فصل اول:
کلیات
مقدمه
بسمالله الرحمن الرحیم
«قرآن، نوری است که خاموشی ندارد؛ چراغی است که درخشندگی آن زوال نپذیرد، دریایی است که ژرفای آن درک نشود، راهی است که رونده آن گمراه نگردد، شعلهای است که نور آن تاریک نشود، جدا کننده حق و باطلی است که درخشش برهانش خاموش نگردد، بنایی است که ستونهای آن خراب نشود، شفا دهندهای است که بیماریهای وحشت انگیز را بزداید، قدرتی است که یاورانش شکست ندارند، و حقی است که یاری کنندگانش مغلوب نشوند.
قرآن، معدن ایمان و اصل آن است، چشمههای دانش و دریاهای علوم است، سرچشمه عدالت و نهر جاری عدل است، پایههای اسلام و ستونهای محکم آن است ، نهرهای جاری زلال حقیقت و سرزمینهای آن است.»[1]
بار دیگر خدای مهربان را شکر میگویم که توفیق داد تا مدتی از عمر خود را در کنار قرآن و با قرآن باشیم و خاصعانه در درگاه ربویاش مسئلت دارم که چه در دنیا و چه در آخرت این توفیق را هرگز از من سلب ننماید و قرآن را همواره مونس و یاورم قرار دهد. مجموعه حاضر با نام «نگاهی ادبی به سوره یوسف (ع)» به عنوان پروژه تحقیقاتی پایان دوره چهار ساله تحصیل در رشته تربیت معلم قرآن کریم در دانشکده علوم قرآنی تهران، به رشته تحریر درآمده است.
حال سؤالاتی که مایلم پاسخ دهم یکی این است که «چرا نگاه ادبی؟» و دیگر اینکه «چرا به سوره یوسف؟»
و اما پاسخ سؤال اول از این قرار است که همانطور که میدانیم، قرآن کریم به عنوان آخرین پیام مستقیم خداوند برای بندگان، تنها ریسمان استواری است که میتوان به آن چنگ آویخت و به کمک آن، در چند روزه زندگانی دنیوی از شر شرارتهای دشمنان بشریت (شیطان و جنودش) جان سالم به در برد و در پناه رحمت الهی قرار گرفت.
کتاب مقدسی که از آن صحبت میکنیم، مجموعهای از معانی بلند و مضامین عالی انسان سازی و هدایت آدمی به سوی رسیدن به کمال است و گوینده چنین معانی نورانی، آنها را در قالب لفظهای قابل فهم برای بشر درآورده و به او ارزانی داشته است.
برای رسیدن به هر نقطه بلندی، باید از راه مناسب آن عبور نمود. برای فتح هر قله مرتفعی باید دامنه آن کوه را پیمود. برای دستیابی به قله مفاهیم ارزشمند قرآن نیز راه منطقی و عقلائی آن این است که از دامنه الفاظ قران حرکت نموده و آرام آرام بالا رفت تا به نتیجه مورد نظر رسید. الفاظ و عبارات قرآن به منزله پلکانی است که بدون در نظر داشن آن، تصور رسیدن به بام رفیع مفاهیم قرآنی، ناممکن مینماید. لذا اولین گام در راه شناخت قرآن، آشنایی با الفاظ قرآن است. و این آشنایی خود مستلزم آشنایی نسبتاً کامل با زبان عربی است. چرا که قرآن کریم «بلسانٍ عربیٍ مبینِ» آموختن این زبان و درک مقتضیات آن، یکی از ضرورتهای اجتناب ناپذیر است.
اینجانب سعی کردهام با نگاه به قرآن کریم از زوایه ادبیات، تا حدودی اولین گام خود را در راه انس با قرآن بردارم. و چنان که ذکر شد، استدلالم این است که چگونه میتوان ادعای «فهم» قرآن را داشت در حالیکه ذهن با فضای ادبیات عرب بیگانه باشد؟!
و این پاسخ به کسانی است که آموختن قواعد ابتدایی زبان عربی را برای آشنایی با قرآن، امری بیهوده و راهی فرعی تصور میکنند و بدون جدی گرفتن صرف و نحو، اهتمام خویش را صرف آموختن اقوال تفسیری مفسران کردهاند. غافل از اینکه همان مفسرانی که اینان اکنون نظراتشان را مطالعه کرده و فرا میگیرند، روزگاری با همین قواعد به ظاهر ساده اعلال ، دست و پنجه نرم کردهاند و یا اینکه مدتها از عمر خود را صرف کردهاند تا مثلاً اعراب محلی جملات را بشناسند و خلاصه هر کس در رابطه با علوم مختلف قرآنی، به نوعی صاحب نظر شده است، مطمئناً زمانی در قواعد ادبیات و بلاغت عربی، استخوان خرد کرده است.
و اما پاسخ سؤال دوم:
انگیزههای انتخاب سوره یوسف را در چند مورد میتوانم بیان کنم:
اولاً: راهنمایی استاد گرامیام به این سوره برای کارکردن، یکی از عوامل انتخاب آن ثالنیاً این سوره شامل یکی از زیباترین قصههای قرآن و یکی از زیباترین شیوههای قصهگویی است. و قرار گرفتن (بیش از پیش) در جریان داستان حضرت یوسف (ع) خود یکی از انگیزههای انتخاب این سوره بود.
ثالثاً: به نظرم رسید که حجم این سوره با نوع فعالیت بنده که در حد یک پروژه تحقیقات است (و نه بیشتر)، متناسب است. به این معنی که آیاتش نه چندان زیاد است که عملاً نتوان آنها را مورد برررسی قرار داد و نه چندان کم است که پرداختن به آن، کمتر از حد انتظار باشد،
بیان مسئله و اهمیت موضوع:
چنان که ذکر شد، مسئله اصلی و مهم در انجام این تحقیق، چیزی نبوده است جز آشنایی بیشتر با فضای ادبیاتی بخشی از قرآن. از سوی دیگر، به نظر میرسد مطالب گذشته قدری اهمیت موضوع را روشن کرده باشد. با اینحال در اینجا در مقام بیان اهمیت پرداختن به ادبیات قرآن، مقدمتاً عرض میکنم که پرودگار قادر سبحان، به موجودات این عالم، هستی بخشیده است و در این میان افراد بشر را به داشتن قوه ادراک و تعقل بر دیگر موجودات برتری داده و آنها را به داشتن قدرت اراده و انتخاب گرامی داشته است. و باز از روی مهربانی، برای هدایت انسا، هادیان و راهنمایانی از جانب خود، به سوی او گسیل داشته است. و معجزه جاویدان آخرین فرستاده خود را کتاب قرار داده است که «تبیاناً لکلّ شیء» است. حال این ما و این قرآن. در شرایطی که اتمام دوره امتحان و آزمایش ما معلوم نیست و نمیدانیم چه زمانی این اختیار و قدرت انتخاب از ما سلب خواهد شد و در حالیکه شیطان و مزدورانش دست به دست هم دادهاند تا تکتک افراد بشر را از صراط مستقیم خارج نمایند و آنها را تا ابد زبان کار سازند، در عین حال، با دانستن این مطلب که تنها راه بشریت تمسک به قرآن و همچنین قرآنهای ناطق: اهل بیت علیهم السلام) میباشد، به نظر شما آیا در روی این کره خاکی کاری مهمتر از پرداختن به قرآن و اهتمام به فهم معانی آن که مؤثرترین کار در جهت عمل به مضامین عالی آن است، وجود خواهد داشت؟ و آیا (چنان که ذکر شد) این مقصود جز در سایه همت به قرار گرفتن در فضای زبان عربی میسر است؟ اگر پاسخ این سؤالات منفی است، پس به روشین مشخص است که دست کم یکی از مهمترین موضوعاتی که جا دارد تا مورد بررسی قرار گیرد، پرداختن به ادبیات قرآن کریم است. و خدا را شاکریم که اکنون چنین توفیقی را به ما ارزانی داشته است هر چند کار ما بسیار کوچک است اما به هر حال از «هیچ» بهتر است.
مسئله دیگری که علاه داشتم در ضمن انجام تحقیق به آن پرداخته شود، درباره اعجاز قرآن، خصوصاً اعجاز لفظی آن بود.به این صورت که معجزه هر پیامبری، آنگاه ارزش و اهمیت مییابد که در میان امت آن پیامبر، پرداختن به آن کار، امری عادی و رایج باشد و متخصصان زیادی در آن زمینه در جامعه فعالیت کنند و آن گاه که معجزه بر آنها وارد میشوند به مصداق این ضربالمثل که : «قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری» بتوانند به آسانی میان فعالیت بشری و امر مافوق بشری تفاوت قائل شوند و اقرار به نبوت آن پیامبر الهی نمایند.[2] چنانکه قرآن کریم نیز در میان ادیبان و شاعرانی ظهور کرد که خود سرآمد فضاهای عرب بودند و با اینحال به اعجاز قرآن و عجز خود از آوردن مثل آن اعتراف کردند. ما نیز امت پیامبر هستم . و حق داریم که اعجاز قرآن را درک کنیم. لذا قصد داشتم این سؤال را مطرح کنم که آیا بررسی نکات ادبی و خصوصاً نکات بلاغی آیات قرآن، میتواند ما را در جهت رسیدن به درک اعجاز قرآن یاری کند یا خیر؟
همچنین فرضیهای که قصد داشتم مطرح شود این بود که میتوان اعجاز قرآن را درک نمود». اما پس از مدتی دریافتم که پرداختن به این سؤال از حوصله زمانی این تحقیق خارج است و نیاز به کار بیشتر و جدیتر دارد. لذا فعلاً از پرداختن به منصرف شدم و آن را به زمانی دیگر» (اٍن شاءالله نه چندان دور) موکول نمودم.
شیوه انجام تحقیق:
شیوه این تحقیق بصورت مطالعه کتابخانهای و تحقیق در میان مطالب کتبی میباشد. در انجام این کار، ابتدا حضور آیات سوره یوسف در کتابهایی همچون «اتقان» و « مغنی الادیه» مورد بررسی قرار گرفت. همچنین از تفاسیر ادبی چون «کشاف» و «جوامع الجامع، مطالبی بصورت فیش برداری تهیه شد. نیز از تفسیر المیزان، مطالب ادبی استخراج گردید. سپس این مطالب در متن اصلی تحقیق مورد استفاده قرار گرفت.
محدودیتها:
یکی از بزرگترین مشکلات این کار، کمبود محسوس منابع است. که به خودی خود میتواند باعث عدم تنوع در بیان اقوال و نظرات شده و از کیفیت تحقیق بکاهد. مسئله دیگر این است که در همان منابع موجود هم، گاه یک عبارت عیناً در چندین کتاب مختلف تکرار میگردد و حتی مثالها بصورت مشترک جلوه میکند که عملاً باعث میشود تا مثلاً از بین دو یا سه منبع مختلف، تنها یکی مورد استفاده قرار گیرد.
مسئله دیگر (که البته کاملاً شخصی میباشد) مسئله ضیق وقت بود که به نوبه خود باعث افت کیفیت گردید.
توضیحات:
لازم میدانم پیش از ورود به متن آیات، چند مورد را در خصوص نحوه انجام کار بیان کنم.
الف) آیات:
در هر بخش سعی شده است که آیات مرتبط با هم از جهت معنایی، در کنار هم آورده شوند. تا ارتباط معنایی بین آیات حفظ شده و تحت الشعاع امور دیگر قرار نگیرد. البته در هر بخش بین یک تا سه آیه وجود دارد و از سه آیه بیشتر آورده نشده است تا باعث طولانی شدن آن قسمت و خستگی خواننده نشود.
ب) ترجمه:
در ترجمه آیات، از ترجمه آیتالله مکارم شیرازی استفاده شده است. نکته قابل ذکر اینکه هیج یک از پرانتزهایی که در متن اصلی ترجمه آیت الله مکارم شیرازی وجود دارد و جداکننده قسمتهای تفسیری از ترجمه لفظ آیه میباشد، در اینجا گذاشته نشده است. این کار به این دلیل انجام شده که خواندن ترجمه آیات، بدون تکلف و با راحتی صورت پذیرد.
ج) شرح لغات:
در قسمت شرح لغات، با راهنمایی استاد محترم راهنما، به یکی دو مورد از لغات مشکلتر، اکتفا شده است و چه بسا آیاتی که نیازی به شرح لغات نداشتند، وجود دارند.
د) اعراب:
در این قسمت نیز مانند قسمت قبل فقط به موارد «مشکلتر» پرداخته شده است. در کل برای بالارفتن بهرهوری، فرض شده که خواننده محترم دست کم با قواعد ابتدائی آشنایی مختصری دارد. لذا از بیان توضیحات اضافه خودداری شده است.
ه) نکات ادبیات و بلاغی:
برای هر قسمت، چنانچه مطلب قابل ذکری وجود داشته باشد، آنهم به نحوی که بتوان آن را به یکی از منابعی که در دسترس بوده، استناد داد، آن مطلب با استناد به همان منبع ذکر شده است این مجموعه، بطور کلی آمیختهای است که توضیحات عربی و فارسی ( آنچنان که با سلیقه شخصی و ذائقه نویسنده سازگاری داشته است) و امیدوارم که مورد استفاده یکایک عزیزان خواننده قرار گیرد.
محمدوحید شیخ بهائی
شهریور 83
فصل دوم:
«نگاهی ادبی به سوره یوسف (ع)»
بِسماللهِ الرُّحمن الرُّحیم الرتِلک ءایاتُ الکِتاب المبین (1) اٍنّا أَنزَلناهُ قُراء اَناً بِیًّا لَعَلُّکُم تُعقِلونَ (2)
ترجمه: به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر. الر آن آیات کتاب آشکار است(1) ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، شاهد شما درک کنید و بیندیشید(2)
شرح لغات:
قرءان: این واژه در اصل، مصدر و به معنی خواندن است و مخصوص کتابی است که بر محمد (ص) نازل شده است و برای این کتاب، واژه قرآن اسم علم شده است. [3]
اعراب:
قُرءانًا: در وجه نصب این لغت سه قول وجود دارد:
حال موطّئه: یعنی مقدمه برای حال اصلی (عربیاً)
حال: به این صورت که مصدری است که جای مفعول نشسته است و «عربیاًّ» خود چند وجه پیدا میکند:
الف) صفت برای حال.
ب) حال از ضمیر موجود در حال[4]
ج) حال دوم[5]
منصوب علی ابدلیه از مفعول (50 در انزلناه)[6]
نکات ادبی:
در زبان عربی، اسم یا مرفوع است یا منصوب است و یا مجرور. اسماء مجرور یا مجرور به حرف جرند، یا مجرور به اضافه و یا مجرور به تبعیت از ماقبل. در عبارت شریف «بسمالله الرحمن الرحیم» هر سه قسم این مجرورات را میبینیم. «اسم»، مجرور به حرف جر باء / والله مجرور به اضافه (مضاف الیه) «الرحمن». مجرور به تبعیت از «الله»/ و همچنین است «الرحیم».
اشاره با «تلک» که مخصوص اشاره به دور است، به منظور تعظیم مشارالیه (آیات) آمده است.
قرءاناً عربیّاً: در اینجا بعضی از قرآن را به نام کل قرآن نامیده است. زیرا قرآن اسم جنس است و بر کل و بعض آن، بار میشود . (کشاف، 440)
توضیحهای موطئه: حال موطّئه، حالی میباشد که خودش مقصود بالذات نیست. بلکه مقدمهای برای ما بعد خود میباشد. در اینجا «قرءاناً» مقصود بالذات نیست. بلکه «عربیاً» مقصود اصلی است. یعنی میخواهیم بدانیم که این قرآنی است که عربی نازل شده است. (منفی، 170).
مثال موطّئه (برای خبر): «بل انتم قوم تجهلون»
نکات بلاغی:
نَحنُ نَقُصُ عَلّیکَ أَحسَنَ القَصَص بِما أَوحَینا إِلَیکَ هذا القُرءانَ وَ إِن کُنتَ مِن قَبلِهِ لَمِنَ الغافِلینَ
ترجمه: ما بهترین سرگذشتها را از طریق این قرآن که به تو وحی کردیم بر تو بازگو میکنیم و مسلماً پیش از این، از آن خبر نداشتی.
شرح لغات:
1- مصدر بعضی الاقتصاص فصّ الحدیث یقصّه قصصاً.
قصص 2- فعل بعضی مفعول و نحوه النبأ و الخبر فی معنی الخبأ به والفجر به.
3- یجوز این یکون من تسمیه المفعول بالمصدر کالخلق و الصید.[7]
اخباری که پی گیری و بازگر میشود.[8]
اعراب:
أحسن: اگر کلمه «قصص» را به معنی اول (مذکور در بالا) در نظر بگیریم در اینصورت نصب کلمه «أحسن» بنا بر مفعول مطلق است که به نیابت از مصدر خواهد بود. زیرا به آن اضافه شده است. و مفعول فعل نقص محذوف خواهد بود.
اما اگر این کلمه (قصص) را به معانی بعدی در نظر بگیریم در اینصورت کلمه أحسن به عنوان مفعول فعل نقص منصوب خواهد بود.[9]چنانکه درترجمه مذکور نیز همین معنا لحاظ شده است.
بما أوحینا: «ما»ی مصدریه به همراه فعل ما بعد خود، تأویل به مصدر رفته و مجرور حرف باء قرار میگیرد. (باحیائنا) و این جار و مجرور متعلق به فعل «نقص» خواهد بود.
هذا: مفعول «أوحینا»/ محلاً منصوب
القرءان: بدل یا عطف بیان برای «هذا» / منصوب علی التبعیه.
إن: این «إن» مخففه از مثقله است و علامت آن، لام فارقهای است که بر سر «من» در عبارت «لمن اللغافلین» داخل شده است.
نکات ادبی:
لام فارقه: لامی است که برابر خبر ظ«إنّ» مشبه بالفعلی که تخفیف یافته است در میآید تا بدین وسیله آن را از «إن» شراطیه جدا و مشخص سازید.
به نظر میرسد در این آیه تنازع واقع شده است. تنازع این است که دو «دوعامل» مختلف هر دو بر سر یک «معمول» تنازع کنند. یعنی بتوان آن معمول را برای هر یک از آن دو عامل قرار داد. اما از آنجا که نمیتوان هر دو «عامل» را بر معمول تسلط داد، لذا یکی را تسلط داده و دیگری را از عمل ملغی میکنند. حال چنانچه عامل دوم، نیاز به معمولی دارد که جزء ارکان اصلی کلام است، ضمیری به آن میدهند. در غیر اینصورت، ضمیر هم به آن تعلق نخواهد گرفت.
در اینجا نیز بین دو فعل «نقص» و «أوحینا» بر سر معمول «هذا القرآن» تنازع وجود دارد که طبق قواعد بصرتین[10]، عامل دوم یعنی «أوحینا» عمل کرده و «هذا القرآن» معمول آن خواهد بود. و عامل اول یعنی «نقص» از عمل ملغی میشود.
أِذقال یوسف لابیه یأبت إنی رأیت أحد عشر کوکبا و الشّمس و القمر رأیتهم لی ساجدین (4) قال یا بنیّ لا تقصص رءیاک علی إخواتک فیکیدوا لک کیدا أنّ الشیطان للإنسان عدوّ مبین.(5)
ترجمه: به خاطر بیاور هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند. (4) گفت: فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن که برای تو نقشه خطرناکی میکشند. چرا که شیطان دشمن آشکار انسان است. (5)
شرح لغات:
رءیا: آنچه که در خواب دیده میشود.[11]
کادَه یکیدُه کیداً: مکر به و خَدَعه. علّمه الکید. حاربه.[12]
کید نوعی از حیلهگری و چارهجویی است که به دو معنی ناپسند و پسندیده بکار میرود. هر چند که بصورت ناپسند و مذموم، بیشتر معمول است.[13]
اعراب:
أذقال: «أذا» ظرف زمان (مفعول فیه) است. و یکی از چهار ظرف دائم الاضافه به جمله خبری است که به همراه ظروف «حیث»، «إذا» و «لمّا» نیاز دائمی و ذاتی به جمله دارد و از این جهت شبیه حروف بوده و لذا مبنی و محلاً منصوب میباشد.[14]
متعلقات «أذا»:
أذکر: یعنی به یادآور هنگامی را که یوسف گفت و …. بنابراین اگر عامل در «أذا» «اذکر» مقدر باشد، نمیتوان آن را مفعول فیه در نظر گرفت. زیرا مفعول فیه، باید در خود معنای «فی» داشته باشد. پس «إذا» مفعول به برای فعل مقدر میباشد.
زمخشری علاوه بر احتمال فوق، بیان دیگری دارد و آن اینکه «إذقال» بدل اشتمال از «احسن القصص» است. زیرا وقت و زمان، مشتمل بر قصص است.[15] و ظاهراً معنی چنین میشود. ما برای تو بهترین داستانها را نقل میکنیم. آن هنگامی را که یوسف گفت…..
این عطیه نیز فعل «نقص» را یکی از محتملات عمل «إذا» میداند. مانند اینکه چنین معنایی در نظر گرفته شود: ما اکنون برای تو قصه زمانی را میگوییم که یوسف گفت…. [16] که در اینصورت «إذا» مفعول به برای «نقص» خواهد بود.
یکی دیگر از عوامی ذکر شده برای «إذا» کلمه «غافلین» میباشد. که با این فرض، معنای آیه چنین است: و مسلماً پیش از این، نسبت به هنگامی که یوسف چنین و چنان گفت، بیخبر بودی.[17]
قول دیگر این است که ممکن است «قال یا بنیّ» عامل «أذا» باشد. بدین معنی که؛ هنگامی که یوسف به پدر چنین گفت، پدرش به او جواب داد که …. [18]
یا أبَتِ؛ منادای مضاف و منصوب میباشد. و علامت نصبش فتحه مقدرهای است که بر حرف «باء» قرار دارد.
توضیح: اصل «یا أَبَتِ»، « یا أبی» بوده است.که یاء اضافه به دلیل تناسبش با تاء تأیید در زائده بودن و انضمام به آخر اسم، جای خود را به آن داده و لذا کسره مناسبتی که جانشین فتحه باء شده بود، به آن منتقل شه وحرف باء به دلیل اقتضای مفتوح بودن ماقبل تأء تأنیث مفتوح شده است.[19] لذا فتحه کنونی باء، علامت نصب آن نیست.
ساجدین:
بیشتر اهل ادب این کلمه را حال از مفعول رأیت میدانند. زبرا در اینجا رأیت به معنی رؤیت چشم است و لذا یک مفعولی است.[20]
قول دیگری هم هست که رأیت را فعل قلبی در نظر گرفته ( به معنای فهمیدن) و لذا آن را دو مفعولی دانسته و ساجدین را مفعول دوم آن میداند.[21]
فیکیدوا: فعل مضارع، بعد از فاء سببیه و در جواب فعل نهی (از انواع طلب) قرار گرفته است. و لذا منصوب میباشد. و علامت نصبش حذف نون عوض رفع از آخر آن میباشد.[22]
نکات ادبی:
یوسف: این اسم عبرانی است. اما گفته شده عربی است ولی صحیح نیست. زیرا اگر عربی بود، نمیباید غیرمنصرف باقی میماند. زیرا به جز معرفه بودن، سبب دیگری برای غیر منصرف بودن ندارد. و اما در مورد «یوسف» و «یوسف» بنا بر اینها غیر منصرف باشد به جهت تعریف و وزن فعل، و لذا پس بتواند عربی باشد نیز خواهیم گفت قرائت مشهور، شهادت به اعجمی بودن آن میدهد. پس نمیتواند یک بار عربی باشد و بار دیگر عجمی.[23]
یاأبت: این لغت با حرکات سه گانه (فتحه، کسره و ضمه) خوانده شده است:
یا أبتَ: در اینجا فتحه، جایگزین الفی شده که جوازاً به پایان منادا اضافه میشود.[24] در واقع گوینده، ابتدا گفته: یا أبتا، سپس الف را حذف کرده و فتحه را دلیلی بر آن قرار داده است.
یا أبتُ: این کسره، جایگزین «یاء» متکلم میباشد که مضافالیه اصلی برای «أب» میباشد و سپس جای خود را به «تاء» داده و کسره دلیلی برآن شده است.
یا أبتُ: کسی که به ضمه میخواند، گویا بعد از حرف ندای «یا» کلمه مؤنثی میبیند که در حالت ندا مبنی بر ضم میشود. (و به «تاء» اعتبار جانشینی «یاء» را نمیدهد.) مثل این است که بگوید: یا طلحه ُ!
اصل «تاء» در یا أبتِ: این تاء، تاء تأنیث است که به جای یاء اضافه نشسته است و دلیل تأنیث بودن آن، تبدیل آن به «ه» در هنگام وقف است. کسره آن نیز کسره قبل از یاء است در «یا أبی» که به روی تأء لغزیده است به خاطر اقتضای تای تأنیث که ما قبلش میبایست مفتوح باشد.[25]
نکته : بنابراین، فتحه باء در یا أَبَتِ، علامت نصب منادای معرب و منصوب نمیتواند باشد.
«ت» در یا أبتٍ برای[26] : مبالغه؛ مثل علامه.
تفضیم؛ مثل یوم القیامه.
منقلب از واو محذوفه لام الفعل؛ مثل کلما که اصلش «کلوا» بوده است.
تکرار «رأیتهم»:
کلام مستأنقهای است با در تقدیر گرفتن سؤالی. گویا یعقوب (ع) از فرزند خود بپرسد: آنها را چگونه دیدی؟ و یوسف (ع) جواب دهد: رأیتهم لی ساجدین[27]
رأیتهم (اولی) مربوط به دیدن شمس و قمر میشود. حال آنکه رأیتهم (دومی) مربوط به رؤیت سجود آنها میشود.[28]
«فایده دیگری که این تکرار دارد افاده این جهت است که من در خواب دیدم که آنها بطور دسته جمعی برای من سجده کردند، نه تک تک»[29]
ساجدین:
استفاده از تعبیر مخصوص ذوی العقول برای غیرعاقل، برای فهماندن این است که سجده آنها از روی علم اراده بوده است.[30]
یا بُنًیَّ: در واقع سه یاء دارد: 1- یاء تصغیر، 2- یاء اصلی، 3- یاء اضافه. که یکی از آنها حذف شده است.[31]
و کذالک یجتبیک ربّک و یعلّمک من تأویل الأحادیث و یتمّ نعمته علیک و علی ءال یعقوب کما أتمها علی أبویک من قبل أبراهیم و اسحاق أن ربک علیم حکیم.(6)
ترجمه: و این گونه پروردگارت تو را بر میگزینید، و از تعبیر خوابها به تو میآموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام و کامل میکند . همانگونه که پیش از این، بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد. به یقین پروردگار تو دانا و حکیم است.(6)
شرح لغات:
الاجتباء: الاصطفاء افتعال من جیت اشیء اذا حصلته لنفسک.[32]
الاحادیث: الرءیا.[33]
تأویل: تأویل پیشامدی است که بعد از دیدن خواب پیش آید و آن را تعبیر کند.[34]
اعراب:
اسم به معنای مثل و صفت برای مصدر محذوفی که مفعول مطلق است:[35]
کذلک؛کاف «یجتبیک ربک اجتباء مثل ذلک»
حرف جر برای تشبیه.[36]
من قبل: [شبه] جمله «من قبل» متعلق است به جمله ائمها و چه بسا احتمال داده شود که ظرف «مستقر» وصف باشد برای ابویک. و تقدیر این باشد؛ همانطور که نعمت را برد و پدرت که در قبل میزیستند، تمام کرد».[37]
ابراهیم و استحقاق: بدل یا عطف بیان برای «ابویک»[38].
ما أتمها: مصدر مووّل مجرور به کاف متعلق به مفعول مطلب محذونی که عاملش فعل یتیم میباشد.
یعنی: و یتم نعمته …. اتماماً کأتمامها علی ابویک ….. .
نکات ادبی:
اصل کلمه «ءال» ، «أهل» میباشد. زیرا تصغیرش «أهیل» میشود.[39]
لقد کان فی یوسف و أخوته ءایات للساّئلین (7) أذ قالوا لیوسف و أخوه أحب إلی أبینا منا و نحن عصبه إن أبانا لفی ضلال مبین (8)
ترجمه: (7) هنگامی که برادران گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدر، از ما محبوبترند، در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم. مسلماً پدر ما در گمراهی آشکاری است.(8)
شرح لغات:
عصبه : العصبه و العصابه : العشره فصاعداً. سمو بذالک لانهم یعصب بهم الامور[40]
عصبه ؛ در مجمع البیان گفته: کلمه «عصبه» به معنای جماعتی است که درباره یکدیگر تعصب داشته باشند و از نظر عدد شامل جماعتی میشود که از ده کمتر و از پانزده نفر بیشتر نباشد.[41]
اعراب:
لَقد: «لام» توطئه (مقدمه) برای قسم محذوف و در واقع نشانهای از آن است. و جمله «کان فی یوسف ….» محلی از اعراب ندارد. زیرا حمله جواب قسم است.[42]
إذ: مراجعه شود به آیه 4.
جمله قالوا: محلاً مجرور، مضاف الیه برای إذ.
جمله لیوسف: محلا منصوب، مقول قول (مفعول به قول)
عصبه : خبر برای نحن
روایت شده که امام علی (ع) این کلمه را منصوب خواندهاند. بنابراین «حال» خواهد بود برای خبر محذوف نحن: و نحن عصبه ونحن مجتمع عصبه . [43]
لفی: لام مزحلقه. [44]
نکات ادبی:
مال، در للسائلین، موصوله است. یعنی؛ للذین سألوه.[45]
اینکه برای دو نفر (یوسف و برادرش) گفته «أحب» به لفظ افراد، به جهت این است.) افعل تفضیل وقتی با «من» همراه شود، برای مفرد و مثنی و جمع و مذکر و مؤنث یکسان (و بروزن أفعل) می آید. اما اگر مقرون به «ال» باشد حتماً با «مفضَّل» خود در افراد و تثنیه و جمع و نیز تذکر و تأنیث مطابقت میکند. و اگر بصورت مضاف بیاید جایز است که مطابقت کند یا نکند.[46]
اقتلو یوسف أو اطرحوه أرضاً یخل لکم وجه أبیکم و تکونوا من بعده قوما صالحین (9) قال قآئل منهم لا تقتلوا یوسف و القوه فی عیبت الجبّ یلتقطه بعض السیاره أن کنتم فاعلین.(10)
ترجمه یوسف را بکشید، یا او را به سرزمین دور دستی بیفکنید تا توجه پدر فقط به شما باشد، و بعد از آن، از گناه خود توبه میکنید و افراد صالحی خواهید بود. (9) یکی از آنها گفت: یوسف را نکشید و اگر میخواهید کاری انجام دهید او را در نهانگاه چاه بیفکنید تا بعضی از قافله او را بر گیرند و با خود به مکان دوری ببرند. (10)
شرح لغات:
یلتقطه: یأخذه.[47]
اطرحوه؛ کلمه «طرح» به معنای دورانداختن چیزی است که دیگر انسان به آن احتیاج ندارد و از آن سودی نمیبرد.[48]
غیابت الجب: کلمه «جبّ» به معنای چاهی است که سنگ بست نشده باشد. یعنی اطراف و دیوارهاش را با سنگ نچیده باشند. و کلمه «غیابه » به گودالی گویند که اگر چیزی در آن قرار گیرد، از دور نمودار نمیشود.و در نتیجه دو کلمه «غیابت» و «جبّ» مجموعاً معنای ته چاه را میدهد که اگر چیزی در آن قرار گیرد بخاطر کار یکی اش دیده نمیشود.[49]
اعراب:
1- از ظروف مبهمه است. زیرا زمینی ناشناخته و دور از عمران را در نظر داشتند. لذا نکرده و بدون وصف آمده.[50]
أرضاً 2- منصوب به نزع خافض اطرحوه فیأرض.[51]
3- فعل «اطرحوه» تضمین معنای «انزلوه» را کرده و لذا «ارضاً» مفعول به دوم آن است.[52]
تکونوا: 1- مجزوم و عطف بر «یخل»
2- منصوب به اضمار «أن» ناصبه و واو به معنای مع[53]. مثل «و تکتموا الحق»[54]
نکات ادبی:
فعل مضارع، وجویاً مجزوم به «أن» شرطیه مضمره می شود، در جواب همه انواع طلب. به شرط آنکه «فاء» یا «واو» برسر آن در نیامده باشد و از طرفی مسبب از ما قبل خود باشد.[55]
مانند حدیث شریف «صوما» اِن تصوموا، تصحّوا»
حال، در این آیات شریفه دست کم، دو مورد از این قبیل به چشم میخورد:
أقتلوا…….. یخل ……… اِن تقتلوا…….. یخلُ
ألقوه………. یلتقطه ……….. اِن تُلقیه …. یلتقطه.
فعل «یلتقطه» را تلتقطه (با تأء تأنیث) هم خواندهاند که در اینصورت از مواردی خواهد بود که اسم مذکر مضاف به اسم مؤنث، از آن اسم، تأمینش را گرفته است.
ابن مالک در الفیه خود، بیت 395 میگوید:
و رُبَّما اکسًب ثانٍ اوّلا تأنیثاً آن کان لحذفٍ مُؤهَلا.[56]
که در اینجا چون کلمه «بعض» میتواند حذف شود و مشکلی برای معنای جمله درست نمیشود، لذا تأنیث به اسم مذکر شده و از آن، کسب تذکر کند. مانند این آیه شریفه:
«اِن رحمه َ الله قریب من المحسنین».
قالو یأ لاتأمنا علی یوسف و إنا له لنا صحون (11) أرسله معنا غداً یرتع و یلعب و إناّ له لحافظون (12)
ترجمه: و برای انجام این کار، برادران نزد پدر آمدند و گفتند: پدر جان! چرا تو درباره برادرمان یوسف به ما اطمینان نمیکنی؟ در حالیکه ما خیرخواه او هستیم. (11) فردا او را با ما به خارج شهر بفرست تا غذای کافی بخورد و تفریح کند و ما نگهبان او هستیم. (12)