مقدمه:
رشد شتابنده پیشرفت و تکنولوژی در دهههای اخیر، به میزانی فزاینده و چشمگیر بوده که قابل مقایسه با هیچ دورهای دیگر نیست. تاثیرات این رشد را در همه ابعاد زندگی انسان و حتی سایر موجودات روی کره خاکی میتوان مشاهده کرد. بالا رفتن میزان دسترسی به امکانات رفاهی، آموزشی، پزشکی و بهداشتی، تفریحی، ارتباطی، و... عموما به عنوان مزایای این رشد چشمگیر و حیرتبرانگیز در نظر گرفته میشود. از سویی دیگر، خاماندیشی است اگر تمدن جدید را یکسره و چشمبسته دارای مزایای مطلق بینگاریم. آلودگیهای محیطی ناشی از صنعت، بیماریهای جسمی و روانی که خود ناشی از همین صنعتی است که روزی منجی بشر پنداشته میشد، تفریحات و اوقات فراغتی که در بسیاری موارد باعث احساس پوچی در انسانها شده است، و... تنها بخشی از مضرات این دنیای صنعتی شده (بیتس و پلاگ. 1375: 340) و به تعبیری، «صنعتزده» است. جهان سرمایهداری که هماهنگ با رشد صنعت سر برآورد، با ترغیبب مصرفگرایی و تولید انبوه محصولات خود، باعث یکدست شدن و یکرنگ شدن بیش از پیش انسانهایی شد که تا پیش از این، تنوع را در گوشه -گوشه زندگیشان میشد دید. مک دونالیزه شدن، اصطلاحی است که به بلعیده شدن عناصر فرهنگی فرهنگهای ضعیفتر (عموما جهان سومی و جنوبی) در برابر فرهنگهای قویتر (عموما غربی و شمالی) اشاره دارد. بخشهای بسیاری از فرهنگ کشورهای ضعیف را میتوان نام برد که یا به کلی از بین رفتهاند، و یا آنکه آخرین رمقهایشان را در کورسویی میتوان دید؛ خوراک، موسیقی، معماری و مسکن، پوشاک، روابط خانوادگی، گروهبندیهای فامیلی و... و در یک کلام، «سبک زندگی» این جوامع تحت تاثیر فرهنگ غربی، به شدت دگرگون شده است.
در این زمینه، پوشاک را میتوان به عنوان نمونهای گویا مورد توجه قرار داد. تقریبا تا یک قرن پیش، هر قوم و ملتی در هر گوشه از جهان، پوشاکی را به تن میکرد که کمابیش در بستری طبیعی و همگام با سایر اجزای فرهنگی خویش، به ارث برده بود. اما از آن زمان بود که کم کم تنپوشها متاثر از ارتباط روز افزون میان افرادی از فرهنگهای متفاوت، رنگ دگرگونی به خود گرفت و بسیاری افراد، لباسهایی را به تن میکردند که هیچ سنخیتی با فرهنگشان نداشت. در جوامعی همانند ایران که نیاز بود افرادی برای تحصیل یا تجارت راهی غرب شوند، عموام هم اینان جزو اولین افرادی بودند که پوشاک غیر خودی را بر تن کردند. اگرچه در آغاز، پذیرش عمومی از سوی مردم در این زمینه بدست نیامد، اما کم کم این پوشاک نوآورده، نشانهای شد از حیثیت یا پرستیژ اجتماعی (پرویزی. 1348). تا آنجا که افراد دیگری هم ترغیب به استفاده از پوشاک بیگانه و کنار گذاشتن پوشاک خودی شدند. در ایران و برخی جوامع دیگر مانند ترکیه، سیاستهای فرهنگی ناشیانه دولتی نیز به این امر دامن میزد. مثلا قانون کشف حجاب و متحدالشکل شدن پوشاک که توسط رضاخان اجرا شد، به حق ضربه بزرگی نه تنها بر پوشاک مردم این دیار، بلکه بر سایر اجزاء فرهنگی آن وارد آورد.
بیان مسئله:
همانگونه که در بالا اشاره شد، سرعت ارتباطات بین افراد و جوامع مختلف، یکی از عوامل اصلی دگرگونی در پوشاک فرهنگها بوده است. در ایران اگرچه از دوره صفویه است که نفوذ پوشاک غربی را بر ایرانیان میبینیم (متین. 1383: 51)، لیکن این امر در یک قرن اخیر است که روندی شتابان یافته است. بسیاری از فرهنگها و اقوام که تا پیش از این دارای پوشاک منحصر به فرد و همخوان و هماهنگ با محیط جغرافیایی، فعالیتهای اقتصادی، اعتقادات مذهبی و... بودند، در روندی شتابزده دچار این دگرگونیها شده و پوشاکی بیگانه با فرهنگ خودی را پذیرفتند. نمونه عینی این مسئله را میتوان در پوشاک زنان شهر ورزنه، از توابع اصفهان مشاهده کرد. آنگونه که میدانیم، زنان در ایران و بسیاری از دیگر جوامع اسلامی، از چادر به عنوان حجاب رایج استفاده میکنند. رنگ غالب این پوشش زنان، سیاه است که نیازی به ارائه مثال در اینباره نیست. چه اینکه در هر شهر و حتی بیشتر روستاهای این مرز و بوم، اکنون میتوان به سادگی به این غلبه رنگ چادر پی برد. زنان شهر ورزنه اما در این زمینه استثنا هستند. رنگ سقید یکدست چادر این زنان، اولین چیزی است که نگاه هر تازه واردی به این شهر را به خود جلب میکند. ظاهرا از زمانی که چادر در این مرز و بوم رایج شد، رنگ سفید در بسیاری از شهرها و دورههای تاریخی، غلبه داشته است که در دوره قاجاریه، دچار دگرگونی شده و به رنگ سیاه مبدل شده است (متین. 1383: 56). و بنابراین شاید رنگ سفید چادر در ورزنه، بازماندهای از چادری باشد که روزگاری بر سر بیشتر زنان ایرانی بود.
اما چند سالی است که چادر رنگ سیاه در بین دختران این شهر رواج یافته است. با توجه به اعتقادات مذهبی و سنتی در این شهر کوچک، و همچنین مشاهدات شخصی نگارنده، تقریبا میتوان با اطمینان گفت که همه زنان این شهر، چادریاند، لیکن جوانترها در حال گرایش به استفاده از چادرهای مشکی هستند. گسترده شدن ارتباطات اهالی این شهر با شهرهای مجاور، حضور افرادی همچون معلمان زن از شهرهای دیگر در این شهر که به عنوان الگو و سرمشق جوانترها و دانشآموزان خود هستند، دسترسی آسان و ارزان به چادرهای مشکی در همه جا، و... برخی از عوامل این دگرگونیاند. اما سادهاندیشی است اگر علل گرایش به چادر مشکی را به همین موارد و همین توضیح مختصر محدود کنیم. همانگونه که اندیشمندان مردمشناسی تاکنون بارها بیان کردهاند، همه اجزا فرهنگ با یکدیگر در ارتباط متقابلاند و همین اصل، از پایهایترین اصول مکتب ساختارگرایی در مردمشناسی و علوم اجتماعی و حتی علوم انسانی است (فکوهی. 1381: 188). بنابراین در صدد هستیم تا ضمن بررسی روند تاریخی استفاده از این پوشش در میان زنان ورزنه، علل اصلی دگرگونی تمایل زنان این شهر به استفاده از چادر مشکی به جای چادر سفید را در گردونه مسائل و بخشهای فرهنگی بزرگتر بررسی نماییم.
اهمیت موضوع:
زمانی سخن از نابودی تمامی فرهنگها و خرده فرهنگها در برابر فرهنگ غالب غربی و بطور دقیقتر، آمریکایی بود. اگرچه «مناقشه بر سر یکدست یا متکثر شدن [موجودیتهای فرهنگی] جهان پایان نیافته است» (فاضلی. 1382: 11)، اما اینک اندیشمندان هر چه بیشتر به این توافق نزدیک میشوند که دنیا در حال حرکت به سوی تمدنی واحد، و فرهنگهای متکثر است (رجایی. 1385: 4). فرهنگهای کوچک و ضعیف اگرچه عناصر بسیاری را از فرهنگ غالب دریافت و درونی میکنند؛ اما آنها را به ذوق و سلیقه فرهنگی خود، دگرگون کرده و مورد استفاده قرار میدهند. برای نمونه، انواع موسیقیهایی که اکنون در کنار موسیقی سنتی در کشورمان و به ویژه در بین جوانان رایج است، وارداتی از کشورهای غربی و عربی و ترکی است. اما هر یک از آنها به گونهای در کشور تهیه و تنظیم میشود که به راحتی قادر به تشخیص این هستیم که این موسیقی، پاپ ایرانی است، دیگری رپ ایرانی و به همین ترتیب. این امر در زمینه پوشاک نیز مصداق دارد. درست است که پوشش غربی تقریبا همه مرزها را در نوردیده و خود را به عنوان پوشاک غالب، قالب کرده است، لیکن فرهنگهای موفق در این زمینه آنهایی بودند که در عین پذیرش این پوشاک بیگانه، آنرا با معیارهای فرهنگی سرزمین خود همخوان کردهاند. هند و برخی همسایگانش، و بسیاری از کشورهایی افریقایی را میتوان در این دسته گنجاند که ضمن پذیرش پوشاک غربی –در شرایطی خاص و به ناچار که توضیح دلایل آن، خارج از حوصله این گفتار است- آنرا با فرهنگ خودی همخوان کرده و ترکیبی دلنشین به دست آوردهاند. در شرایطی که مسئولین کشور، هر از چند گاهی سخن از درست کردن پوشاک ملی به زبان میآورند، بهترین گزینه این است که به جای طراحی لباسهایی جدید و خلقالساعه که شاید با تاریخ و فرهنگ این مرز و بوم، کمترین همخوانی را داشته باشد، از لباسهایی استفاده کنیم که در طول تاریخ، آزمون کارکرد مفید و موثر خود را پس دادهاند و منطقا از پذیرش عمومی بیشتری نسبت به لباسهایی که قرار است طراحی شود، برخوردارند (هاشمی مقدم. 1384).
در کنار این امر، پوشاک را میتوان اولین چیزی دانست که هویت فرد را مشخص میکند. در برخورد بین دو فرد از فرهنگهای بیگانه، پوشاک اولین نشانه تشخیص هویت است. چه اینکه بسیاری از افراد، دارای مورفولوژی صورت و چهره ناهمخوان با افراد قوم خودشان هستند. به ویژه اینکه با گسترش ارتباطات انسانی در دنیای معاصر، سخن از نژاد خالص راندن، یاوهسرایی است. انسانها ذاتا به دنبال نشانههای هویتیای میگردند تا خود را بدان بیاویزند. نداشتن چنین دستگیرههایی میتواند به بحران هویتی در فرد منتهی شود (هاشمی مقدم. 1385). و پوشاک، یکی از عمدهترین این دستاویزهای هویتی است (متین. 1383: 89).
و بالاخره اینکه اگر بپذیریم که همه اجزای فرهنگ با یکدیگر در ارتباط متقابل هستند، با بررسی یک جزء از فرهنگ و روابط آن با سایر اجزا، میتوانیم دادههای سودمندی از سایر بخشهای فرهنگ مورد بررسی –از جمله فشارهای سیاسی، روابط خانوادگی، آزادیهای زنان، میزان پایبندی به اعتقادات و...- به دست آوریم.
پیشینه پژوهش:
درباره پوشاک مردم جهان و ایران، تاکنون کتابها و رسالههای بسیاری به نگارش در آمده است. بیشتر این کتابها، با دیدی تاریخی به مسئله نگریسته و روند دگرگونیهای کوچک و بزرگ رخ داده در پوشاک مردم یک سرزمین را از آن زمان که کوچکترین سندی به دست آمده، تا امروز مورد بررسی قرار دادهاند. در ایران، حجم بسیاری از پایاننامههای دانشجویی نیز به این مسئله اختصاص یافته است. برخی پژوهشها نیز در این زمینه یا به انگیزه شخصی، یا به سفارش مراکز دولتی انجام شده است. برای نمونه میتوان به کار پژوهشی خانم مهناز قاسمی درباره پوشاک مردم استان اصفهان اشاره کرد که از سوی سازمان میراث فرهنگی استان اصفهان سفارش شده بود. از کتابهایی که به موضوع پژوهش حاضر نزدیک است، میتوان به «تاریخچه پوشش سر در ایران» نوشته سهیلا شهشهانی اشاره کرد که در سال 1374 نوشته شده و همراه با تصاویر فراوان، پوشش سر مردان و زنان ایرانی را در دورههای مختلف تاریخی نشان داده است. ایراد عمده این کتاب، همانند سایر آثار نوشته شده در این زمینه، ارائه حجمی از دادههای خام، بدون استفاده از چارچوب تئوریک است که نهایتا هیچ راهی پیش روی نویسنده برای تحلیل علل دگرگونیها نمیگذارد. شاید دگرگونی پوشاک در گذشته را میشد تا حد زیادی با روی کار آمدن ادیان و حکومتهای جدید تبیین کرد، اما در جهان پیچیده امروزی، چنین تبیینهایی به هیچ روی وجهه علمی ندارند.
پرسشهای این پژوهش:
در این پژوهش در پی دستیابی به پاسخ این پرسش هستیم که:
چرا در سالهای اخیر، زنان ورزنه گرایش به استفاده از چادر مشکی به جای چادر سنتی و سفید رنگ خودشان دارند؟
در کنار این پرسش اصلی، به دنبال پاسخ پرسشهایی دیگر نیز هستیم، از جمله اینکه:
زنان ورزنه از چه زمانی از چادر سفید رنگ استفاده میکردهاند؟
چه عوامل محیطی، مذهبی، سیاسی، اقتصادی و... باعث رونق و استفاده از این نوع چادر در ورزنه شده است؟
چادر سفید در بین زنان این شهر، در طول تاریخی که مورد استفاده قرار میگرفته، آیا دگرگونیهایی به خود دیده و یا از ابتدا به همین شکل بوده است؟
این پوشش دارای چه کارکردهای دیگری غیر از پوشش بدن بوده است؟ (مثلا کارکردهای نمادین و سمبولیک، هنری، ارتباطی و...)
آیا در مناطق دیگری از کشور نیز میتوان به این نوع چادر یا انواع مشابه آن برخورد؟
چرا در شهرها و روستاهای اطراف ورزنه، استفاده از این نوع چادر مرسوم نیست؟ به عبارت دیگر، چرا ورزنه همچون جزیرهای در زمینه این نوع پوشش سر است؟ یا چرا تنها زنان ورزنهای پاسداران این پدیده فرهنگی شدهاند؟ زیرا چادر سفید را در گذشته به نام «چادر یزدی» میشناختهاند (دهخدا. ذیل واژه) که نشان از کاربرد این پوشش در جاهایی دیگر غیر از ورزنه دارد.
نگاه زنان و مردان بومی و حتی غیر بومی به این نوع پوشش در ورزنه چگونه است؟
و...
عموما پس از مطرح کردن پرسشهای یک پژوهش، بلافاصله فرضیههایی به عنوان پاسخهای اولیه به پرسشها عنوان میشود. ما در اینجا، فرضیههای پژوهش را در دل مبحث بعدی که چارچوب تئوریک پژوهش حاضر را نشان میدهد، آوردهایم.
چارچوب تئوریک:
همانگونه که اشاره شد، در انجام هر پژوهشی بدون داشتن چارچوب تئوریک، پژوهشگر تنها قادر به گردآوری دادههای فراوانی خواهد شد که نه تنها توان دستهبندی درست آنها را ندارد، بلکه از ارائه تحلیل علمی نیز ناتوان خواهد بود. هر پژوهشگر میتواند در آغاز پژوهش، با توجه به پرسش اصلی پژوهش خود و پرسشهای فرعی، یک یا چند تئوری مرتبط را در نظر گرفته و مراحل مختلف کارش را بر اساس آن پیش ببرد. البته این کار لزوما به معنی تلاش برای تایید نظریههای مورد استفاده نیست. بلکه پژوهشگر میتواند در پایان کار، تئوریهایی که خود بکار برده را، با توجه به دادههای حاصل از کارش نقض نماید. همانگونه که پژوهشگر همیشه در پی اثبات فرضیههایش نیست و کم نیستند پژوهشهای ارزشمندی که در پایان کار، فرضیههای آغازین خود را رد کردهاند. ضمن آنکه بسیاری از فرضیههای به اثبات رسیده نیز، توسط پژوهشهای بعدی رد خواهند شد (نیک گهر. 1381: 140).