانه است.از سوی دیگر تفاوت میان حجم و نوع نیروهای آمریکا و سایر ابرقدرتها از آغاز دهه 90 میلادی باعث شد که نیروهای آمریکا به عنوان مرکز ثقل نیروهای نظامی خارجی در منطقه به حساب میآیند. این امر بویژه پس از عقب نشینی نیروهای شوروی و بسته شدن پایگاههای آنان در منطقه،کاهش حضور نظامی روسیه به سطح مستشاران نظامی در کشورهای مختلف پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 میلادی و محدودیت حجم نیروهای انگلیسی و فرانسوی در منطقه بیش از گذشته به منصه ظهور رسید.این در حالی است که نیروهای آمریکا از امکانات بسیار گسترده ای برخوردار هستند که به آنها این امکان را می دهد تا در زمین،آسمان و آبهای تمام کشورهای خاورمیانه به جز ایران، لیبی و سوریه حضور داشته باشند.(48)
در حال حاضر نیروهای آمریکا در 63 پایگاه نظامی در 11 کشور خاورمیانه نزدیک خلیج فارس و شاخ آفریقا مستقر هستند که امکانات وسیع در شمال آفریقا یعنی تونس، مراکش،الجزایز نیز به آن اضافه میشود. در این میان ذکر یک نکته ضروری است و آن اینکه تا سال 1990 میلادی پایگاههای آمریکا در منطقه شکلی موقت ومحدود داشت اما پس از جنگ دوم خلیج فارس در سال 1991 این وضع به چند دلیل تغییر کرد:
اول افزایش امکانات و تسهیلات نظامی ارائه شده به نیروهای آمریکایی از نظر پایگاه،بنادر، فرودگاه از سوی کشورهای منطقه متحد آمریکا،دوم افزایش بی سابقه تعداد پایگاههایی نظامی که ایجاد پنچ پایگاه نظامی در کشورهای عرب حوزه خلیج فارس خود گواهی بر این مدعا است.(49)
پایگاههای نظامی آمریکا و انگلیس در منطقه خاورمیانه به تفکیک کشورهای مختلف این منطقه به قرار زیر است:(50)
بحرین
نیروهای نظامی آمریکا در بحرین حضوری فعال داشته و تسهیلات نظامی مختلفی برای آنان در بندر «سالمان»،فرودگاه «المحرق» و پایگاه هوایی «الشیخ عیسی» بحرین وجود دارد. این در حالی است که پایگاه نظامی «الجفیر» در نزدیک منامه پایتخت این کشور یکی از مهمترین پایگاههای نظامی آمریکا در خلیج فارس است مرکز فرماندهی ناوگان پنجم آمریکا و مرکز فرماندهی نیروهای ویژه این کشور در این پایگاه قرار دارد.
در بحرین علاوه بر حضور نیروهای نظامی انگلیس بین 860 تا 1200 نیروی نظامی آمریکا مستقر هستند.
کویت
نیروهای نظامی آمریکا در مراکز نظامی اصلی کویت از جمله پایگاه هوایی «الحمد الجابر» پایگاه «الدوحه» بویژه «فیلیتا، فرودگاه هوایی «الکویت» و نیز بندر «الاحمدی» همراه با ارتش آمریکا مستقر هستند.
از مهمترین مراکز نظامی آمریکا در کویت پایگاه «علی السالم »است و در این دو مرکز نیروهای اصلی هوایی و زمینی آمریکا و نیز نیروهای عضو فرماندهی ارتش آمریکا مستقر شده اند.
شمار نیروهایی آمریکایی مستقر در کویت حدود 10 هزار نفر و تعداد تانکهای ارتش آمریکا 552 دستگاه است. همچنین حدود 52 هواپیمای جنگنده و 75 بالگرد از نوع آپاچی و تعدادی از یگانهای موشکی پاتریوت آمریکا در کویت مستقر هستند.
اردن
روابط نظامی گسترده بین اردن و آمریکا به این کشور اجازه میدهد که در صورت نیاز، حضور قوی و نیرومندی را در اردن داشته باشد. در حال حاضر تسهیلات و امکانات نظامی آمریکا در پایگاه هوایی «الشهید موفق» در منطقه «الزرقاء» اردن مستقر بوده و حدود 1200 نفر از نیروهای هوای آمریکا ارائه میشود. اردن تمرینهای نظامی مشترکی را به صورت منظم با نیروهای آمریکایی برگزار می کند که در برخی موارد میزان حضور نیروهای آمریکایی و اردنی به ده هزار نفر میرسد.این تمرینهای نظامی باعث میشود که نیروهای آمریکایی برای دوره های طولانی در اردن باقی بمانند.
قطر
حضور نظامی آمریکا در حال حاضر در قطر به شدت افزایش یافته است و تسهیلات نظامی آمریکا که شامل انبارهای اسلحه و تجهیزات در پایگاه نظامی «العدید» است پس از انتقال مقرر فرماندهی مرکزی آمریکا از «فلوریدا» به این پایگاه به یکی از مهمترین پایگاههای آمریکا در منطقه تبدیل شده است.
شمار نیروهای آمریکایی در قطر 3 هزار نفر و تعداد تانکهای آمریکا به 175 دستگاه میرسد. همچنین تعدادی هواپیمای شناسایی آمریکا و شمار زیادی از واحدهای خنثی سازی مین ارتش این کشور نیز در قطر مستقر هستند.
عربستان سعودی
عربستان یکی از مهمترین مراکز حضور نظامی آمریکا از جنگ خلیج فارس در سال 1990 میلادی به شمار میرود و امکانات و تسهیلات مختلفی برای نیروهای آمریکایی در مناطق«الدمام»، «التبوک» ، «الهفوف» ،«الخبر»، «ینبع» وجود دارد.
پایگاه «ملک عبدالعزیز» در ظهران،پایگاه دریایی «ملک فهد» در جده، پایگاه هوایی «ملک خالد» در «ابها» و پایگاه نظامی «الریاض» و نیز پایگاه نظامی «الطائف» از دیگر مراکز حضور نظامی آمریکا در عربستان است.
پایگاه هوایی «امیر سلطان»در جنوب شهر ریاض نیز یکی از مهمترین پایگاههای نظامی آمریکا و نیز برخی از فرماندهان نیروی هوایی آمریکا در خلیج فارس که شماری از آنان به قطر اعزام شده اند،میباشد. در حال حاضر 42 فروند هواپیمای اف 15،اف 16 و اف 17 آمریکا در پایگاه امیر سلطان مستقر است. این در حالی است که 200 سرباز انگلیسی،130 سرباز فرانسوی و تعدادی هواپیمای تورنا دو میراژ و هواپیمای ترابری فرانسه نیز در این پایگاه مستقر هستند.
عمان
کشور عمان به یکی از بزرگترین مراکز حضور نظامی آمریکا به ویژه بعد از مشارکت نیروهای نظامی آمریکا و انگلیس در جنگ علیه افغانستان تبدیل شده است. در بندر«قابوس» در مسقط،بندر «اصلاله» و فرودگاه بین المللی «السیب» تسهیلات و امکانات نظامی برای نیروهای آمریکایی داده شده است. در این کشور همچنین مراکز اصلی نظامی متعددی برای نیروهای آمریکایی وجود دارد. از میان این مراکز میتوان به پایگاه هوایی «المثنی» و «تیمور» اشاره کرد. در عمان حدود 3 هزار سرباز آمریکایی و انگلیسی حضور دارند.
امارات متحده عربی
نیروهای آمریکایی از تسهیلات و امکانات نظامی مختلفی در پایگاههای امارات متحده عربی برخوردارند که از آن میان میتوان به پایگاه هوایی «الظافره» در ابوظبی و فرودگاه بین المللی فجیره اشاره کرد. بندرهای «زاید» ،«رشید»،«جبل علی» در دبی و الفجیره نیز از دیگر پایگاههایی هستند که تسهیلات و امکانات نظامی را در اختیار نیروهای آمریکایی قرار میدهند.
در امارات حدود 500 نظامی و تعدادی هواپیمای شناسایی آمریکا وجود دارد.