کلّیات
مقدمه:
با سلام و درود بر پیامبر گرامی اسلام محمد مصطفی و خاندان مطهرش. آنان که قرآن ناطقند و هدایت گران انسانند تا روز قیامت.
خدای متعال را شاکریم که به ما این اجازه را فرمود که در دریای عمیق علوم قرآن غوطهور شویم و از آن درّ گرانمایه سعات را بیابیم.
سوره غاشیه یکی از سورههای کوتاه اما پر محتوایی است که جامع سعیدی از مطالب، حول محورهای توحید، نبوت و معاد است، این پروژه کوتاه با استفاده از کتب تفسیری و لغوی سعی دارد به مباحث مختلفی که در این سوره آمده است بپردازد.
تعریف موضوع
این پروژه بر آنست با برسی سوره غاشیه اهداف اصلی این سوره با توجه به تفاسیر شیعه و سنی مورد کنکاش قرار دهد.
اهمیت موضوع
قرآن کریم کتاب هدایت بشر در همه زمانها و مکانها بوده و شایسته است تمامی سوره قرآن کریم مورد توجه و تحقیق و بررسی قرار گیرند تا در پرتو این پژوهشها به اهداف عالی آن دست یافته و سبب تفکر و تعمق هر چه بیشتر در آیات این کتاب الهی شود.
پیشینه موضوع:
درخصوص سوره غاشیه در کتب تفسیری شیعه و سنی، مطالبی بیان شده است. اما کتاب یا پروژهای که اختصاصاً به این سوره، محتوایش و هدف آن پرداخته باشد، وجود ندارد.
سئوال اصلی: آیا میتوان گفت تناسب آیات در این سوره ما را به انا علینا حسابهم میرساند؟
فرضیه: بین دیدگاههای مفسران شیعه و سنی در مورد نکات برجسته سوره غاشیه اتفاق نظر وجود دارد.
سئوالات فرعی:
آیا اسماء قیامت توقیفی هستند. چرا در این سوره؟
چرا در این سوره به برخی از نعمتها و نقمتها اشاره شده است؟
چرا به برخی از آیات آفاقی اشاره شده است؟
چرا پیامبر صلیالله علیه و آله مصیطر نیست؟
روش تحقیق:
با توجه به موضوع پروژه این تحقیق کتابخانهای است.
محدودیتهای تحقیق:
با توجه به اینکه تمامی تفاسیر مطالبی شبیه به هم را بیان کرده بودند این پروژه با محدودیت منابعی که مطالب جدید و نوین ارائه کرده باشند رو به رو بوده است.
پیشنهادات
از آنجایی که کتب تفسیری هر کدام کمابیش با الهام از تفاسیر دیگر نگاشته شدهاند این امر باعث شده است مطالب تفسیری تقریباً تکرار شوند. مخصوصاً در نقل روایات و نتیجهگیری آیات و مباحث مربوط به محتوای سوره، به نظر میرسد که اگر بخواهیم مطالب جدید و نوین در رابطه با این سوره یا سورههای دیگر بدست آوریم باید گذشته از مطالب تفسیری و علوم قرآنی از علوم دیگر، مانند- نجوم، روانشناسی، اخلاق و … در این خصوص بهره برد.
چکیده
لازم به ذکر است که درباره این سوره مطالب بسیاری قابل بحث و بررسی است ولیکن این پروژه به لحاظ گنجایش، ظرفیت پرداختن به تمامی موضوعات مربوطه را ندارد.
به همین علت، این تحقیق به بعضی از موضوعاتی که در آیه مورد توجه قرار گرفته، به طور گذرا و کلی پرداخته است. مطالبی که در این پروژه مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند به این ترتیب است: فصل اول: این فصل حاوی بررسی لغوی لغات مطرح شده در سوره مبارکه غاشیه است. در این قسمت سعی شده است لغات با توجه به کتب لغوی معتبر و نیز کتب تفسیری مورد بررسی قرار گیرند.
فصل دوم: در مورد تفسیر آیات سوره مبارکه غاشیه میباشد و لذا مطالبی که در این قسمت آمده بیشتر جنبه تفسیری دارد، ولی قبل از پرداختن به تفسیر آیات، موضوعات مختلفی پیرامون سوره، مورد ارزیابی قرار گرفته است. مانند: معرفی سوره- فضیلت سوره- ارتباط سوره با سوره قبل و دیگر سوره.
روش پرداختن به تفسیر در این فصل این است که اول ترجمه آیه یا آیات مربوطه آمده است و سپس در ذیل آن تفسیرهای مختلف شیعه و سنی آمده است. لازم به ذکر است که آیات این سوره از نظر محتوا به سه دسته کلی تقسیم شده است که قبل از پرداختن به آیات هر دسته، مفهوم کلی نیز بیان شده است.
فصل سوم: اختصاص دارد به بررسی نکات برجسته سوره، از جمله مطالبی که در این فصل بدانها اشاره شده به این ترتیب است. اسماء قیامت- نعمتها و نقمتها اخروی توجه به آیات آفاقی از جمله آسمان، زمین، شتر، کوه، فایده تذکر، رسالت پیامبر صلیالله علیه و آله.
فصل اول:
بررسی لغات مطرح شده
در سوره مبارکه غاشیه
غاشیه
غاشیه (غشاء: پرده) فروپوشنده[1]
غاشیه جمع غواش (غشی): مؤنث (الغاشی)، پوشش و سرپوش، پوشش دور قلب، بلا و سختی، روز رستاخیز[2].
الغاشیه مؤنث الغاشی، پوشش، روپوش، رویه، غشاء بیرونی قلب. جمع غوایش- حادثه ناگوار قیامت و …[3] .
مجمعالبیان درباره این واژه میگوید: این واژه از ماده «غشاوه» به معنی فرا گرفتن و پوشاندن آمده است، این نام برای روز رستاخیز به خاطر آنست که ترس و هراس رویدادهای وحشتبار آن همه را بسان سایهای سهمگین زیر پوشش میگیرد[4].
غاشیه: فراگیرنده و پوشاننده «اَفَأمنوا ان تأتیهم غاشیه من عذاب الله یوسف 107» مراد از غاشیه نقمت و عذاب فراگیرنده است. قیامت در «هل اتیک حدیث الغاشیه» از آن جهت غاشیه خوانده شده که عموم را فرا گیرد و احدی از آن مستثنی نیست[5].
غواش: جمع غاشیه: فراگیرندهها. «لهم من جهنّم مهادٌ و من فوقهم غواش» برای آنها از جهنم بستر و از بالاتیان فراگیرندهها است یعنی آتش از بالا و پایین آنها را احاطه کرده[6].
2- خاشعه:
خاشعه: هراسان، وحشتزده، ذلتبار.[7]
الخاشعه مؤنث (الخاشع) است. و الخاشع جمع خُشَّع و خَشَعَه و خاشعون به معنی زبون و فروتن[8].
(الخاشع): فروتنی کننده. بَلْدَه ٌ خاشعه ٌ محلیکه جای سکونت در آن نیست[9].
قاموس قرآن: خشع: خشوع به معنی تذلّل و تواضع است. راغب میگوید: خشوع به معنی ضراعه و تذلّل است و اکثر استعمال آن در جوارح است چنانکه اکثر استعمال ضراعه در تذلّل و تواضع قبلی است.
قاموس ادامه میدهد: آنچه مسلم است این است که خشوع به معنی تذلّل و تواضع است و آن با سکوت و آرامی و اطاعت و سر بزیر انداختن قابل جمع و تطبیق است و اما راجع تذلل درونی و بیرونی (قلبی و جوارحی)، بنابر تصریح قرآن در هر دو به کار میرود و رفته است: مانند «اَلَم یأن للذین آمنوا ان تخشع قُلُوبُهُمْ لِذِکر الله و ما نَزَل من الحقِّ …حدید/ 16 : آیا برای مؤمنان وقت آن نرسیده که دلهایشان بیاد خدا و آن حقی که نازل شده خاشع و متواضع شود» در این آیه کریمه خشوع در تواضع قلبی به کار رفته. و در سه آیه بعد مانند «و خَشَعَتِ الاصواتُ للرّحمن فلا تَسَمُع الّاهمساً (طه/ 108) صداها برای مذّلت در پیشگاه خدا، بیفتد و آرام میشود و جز صدای خفیف نشنوی»- «خاشعَه ً ابصارُهم ترهقُهمِ ذلّه. قلم/ 43»- «وجوهٌ یومئذٍ خاشعه ٌ: غاشیه/2» به معنی تواضع و تذلّل بیرونی استعمال شده است[10].
زمخشری میگوید: خاشعه یعنی ذلیله [11].
راغب: خشع: الخشوع= یعنی تضرع و زاری، واژه خشوع بیتشر در حالاتی که در اعضاء بدن ظاهر میشود به کار میرود ولی- تضرع در معنی زاری و فروتنی است و بیشتر در حالتی که در دل و ظاهر انسان به وجود میآید به کار میرود.
3- عامله :
عامله عمل کننده، تلاشگر[12]:
العامله جمع عاملات و عوامل، مؤنّث (العامل) است. نویسنده در معنی عامل آورده است: العامل جمع عمّال و عاملون و عمله به معنی کارتر، کسیکه با دست کاری را انجام دهد، آنکه برای دیگری کار کند …[13]
فخررازی: العامله : فهی التی تحمل الاعمال[14].
4- ناصبه
ناصبه (نَصْبْ): رنج کشیده، رنج دهنده[15].
الناصبه جمع نواصب به معنی آنکه در راهپیمایی بکوشد، «هم ناصبٌ»: ناراحتی خسته کننده[16]. همچنین منجه الطلاب در معنی این لغت (الناصب) نزدیک به همین معانی را ذکر کرده است[17]. مجمعالبیان نیز این واژه را به معنی رنج بردن بیان کرده است[18].
المیزان میگوید: ناصبه، اسم فاعل و مشتق از مصدر (نصب) است به معنی تعب و کوفتگی[19]. ناصب: اسم فاعل است رنج دهنده- ناصب لازم هم میآید و به معنی به زحمت افتاده است. مانند «وجوهٌ یومئذٍ خاشعه، عامله ناصبه». ظاهراً مراد از عمل تلاش غیرمشروع دنیا است که باعث رنج، آخرت است یعنی، چهرههایی در آنروز ذلیلاند، تلاشگراند در دنیا بزحمت افتادهاند در قیامت[20]. فخررازی نیز همین معنی را برای این لغت بیان کرده و میگوید: النصب: الدؤوب والعمل مع التعب[21].
قرطبی این لغت را به معنی تبعه آورده است[22].
5- تَصْلی:
تَصْلی (صَلْیْ): به آتش میسوزد[23]، صَلَی فلانآ النارَ و فیها و علیها: داخل آتش کرد او را در آتش جایش داد[24]. تَصَلَّی- تَصَلّیاً ]صلیِ[ النار و با النار: از گرمی آتش رنج برد، خود را با آتش گرم کرد[25]. تفسیر نمونه درباره این نعمت میگوید: «تصلی» از ماده «صلی» بر وزن نفی، به معنی ورود در آتش و ماندن و سوختن به آن است[26].
صلی: ملازمت. بریان کردن، دخول، سوختن، چشیدن عذاب آتش[27].
زمخشری میگوید: تصلی هم با فتحه و هم با ضمه و هم با تشدید خوانده میشود.
و نزد عرب به معنی (أن یحضروا خصیراً فیجمعوا فیه جمراً کثیرا، ثم یعمدو الی شاه فیدسوها و سطه، فأما ما یشوی فوق الجمر اُوعلی المقلی اُوفی التنور، فلا یسمی مصلیا.)[28]
6- الحامیه
الحامیه : سوزان[29]
الحامیه جمع حوام، مؤنث (الحامی) است، تاء در این واژه برای مبالغه است، گروهی که از جان خود یا دیگری حمایت کنند[30].
(حَمِیَ، حمیاً، حِمُیّاً، حُمّواً) النار: آتش گرفت، زبانه زد، شعلهور شد (حَمِیَ) علیه: بر او خشم گرفت[31].
قاموس: حَمی: حرارت شدید. راغب گوید: آن حرارتی است که از فلزات سرخ کرده و از بدن برخیزد. «یوم یُحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم… توبه/ 35: روزیکه به آنها در آتش جهنم حرارت داده شود و با آنها پیشانیها و پهلوها و پشتهایشان داغ کرده شد» «تصلی ناراً حامیه غاشیه: 4» …
حامیه به معنی گروم و سوزنده است، در نهجالبلاغه خطبه 188 فرموده: مُظْلِمَه ٍ اقطارُها. حامیَه ً قدورها. فَظیعه ٍ امورها. نویسنده قاموس قرآن در جواب این سئوال که چرا نار با حامیه توصیف شد؟ میگوید: شاید مراد شدّت و گدازنده بودن آتش است چنانکه آنرا نهایت سوزنده بودن گفتهاند[32].
راغب: الجمی، حرارتی است که از اجسام گرم مثل آتش و خورشید و نیروی حرارتی دیگر در بدن و سایر اجسام تولید میشود خدایتعالی میگوید: (فی عینٍ حامیه) کهف/ 86. یعنی در چشمه آب گرم که- حَمِئَه ٍ- هم خوانده میشود[33].ٍ
قرطبی نیز این لغت را به معنی حرارت و گرمای شدید (شدیده الحرّ) میداند[34].
7- انیه :
انیه : آب داغی که به نقطه جوش رسیده باشد[35].
الآنى: آنکه بسیار دور اندیش و بردبار باشد[36].
«لانیه» مؤنث «آنی» از ماده «انی» بر وزن حلی به معنی تأخیر افکندن است. و برای بیان فرا رسیدن وقت چیزی گفته میشود، و در این با به معنی آب سوزانی است که حرارتش به منتها درجه رسیده است[37].
الأناه : سنگینی، وقار، بردباری، حلم، حوصله فرصت دادن، مهلت دادن[38].
مجمعالبیان درباره این واژه گفته که مؤنث «آنی» به معنی آبی است که بینهایت سوزان است[39].
قاموس: اِنْی: نزدیک شدن، رسیدن «حمیمٍ آن» آب جوشانیکه به شدت حرارت رسیده «یطوفون بینها و بین حمیمٍ آن» رحمن/44- «نسقی مِن عینٍ آنیه» غاشیه/5 از چشمهایکه به شدت حرارت رسیده آب داده شوند[40].
زمخشری در کشاف میگوید: آینه: متناهِه فی الحرّ[41].
راغب میگوید: أنی: آن الشیی: زمانش نزدیک شده و در (من عینٍ آنیه» یعنی زمانش در شدت گرما فرا رسید[42].
و قرطبی آن را منتهی درجه حرارت میداند[43].
8- ضریع ضرع (ضَرَعَ- ضروعاً) من الشی: به چیزی نزدیک شد، (ضارع و ضَرِع): فروتن، خاشع، متواضع[44]. ضَریعْ: (ضَرْعْ): طعام دوزخ که از خار سمی است و تَضَرُّع از این ریشه است. شاید به مناسبت اینکه خوردن این ماده دوزخی انسان را به تضرع و زاری میاندازد[45]. پیامبر فرمودند: «ضریع» چیزی است که در آتش شبیه خار بسیار تلخ و بوی آن از مردار بدتر و از آتش سوزندهتر است[46].
تفسیر نمونه با توجه به تفاسیر دیگر درباره معنی این لغت میگوید:
بعضی گفتهاند: نوعی خار است که به زمین میچسبد، هنگامی که تر باشد قریش آن را «شبرق» مینامیدند و هنگامی که خشک میشد آن را «ضریع» میگفتند، گیاهی است سمی که هیچ حیوان و چهارپایی به آن نزدیک نمیشود.
همچنین نویسنده از یکی از علمای لغت درباره این لغت میگوید: «ضریع» گیاه سبز بدبویی است که از دریا بیرون میافتد.
و در پایان این بحث بیان میکند: بعضی نیز گفتهاند: «ضریع» طعامی است ذلت آفرین که دوزخیان برای رهایی از آن به درگاه خدا تضرع میکنند.
سپس چنین نتیجه میگیرد که: ماده «ضرع» به معنی ضعف و ذلت و خضوع است این تفسیرها با هم منافاتی ندارد و ممکن است در معنی این واژه جمع باشد[47].
مجمعالبیان میگوید: «ضریع» گیاهی است که آن را شتر میخورد و برای حیوان زیانبار است و سودی نمیبخشد، پارهای نیز ان را گیاهی سمی شناختهاند که هیچ چهارپایی به آن نزدیک نمیشود[48].
قاموس: ضریع طعام اهل جهنم است که نه سیر میکند و نه فربه میگرداند. ضریع در آیه (7 غاشیه) نکره است یعنی ضریع بخصوصی است که این صفت دارد که نه از گرسنگی سیر میکند و نه لاغر را فربه میگرداند.
و درباره طعام اهل عذاب در قرآن 4 نوع را ذکر میکند: 1- زقوم (دخان/ 43-45). 2- غسلین (حلقه/36). 3- ضریع (غاشیه/7). 4- طعام گلوگیر (مزمل/13)
و سپس میگوید: باید دانست مفهوم آیه ضریع و غسلین نفی طعام دیگر است لذا باید هر دو یکی باشند و یا هر یک مخصوص به گروهی از دوزخیان باشد[49].
زمخشری در کشاف در معنی ضریع ]مانند مجمعالبیان[ میگوید: «الضریع- یبیس الشبرق، و هو جنس من الشوک قرعاه الابل مادام رطبا، فاذا یبس تحامه الابل و هو سم قاتل[50].»
9- یُسْمِنْ
یُسْمِنْ: (سَمْنْ): فربه میکند[51]. سمن (سَمِنَ- سَمِناً-سمانه ً): فره شد، پیه آورد[52].
(سَمَنَ: سَمْناً الطعام: خوراک را چرب کرد. سَمِنَ: سِمَناً و سَمانَه ً: چاق و فربه شد. السُّمْن: جمع أسْمُن و سُمون و سُمنان به معنی چربی که از زدن شیر گرفته شود، کره[53].
قاموس: سَمن: چاقی «لا یسمن و لا یغنی من جوع» غاشیه/7. نه فربه میکند و نه سیر
سمین: حاق «فراغ الی اهلِهِ فجاءَ بعجلٍ سَمینٍ» ذاریات/26: آهسته پیش اهلش رفت و گوساله چاقی آورد[54].
10- ناعمه ٌ
ناعمه ٌ (نعمت): متنعم، برخوردار[55].
النّاعمه مؤنث (النّاعم) زن یا دختر در ناز و نعمت. (الناعم): نرم، در ناز و نعمت، سرسبز و خرم[56]. الناعم من العیش یعنی زندگی فراخ و پرنعمت[57].
زمخشری: ناعمه ذات بهجه و حسن او متنعمه : صاحب شادی و نیکویی، یا متنعم[58].
قاموس میگوید:
ناعم: صاحب نعمت «وجوهٌ یومئذٍ ناعمه، لسعیها راضیه» چهرههائی (مردمانی) در آنرور در نعمتند و از تلاشیکه در دنیا کردهاند راضیاند[59].
11- لاغیه ً
لاغیه ً (لغو): کلام قبیح، بیهوده، و یاوه[60].
الاغیه (لغو): چرند و پرند. سخن یا خبری که نتوان بر آن اعتماد کرد[61].
تفسیر نمونه درباره این واژه میگوید: «لاغیه» اگر چه اسم فاعل است، ولی در اینگونه موارد به معنی چیزی است که توأم با «لغو» باشد. لذا آن را به «ذات لغو» تفسیر کردهاند[62].
منجدالطلاب درباره این واژه میگوید: (للاغیه ): بیهوده سخن گفتن، سخن و هر چیز پوچ، سخن زشت، کار زشت[63].
جامعالبیان در معنی این لغت، باطلاً، اذی (آزار- رنجش)- شتماً (دشنام) را هم اضافه کرده[64].
12- سُرُرْ
سُرُرْ: جمع سریر: تختها[65].
السَّریر- جمع اُسِرَّه و سُرُر ]سرِّ[ به معنی نعمت و فراخی و آسانی زندگی، تخت که معمولاً بر تخت شاهی اطلاق میشود، تخت خواب و …[66]
سرّ: (سرَّه- سُرورآ، مسرَّه َ، سرّآ، سُرّیً و تّسِرَّه ً): شادش کرد، خوشنودش ساخت (السریر) جمع اَسِرّه و سُرُر: تخت، بستر و …[67]
طبرسی در مجمعالبیان این واژه را به معنی تخت و جایگاه شادی بیان کرده است[68].
قاموس: سریر: تخت. سرور و شادی در آن ملحوظ است لذا راغب گوید: سریر آنست که از روی سرور در آن مینشینند زیرا که آن از برای صاحبان نعمت است. طبرسی میگوید: سریر مجلس بلندی است آماده برای شادی جمع آن (سرّه و سُرُر) است. در اقرب گوید: سریر تخت است و بیشتر بتخت پادشاه گفته میشود علت این تسمیه آنست که هر که روی آن بنشیند شاد میشود. پس قاموس ادامه میدهد: سریر به صورت مفرد در قرآن مجید نیامده است ولی سُرر که جمع آن است پنج بار درباره بهشت (مانند عایشه/13) و یکبار درباره تختهای دنیا آمده است[69].
13- مرفوعه
مرفوعه (رَفْعْ): بلند[70]
رَفَعَ: رَفْعَاَ الشیءَ: آن چیز را بالا برد. الرَفْعَه: بزرگی و بالا رفتن قدر و منزلت[71].
(رَفَعَ رفعاً) الشیء: آن چیز را بلند کرد، بالا برد. رفیع: بلندمرتبه[72].
قاموس میگوید: رفع به معنی بالا بردن است و درباره بالا بردن ظاهری و بالا بردن معنوی هر دو در قرآن کریم آمده است[73].
14- اکواب (کاب، یکوبُ، کوبآو أکتاب): با لیوان یا جام نوشید، (الکوب): لیوان، جام ج اکواب[74].
اَکْوابْ، جمع کَوْب: جام، قَدَحْ[75].الکَوْب: جمع اکواب: قدح یا ظرف بیدسته[76]. تفسیر نمونه به همین معانی آورده[77].
تفسیر مجمعالبیان میگوید: اکواب: ابریقها و پارچها و تنگهای بیلوله و بیدسته هستند که برای شراب میسازند[78].
المیزان: اکواب جمع کوب است که به معنای آفتابه بدون خرطوم و دسته است (که در فارسی آن را تنگ میگویند.) که در آن شراب میگیرند[79].
جامعالبیان نیز سخنی شبیه به بقیه اقوال دارد و میگوید: اکواب جمع کوب هی الاباریق التی لا آذان لها[80].
15- نمارق
نمارق، جمع نُمْرُقَه : پشتیهای مخصوص تکیه کردن[81].
النُمُرُق: پشتی و یا بالش کوچک که بر آن تکیه زنند و مترادف است با نمرقه[82].
نمرق: ناز بالش کوچک[83]. و در تفسیر مجمع البیان به معنی بالش آمده است[84].
المیزان: نمارق جمع نمرقه است که به معنای بالش و پشتی است، که بدان تکیه میدهند[85].
قاموس قرآن درباره این واژه میگوید: نمرق و نمرقه بمعنی و ساده و پشتی است و یک بار در قرآن آمده است. و ادامه میدهد که در مصباح گفته: «النُمرق: الوساده» جمع آن نمارق است یعنی در بهشت پشتیهائی است ردیف هم و فرشهایی است گسترده، نمارق نکره است. نمیشود مثل پشتیهای دنیا باشد.
درنهجالبلاغه حکمت 109 فرموده: «نحن النمرقه الوسطی بها یلحق التّالی و الیها یرجعُ الغالی» (ما پشتی وسط هستیم آینده به آن ملحق میشود و غلو کننده به آن برمیگردد.)
محمد عبده در تفسیر این کلام گوید: همانطور که به پشتی برای راحتی و آرامش تکیه میکنند اهل بیت (علیهالسلام) نیز مانند و سادهاند که مردم در امور دین به آنها استناد کنند و وسطیاند یعنی معتدل و حد وسطاند که قاصر به آنها لاحق شده و متجاوز به آنها برمیگردد[86].
16- مصفوفه
مَصْفوفَه ، (صَفّ): به ردیف چیده شده[87].
المَصَفّ جمع مصافّ (صفّ): صف و ردیف[88]. صفَّ. صَفَّاً القومُ: آن قوم به صف ایستادند[89]. صف (صفَّ، صفاً، صَفّف) الشی: آنچیز را صف داد. منظم چید به صف کرد[90].
زمخشری در معنی این کلمه میگوید: بعضها الی جنب بعض[91].
قاموس میگوید: صف به معنی صف کشیدن و در صف کردن است. لازم و متعدی به کار میرود و آن این که اشیاء مانند انسان و غیره در یک ردیف و خط مساوی قرار گیرند[92].
17- زَرابِیّ
زَرابِیّ جمع زَرَبیَه ِ و زُرْبِیّ: فرشهای نفیس زربفت، که بعضی تفسیرها و قاموسها آن را به اشتباه زَربیه نوشتهاند که به معنای اصطبل و بیشه شیر است که جمع آن زِراب و زرائب است[93].
الزّربیِ- جمع زرابّی: فرش که بگسترانند و بر آن بنشینند[94]. نویسنده فرهنگ ابجدی در معنی الزبیّه ِ نیز همین معنا را به کار برده است.
منجدالطلاب: (الزُّربّی و الزّربیه ِ): فرش، متکا و جمع آن زرابّی است[95].
این واژه در تفسیر مجمعالبیان به معنی فرشهای ظریف و گسترده شده آمده است[96].
المیزان: کلمه (زرابی) جمع زربیه است که هم با فتحه اول وهم با ضمه و هم با کسره آن خوانده میشود. و زبیه به معنای بساط فاخراست و منظور از مثبوثه بودن آن مبسوط بودن و گسترده شدن آنست. تا رویش بنشینند[97].